Ka!SeR 1333 مالک ارسال شده در 2 فروردین، 2013 ببخشا ببخشا گر که گفتم بی وفایی گله کردم چرا پیشم نیایی ویا تکرار کردم که کجایی ! * حقیقت را خدا می داندو بس تو هم مانند من تنها و بی کس * دلی روشن تر از آیینه داری تو هم عاشق ولی مانند من دریک حصاری 2
Ka!SeR 1333 مالک ارسال شده در 2 فروردین، 2013 پرنده عاشق پرنده نیز عاشق بود گهی می رفت گهی می ماند سپس در اوج تنهایی گهی آواز غم می خواند * از این شاخه به آن شاخه خودش را جستجو می کرد و هر گلبرگ خوش رنگی دلش را زیرورو می کرد * نه می خوردو نه می خوابید نه می پیچید ، نه می تابید نگاهش خسته بود اما... به جایی دور می تازید * ومن حالا به پشت پنجره ، تنها برایش اشک می ریزم و دستم را برایش می برم بالا و می خوانم دعا * اما !! * پرنده گفت :باید رفت پرنده رفت پرنده دور شد حالا دگر اورا نمی بینم * پرنده خوب و صادق بود پرنده نیز عاشق بود 2
mani24 29665 ارسال شده در 14 فروردین، 2013 بی نشان قسم به آبروی تو ... فراق را چشیده ام ! تمام لحظه های خود... تو را نفس کشیده ام! ... تو را سکوت کرده ام... تو را پناه داده ام ... تو را شب ِشروع ِ دل... نشان ِ ماه داده ام ! ... به سایه سار سینه ام ... تو را درخت خوانده ام ! خزان نمی رسد به تو ... تو را به گُل نشانده ام ! ... به ساقه های نسترن... بنفشه های زیر و رو... تو را بهار کرده ام ... شکوفه های خنده رو ! ... تو را همیشه دیده ام... نشسته ای به پای من ! و دست های گرم تو... بین من و خدای من ! ... تو گوش کن به حرف من! من که خطا نکرده ام ! برای حفظ راز خود ... ببین فقط چه کرده ام ! ... تو را چنان نهفته ام ... به شعرهای خوانده ام... که خسته ام ز جستجو... و «بی نشانه» مانده ام! ... 2
mani24 29665 ارسال شده در 14 فروردین، 2013 توهم زندگی رویش بذریست میان سبد خاطره ها خاطراتی شیرین خاطراتی غمگین خاطراتی بر جا * مثل پرواز کبوتر در باد مثل گنجشک و نسیم مثل روییدن یک بوته سبز لا به لای علف هرزه پیر * مثل آواز خوش چلچله ها مثل یک خواب عمیق مثل پیوند به دامان خدا سبز و آزاد و رها * مثل بازیگر عشق مثل تابیدن ماه مثل یک حرف و نگاه روی لبخنده ی آه! * مثل جادوی سراب مثل یک شیشه شفاف سکوت مثل زیبایی نور مثل یک تنگ بلور مثل پیوند نفس مثل آواز قناری به قفس * و نمازی که تو را می برد از ورطه هوش و صدای تپش ثانیه ها و فراوانی روییدن صبح و سرا پا تشویش در کنار گذر حادثه ها * مثل آن لحظه که افتاد نگاهت بر من مثل شیرینی آن بوسه و تب مثل تاریکی شب * زندگی خوشتر از این هر چه که هست زندگی خاطره است * نه ! گمانم که کم است زندگی هر چه که باشد آبیست زندگانی جاریست * خاطراتت برجا گر چه خود خواهی رفت زندگی بار دگر نیست تو را * پس بکوش ای همه عشق خاطراتت رنگی گر بپرسی از من باز هم خواهم گفت: آری ! آری ! زندگی رویش بذریست میان سبد خاطره ها ... 2
Ka!SeR 1333 مالک ارسال شده در 19 فروردین، 2013 برای میلادم که امروزست آن روزی که پای من به این دنیای دون واشد واز آن روز تا امروز به چشمم گریه پیدا شد * برای روز میلادم بکن شادم بگو ای دوست کجا می سازی قبرستان * که هر گورش فقط اندازۀ یک اشک من باشد !!... 1
