moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ یکی از دوستانم این شاعر رو به من معرفی کرد.از اشعارش خوشم اومد.امیدوارم شما هم لذت ببرین زندگی نامه ای شاعر در این تاپیک:[h=1]اریش فرید[/h] رویای روزانه آن چنان خستهام كه وقتي تشنهام با چشمهاي بسته فنجان را كج ميكنم و آب مينوشم آخر اگر كه چشم بگشايم فنجاني آنجا نيست خستهتر از آنام كه راه بيفتم تا برايِ خود چاي آماده سازم آن چنان بيدارم كه ميبوسمت و نوازشت ميكنم و سخنانت را ميشنوم و پسِ هر جرعه با تو سخن ميگويم و بيدارتر از آنام چشم بگشايم و بخواهم تو را ببينم و ببينم كه تو نيستي در كنارم. پ.ن:روزمرگی عادتی است که آرایش شده خستهتر از آنام كه راه بيفتم تا برايِ خود چاي آماده سازم 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ قابل شنیدن گوش بسپار با گوشهاي تيزكرده آن گاه در خواهي يافت عاقبت: اين تنها زندگياست كه ميشنوي مرگ، هيچ براي گفتن ندارد مرگ، قادر به سخنگويي نيست. مجرم، با توسل به جرم سخن ميگويد جرم، با توسل به عواقبِ خويش سخن ميگويد: عواقبِ جرم خويشتن را از هر دليلي تبرئه ميسازند. زندگان از مُردن سخن ميگويند تنها از آن رو كه ميزيند: آنكه سخن نميگويد، مرگ است، مرگ، كه حرفي نميزند اما به وعدهاش وفا ميكند. پ.ن:ولی ما حرف های زیادی برای گفتن به مرگ داریم آنكه سخن نميگويد، مرگ است، مرگ، كه حرفي نميزند اما به وعدهاش وفا ميكند. 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ پسرکها شوخی شوخی به قورباغه ها سنگ می پرانند قورباغه ها جدی جدی می میرند. پ.ن:همه چی شوخی شوخی اتفاق می افتد! 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ علوطبع خسته شدند آرامشي كمتر يافتند بيهيچ نفريني نه كشته ميشوند و نه ميكُشند تنها زخمهايي ناسور در پارچهاي پاك. پ.ن:زخم می زنند بدتر از کشتن! 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ زمینه در خاك مردگان، ديگر بر سطح نيستند ايشان سطحي هستند كه بر خاك زندگان، بر آن گام مينهند. پ.ن:همه چی معکوسه! 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ بازارشام دوست داشتنِ هم، در زمانهاي كه آدميان ما يكديگر را ميكُشند با جنگافزارهايي مدام كشندهتر تا سر حدِّ مرگ يكديگر را گرسنه رها ميكنند. دانستن، آنكه آدمي را كاري از دست ساخته نيست و كوشيدن، به از كف ندادنِ سرزندگي. و باز دوست داشتنِ هم، دوست داشتنِ هم و گرسنه باز گذاردنِ هم تا سر حدِّ مرگ دوست داشتن و دانستن، آنكه آدمي را از دست كاري ساخته نيست دوست داشتن و كوشيدن به حفظِ سرزندگي. دوست داشتنِ هم و كشتنِ هم در گذارِ زمان و باز دوست داشتن، با جنگافزارهايي مدام كشندهتر. پ.ن:این همه تناقض اذیت می کنه در زندگی آدم و باز باید دوست داشت تا بگذره و باز دوست داشتنِ هم، دوست داشتنِ هم و گرسنه باز گذاردنِ هم تا سر حدِّ مرگ 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 تیر، ۱۳۹۱ میری اما دیر چندان از نستوهي خويش به ستوهم من كه ناگاه بر خاطرم ميافتد نكند تو ديرياست كه از نستوهي من به ستوه بوده باشي. پ.ن:اَی دِل غافل چه فکر می کردیم و چی شد! تو ديرياست كه از نستوهي من به ستوه بوده باشي. 5 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۱ عقل می گوید که دیوانگیست عشق می گوید همانی که هست هشیاری می گوید که ناخرسندیست ترس می گوید جز رنج، هیچ چیز نیست فراست می گوید آینده ای ندارد عشق می گوید همانی که هست غرور می گوید مضحک است هشیاری می گوید احمقانه است تجربه می گوید غیر ممکن است عشق می گوید همانی که هست ! [ همانی که هست ] 3 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۱ تلاش کرده ام در وقت کار فقط به کار فکر کنم و نه به تو و خوشحالم که این تلاشم به جایی نرسیده است. 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ دسته گلی به طرح دل بارانِ گرمِ تابستان: وقتي كه قطرهاي سنگين فرو ميافتد برگ، به قامت به لرزه ميافتد. دلِ من نيز هر بار وقتي كه نامت بر آن فرو ميافتد اينسان به لرزه ميافتد. پ.