رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ببخشا

 

 

ببخشا گر که گفتم بی وفایی

 

گله کردم چرا پیشم نیایی

 

ویا تکرار کردم که کجایی !

 

*

 

حقیقت را خدا می داندو بس

 

تو هم مانند من تنها و بی کس

 

*

 

دلی روشن تر از آیینه داری

 

تو هم عاشق

 

ولی مانند من دریک حصاری

 

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 69
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

پرنده عاشق

 

 

 

پرنده نیز عاشق بود

 

گهی می رفت

 

گهی می ماند

 

سپس در اوج تنهایی

 

گهی آواز غم می خواند

 

*

 

از این شاخه به آن شاخه

 

خودش را جستجو می کرد

 

و هر گلبرگ خوش رنگی

 

دلش را زیرورو می کرد

 

*

 

نه می خوردو نه می خوابید

 

نه می پیچید ، نه می تابید

 

نگاهش خسته بود اما...

 

به جایی دور می تازید

 

*

 

ومن حالا

 

به پشت پنجره ، تنها

 

برایش اشک می ریزم

 

و دستم را

 

برایش می برم بالا

 

و می خوانم دعا

 

*

 

اما !!

 

*

 

پرنده گفت :باید رفت

 

پرنده رفت

 

پرنده دور شد حالا

 

دگر اورا نمی بینم

 

*

 

پرنده خوب و صادق بود

 

پرنده نیز عاشق بود

 

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

بی نشان

 

قسم به آبروی تو ...

فراق را چشیده ام !

تمام لحظه های خود...

تو را نفس کشیده ام!

...

تو را سکوت کرده ام...

تو را پناه داده ام ...

تو را شب ِشروع ِ دل...

نشان ِ ماه داده ام !

...

به سایه سار سینه ام ...

تو را درخت خوانده ام !

خزان نمی رسد به تو ...

تو را به گُل نشانده ام !

...

به ساقه های نسترن...

بنفشه های زیر و رو...

تو را بهار کرده ام ...

شکوفه های خنده رو !

...

تو را همیشه دیده ام...

نشسته ای به پای من !

و دست های گرم تو...

بین من و خدای من !

...

تو گوش کن به حرف من!

من که خطا نکرده ام !

برای حفظ راز خود ...

ببین فقط چه کرده ام !

...

تو را چنان نهفته ام ...

به شعرهای خوانده ام...

که خسته ام ز جستجو...

و «بی نشانه» مانده ام!

...

لینک به دیدگاه

توهم

 

زندگی رویش بذریست

میان سبد خاطره ها

خاطراتی شیرین

خاطراتی غمگین

خاطراتی بر جا

*

مثل پرواز کبوتر در باد

مثل گنجشک و نسیم

مثل روییدن یک بوته سبز

لا به لای علف هرزه پیر

*

مثل آواز خوش چلچله ها

مثل یک خواب عمیق

مثل پیوند به دامان خدا

سبز و آزاد و رها

*

 

مثل بازیگر عشق

مثل تابیدن ماه

مثل یک حرف و نگاه

روی لبخنده ی آه!

*

مثل جادوی سراب

مثل یک شیشه شفاف سکوت

مثل زیبایی نور

مثل یک تنگ بلور

مثل پیوند نفس

مثل آواز قناری به قفس

*

و نمازی که تو را می برد از ورطه هوش

و صدای تپش ثانیه ها

و فراوانی روییدن صبح

و سرا پا تشویش

در کنار گذر حادثه ها

*

مثل آن لحظه که افتاد نگاهت بر من

مثل شیرینی آن بوسه و تب

مثل تاریکی شب

*

زندگی خوشتر از این هر چه که هست

زندگی خاطره است

*

نه ! گمانم که کم است

زندگی هر چه که باشد آبیست

زندگانی جاریست

*

خاطراتت برجا

گر چه خود خواهی رفت

زندگی بار دگر نیست تو را

*

پس بکوش ای همه عشق

خاطراتت رنگی

گر بپرسی از من

باز هم

خواهم گفت:

 

آری ! آری !

زندگی رویش بذریست

میان سبد خاطره ها

...

لینک به دیدگاه

برای میلادم

 

 

که امروزست

آن روزی

 

که پای من

 

به این دنیای دون واشد

 

واز آن روز

 

تا امروز

 

به چشمم گریه پیدا شد

 

*

 

برای روز میلادم

 

بکن شادم

 

بگو ای دوست

 

کجا می سازی قبرستان

 

*

 

که هر گورش

 

فقط اندازۀ

 

یک اشک من باشد !!...

لینک به دیدگاه

گذشت زمان

 

 

 

هیچ چیز قابل برگشتن نیست

 

که زمان می گذرد

 

و زمان واژۀ محدودیت است

 

همچنان می گذرد....

 

*

 

و نمی آید باز

 

که بسازیم سلامی به لبی

 

که بگیریم سحررا ز شبی

 

*

 

واگر مرد کبوتر در باد

 

و اگربغض نشست در فریاد

 

*

 

واگر خاطره ای تنها ماند

 

واگر حرف غمی بر جا ماند

 

*

 

واگر سقف دلی در هم ریخت

 

و سکوتی هیجان را آمیخت

 

*

 

و اگرفکر حقیقت پرزد

 

و گناه هوسی بر سر زد

 

*

 

و اگر دست سخاوت کم شد

 

و اگر روح لطافت غم شد

 

*

 

یا که تشویش کلامی را برد

 

یا ندامت به سوالی برخورد

 

*

 

واگر عشق به ویرانه نشست

 

شیشۀ عمر وفایی بشکست

 

*

 

و اگر لحظۀ باران نرسید

 

فکر آسودگی جان نرسید

 

یا که خندیدی به اشکی که چکید

 

*

 

هیچ چیز قابل برگشتن نیست

 

که زمان میگذرد

لینک به دیدگاه

صبر

 

 

یک طرف لیوان آبی واژگون

 

یک طرف قندان و قندش سرنگون

 

*

 

ریخته واریخته هر چیزمن

 

مانده چای و استکان بر میز من

 

*

 

آن طر فتر هم کتابی بی نشان

 

آب گلدانم چکیده روی آن

 

*

 

همچنان غرقم میان فکر خود

 

بی تفاوت می شوم با شعر خود

 

*

 

می دوم درکوچه های بی کسی

 

پشت سر انبوهی از دلواپسی

 

*

 

زیر پاهایم زمین رنجیده شد

 

حزن تنهایی من پیچیده شد

 

*

 

رو به رویم انتظار رو پنجره

 

امتداد بغض های حنجره

 

*

 

فکر من در سایۀ تاریک غم

 

بوی تند خاطره در پیچ و خم

 

*

 

خاطراتی تلخ همچون زهر مار

 

لیک صبرم هست کوهی استوار

 

*

 

هر چه بادا باد،هرچه شد که شد

 

سر به روی میز ،می پرسم زخود

 

*

 

من چگونه صبر را دامن زدم

 

بر لبانم قفلی از آهن زدم

 

*

 

من چگونه صبر کردم اینچنین

 

صبر بر بی رحمی های این زمین

 

*

 

هر چه دیدم یا سرم آمد که هیچ

 

باز گفتم صبرتا پایان پیچ

 

*

 

صبر می گوید که آخر آفرین

 

یا تو سنگی یا زکوهی آهنین !!

لینک به دیدگاه

مسافر

 

 

از کجا آمد ه ای ؟

 

که چنین نمناکی!

 

زیر باران بودی؟

 

ای خیال ابدی!

 

بی تو من تنهایم

 

تو چرا غمگینی؟

 

*

 

من اگر می گریم

 

ترس فردا دارم

 

ترس بی تو ماندن

 

تو چرا می گریی؟

 

*

 

ای صدای قدمت

 

نبض دلتنگی من

 

من اگر دلتنگم

 

تو چرا تنهایی؟

 

*

 

رو به رویم بنشین

 

حرف دل با من گو

 

من اگر خاموشم

 

تو چرا دلتنگی؟

 

*

 

من اگر تاریکم

 

مثل شب های دگر

 

پشت این پنجره ها

 

تو چرا خاموشی ؟

 

*

 

من اگر می بارم

 

مثل باران بهار

 

تو چرا نمناکی؟

 

*

 

سایه ات زد فریاد

 

من برای غم تو می گریم

 

من مسافر هستم

 

آمدم تا بروم

 

رفتنم تا ابدیت جاریست ....

لینک به دیدگاه
  • 9 ماه بعد...

بی ریا

 

از کتاب غریبانه

 

بی ریا فریاد کردم بشنوید

 

این صدای آخرین حرف منست

 

این همه باران به سقف من چکید

 

روزهای رفته از یادم نرفت

 

*

 

پس بکارید به هر خانه گلی

 

که فقط بوی محبت بدهد

 

و بیارید به لب ها خنده

 

و سلامی که سلا مت بدهد

 

*

 

و اگر رهگذری تنها بود

 

بفرستید برایش گل یاس

 

و بگویید به هر کودک شهر

 

مهر با خود ببرد توی کلاس

 

*

 

بنویسید به دیوار سکوت

 

عشق سرمایۀ هر انسانست

 

بنشانید به لب حرف قشنگ

 

حرف بد وسوسۀ شیطانست

 

*

 

ببرید رشتۀ هر تهمت را

 

که از این راه به جایی نرسید

 

و نخندید به قلبی که شکست

 

گرچه آن لحظه صدایی نرسید

 

*

 

و بدانید که فردا دیر است

 

واگر غصه بیاید امروز

 

تا همیشه

 

دلتان در گیر است

 

*

 

پس بسازید رهی را که کنون

 

تا ابد سوی صداقت برود

 

و بکارید به هر خانه گلی

 

که فقط بوی محبت بدهد...

لینک به دیدگاه

وعده گاه

 

از کتاب غریبانه

 

 

روی دیوار نوشت

 

این مکانیست مقدس

 

که چرا ؟

 

روز اول که ترا دیده ام

 

اینجا بود ی

 

روز دوم

 

که نگاهم کردی

 

روز سوم

 

که سلامت گفتم

 

روزها از پی هم

 

فاصله ها کم و کمترمی شد

 

واز آن روز که رفتی همه شب

 

ازهمان روز که رفتی همه شب

 

خشت دیوار به من می گوید:

 

منتظر باش

 

کسی می آید

 

شاید این او باشد.

 

...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...