Ka!SeR 1333 مالک ارسال شده در 19 فروردین، 2013 گذشت زمان هیچ چیز قابل برگشتن نیست که زمان می گذرد و زمان واژۀ محدودیت است همچنان می گذرد.... * و نمی آید باز که بسازیم سلامی به لبی که بگیریم سحررا ز شبی * واگر مرد کبوتر در باد و اگربغض نشست در فریاد * واگر خاطره ای تنها ماند واگر حرف غمی بر جا ماند * واگر سقف دلی در هم ریخت و سکوتی هیجان را آمیخت * و اگرفکر حقیقت پرزد و گناه هوسی بر سر زد * و اگر دست سخاوت کم شد و اگر روح لطافت غم شد * یا که تشویش کلامی را برد یا ندامت به سوالی برخورد * واگر عشق به ویرانه نشست شیشۀ عمر وفایی بشکست * و اگر لحظۀ باران نرسید فکر آسودگی جان نرسید یا که خندیدی به اشکی که چکید * هیچ چیز قابل برگشتن نیست که زمان میگذرد 1
Ka!SeR 1333 مالک ارسال شده در 19 فروردین، 2013 صبر یک طرف لیوان آبی واژگون یک طرف قندان و قندش سرنگون * ریخته واریخته هر چیزمن مانده چای و استکان بر میز من * آن طر فتر هم کتابی بی نشان آب گلدانم چکیده روی آن * همچنان غرقم میان فکر خود بی تفاوت می شوم با شعر خود * می دوم درکوچه های بی کسی پشت سر انبوهی از دلواپسی * زیر پاهایم زمین رنجیده شد حزن تنهایی من پیچیده شد * رو به رویم انتظار رو پنجره امتداد بغض های حنجره * فکر من در سایۀ تاریک غم بوی تند خاطره در پیچ و خم * خاطراتی تلخ همچون زهر مار لیک صبرم هست کوهی استوار * هر چه بادا باد،هرچه شد که شد سر به روی میز ،می پرسم زخود * من چگونه صبر را دامن زدم بر لبانم قفلی از آهن زدم * من چگونه صبر کردم اینچنین صبر بر بی رحمی های این زمین * هر چه دیدم یا سرم آمد که هیچ باز گفتم صبرتا پایان پیچ * صبر می گوید که آخر آفرین یا تو سنگی یا زکوهی آهنین !! 1
Ka!SeR 1333 مالک ارسال شده در 19 فروردین، 2013 مسافر از کجا آمد ه ای ؟ که چنین نمناکی! زیر باران بودی؟ ای خیال ابدی! بی تو من تنهایم تو چرا غمگینی؟ * من اگر می گریم ترس فردا دارم ترس بی تو ماندن تو چرا می گریی؟ * ای صدای قدمت نبض دلتنگی من من اگر دلتنگم تو چرا تنهایی؟ * رو به رویم بنشین حرف دل با من گو من اگر خاموشم تو چرا دلتنگی؟ * من اگر تاریکم مثل شب های دگر پشت این پنجره ها تو چرا خاموشی ؟ * من اگر می بارم مثل باران بهار تو چرا نمناکی؟ * سایه ات زد فریاد من برای غم تو می گریم من مسافر هستم آمدم تا بروم رفتنم تا ابدیت جاریست .... 1
sam arch 55879 ارسال شده در 14 بهمن، 2013 بی ریا از کتاب غریبانه بی ریا فریاد کردم بشنوید این صدای آخرین حرف منست این همه باران به سقف من چکید روزهای رفته از یادم نرفت * پس بکارید به هر خانه گلی که فقط بوی محبت بدهد و بیارید به لب ها خنده و سلامی که سلا مت بدهد * و اگر رهگذری تنها بود بفرستید برایش گل یاس و بگویید به هر کودک شهر مهر با خود ببرد توی کلاس * بنویسید به دیوار سکوت عشق سرمایۀ هر انسانست بنشانید به لب حرف قشنگ حرف بد وسوسۀ شیطانست * ببرید رشتۀ هر تهمت را که از این راه به جایی نرسید و نخندید به قلبی که شکست گرچه آن لحظه صدایی نرسید * و بدانید که فردا دیر است واگر غصه بیاید امروز تا همیشه دلتان در گیر است * پس بسازید رهی را که کنون تا ابد سوی صداقت برود و بکارید به هر خانه گلی که فقط بوی محبت بدهد... 1
sam arch 55879 ارسال شده در 14 بهمن، 2013 وعده گاه از کتاب غریبانه روی دیوار نوشت این مکانیست مقدس که چرا ؟ روز اول که ترا دیده ام اینجا بود ی روز دوم که نگاهم کردی روز سوم که سلامت گفتم روزها از پی هم فاصله ها کم و کمترمی شد واز آن روز که رفتی همه شب ازهمان روز که رفتی همه شب خشت دیوار به من می گوید: منتظر باش کسی می آید شاید این او باشد. ... 1
ارسال های توصیه شده