ن:تشبیه لغزیدن قطره بر روی برگ به لرزیدن دل بسی زیباست 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ اولینها و آخرینها آنان كه نخستين گفتار را مييابند بس لوند برايِ دل بس آسان برايِ مغز بس روان برايِ زبان. بسي زود ميآيند كه هنوز چشمها با سري دوّار گرد خود ميچرخند. ايشان هيچ از كلام دور نميشوند آنان كه واپسين گفتار را ميجويند بس نژند براي دل بس دشوار براي مغز بس پُرزحمت براي زبان. بسي دير ميآيند كه هنوز سرها با چشماني دوّار گرد خود ميچرخند، ايشان ديگر هيچ بر سرِ كلام نميآيند. پ.ن:سردرگمی:confused: 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ باران باریده است و اينك هوا دوباره گرم است سنگفرشهاي غبارآلود مقصّرند خيابانِ ليشتن اشتاين خشك ميشود بَداقبالي مايند و هنوز بوي مدرسه ميدهد بايست ويران شوند گورستان بر دروازة چهارم بَدشِكل است مقصرّند قطار خياباني پر سر و صدا و بانگدار ميگذرد بَداقبالي مايند از فراز پلها، از ميان پنجرهها بايست ويران شوند در بادِ عصرگاهي از انتهايِ خيابان تپههاي كبود مقصرند در انتهايِ ديگر زنگارِ سبزِ گنبدها بداقبالي مايند يا برجِ فروخوردة كليسا بايست ويران شوند پ.ن:همه مقصرند در بادِ عصرگاهي از انتهايِ خيابان تپههاي كبود مقصرند 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۹۱ آزادی امررانی گفتنِ اينكه: "اينجا آزادي حكمفرماست"، خطايياست آشكار يا خود دروغي: آزادي حكم نميراند. پ.ن:مینیمال ولی سرشار از معنی 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۱ در عصر مسابقه تسليحاتي آن كه ميخواهد دنيا بر اين روال كه هست باقي بماند او نميخواهد كه دنيا باقي بماند. پ.ن:او نمی خواهد... 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۱ سرمای سمج آفتابِ من برايِ درخشيدن به آسمانِ تو رفته است برايِ من تنها ماه مانده است كه او را من از تمامي ابرها صدا ميزنم ماه به من دلگرمي ميدهد كه روزي تابشش گرمتر و روشنتر خواهد شد نه، اين زرد، رنگي ديگر نخواهد شد اين رنگ كه يادآورِ ملال و سردي است باز آي، آفتابا! روشناي و گرمايِ افزونِ ماه فرايِ طاقتِ مناند! پ.ن:همین مونده... برايِ من تنها ماه مانده است 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۱ تابعیت دستهاي سپيد مويِ سرخ چشمهاي آبي سنگهاي سپيد خونِ سرخ لبهاي آبي استخوانهايِ سپيد شنِ سرخ آسمانِ آبي. پ.ن:یک روزگار سیاه کم داره این شعر 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۱ جهان بانو به دنيا آمدهام وينك سرانجام به آن حدّ رسيدهام كه غريو بر ميكشم: "چگونه ميشود كه من به سويِ دنيا ميآيم." دنيا بانو ميآيد و آهسته ميگويد: "تو نميآيي تو در حالِ رفتني." پ.ن:عجب دید متفاوتی.... "تو نميآيي تو در حالِ رفتني." 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۱ پاسخ شخص رو به سنگها گفت: "انسان باشيد!" سنگها در پاسخ گفتند: "هنوز به قدر كفايت سخت نشدهايم." پ.ن:راست می گه 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۱ پرسش کوچک ميپنداري هنوز آن قدر كوچكي كه از طرح پرسشهايِ بزرگ درماني؟ اگر اين گونه است پس بزرگترها كوچك فرضَت ميكنند تا پيش از آنكه به قدر وسع بزرگ شوي. پينوشتها: 1. Gnter Grass (1927-) 2. Heinrich Bll (1917 1985) 3. Sieg Fried Lenz (1926 - ) 4. Max Frisch (1911- 1991) 5. Friedrich Drrenmatt (1921- 1990) 6. Anna Seghers (1900 1983) 7. Wolfgang Borchert (1921- 1947) 8. Bertoh Brecht (1898- 1956) 9. Christa Wolf (1929- ) 10. Thomas Mann (1875 1955) 11. Hermann Hesse (1877- 1962) 12. Heinrich mann (1871 1950) 13. Erich Fried 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ ترس و شك شك نكن به انكه به تو مي گويد مي ترسد اما بترس از انكه به تو مي گويد شك نمي كند لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده