رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

شناخت

 

 

مرا از شعرهایم می شناسی

مرا از غصه هایم می شناسی

*

اگر یک شب به بالینم بیایی

مرا از ناله هایم می شناسی

*

تو را از چشم هایت می شناسم

تو را از آن نگاهت می شناسم

*

سخن هرگز نگفتی با من اما

تو را از آن صدایت می شناسم

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 69
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

گریز

 

 

من از برق نگاهت مي گريزم

 

من از موي سياهت مي گريزم

 

*

 

براي آنکه اشکت را نبينم

 

همين حالا ز آهت مي گريزم

 

*

 

براي آنکه نفرينم نگويي

 

ز بغض و ناله هايت مي گريزم

 

*

 

براي آن که خورشيدم بماني

 

من از شکل چو ماهت مي گريزم

 

*

 

برايم نامه دادي من چه گويم؟

 

که از آن نامه هايت مي گريزم

 

*

 

نوشتي عشق بازاري ندارد

 

من از طرز نگاهت مي گريزم

 

*

 

نوشتي خسته اي از عشق و مستي

 

من از آن شکو ه هايت مي گريزم

 

*

 

نوشتي مي گريزي از من و دل

 

من اما پا به پايت مي گريزم

لینک به دیدگاه

دیدار

 

 

تو را ديدم

 

ولي اي کاش هرگز

 

نمي لغزيد بر چشمت نگاهم

 

*

 

مرا ديدي

 

ولي اي کاش هرگز

 

نمي لغزيد بر چشمم نگاهت

 

*

 

اگر آن لحظه آيد بار ديگر

 

نخواهم کرد هرگز من نگاهت

لینک به دیدگاه

گِله

 

 

 

باز گفتم :

 

کوه صبرم

 

مثل سنگم

 

عهد بستم

 

نکنم شکوه ز کس

 

بد نگويم به کسي

 

***

 

صبح زودي رفتم

 

گله ها را بردم

 

سر جويي شستم

 

***

 

باز گفتم

 

که تو خوبي و قشنگي و تو مستي

 

و من از روز ازل

 

عاشق تو بودم و هستم

 

***

 

گله اي از تو ندارم

 

چشم بر هر چه که کردي

 

همه بستم

 

***

 

ليک ديدم

 

چشم هايم

 

غرق اشکند

 

غرق اشکند

 

گله دارند

 

از من و عهدي که بستم

لینک به دیدگاه

از بس که آسمان دلم ابريست

 

تمام خاطراتم نمناک شده است

 

نمي دانم چرا؟

 

دريا را هم که ديدم

 

به ياد تو افتادم

 

روي ماسه هاي ساحل نوشتم

 

اگر طاقت شنيدن داري

 

من شهامت گفتن دارم

 

دوباره به دريا نگاه کردم

 

باز برگشتم

 

اين بار روي ماسه ها نوشتم

 

دوستت دارم

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

زنده به گور

 

خلوتي مي خواهم

 

قلمي از گل ياس

 

دفتري جنس بلور

 

بنويسم از عشق

 

بسرايم از نور

 

*

 

روي خط هاي نسيم

 

دو قدم راه روم

 

بکشم شکل تورا

 

و به دستت انگور

 

*

 

يادم افتاد شبي

 

رفته بوديم ته باغ

 

تو به من مي گفتي

 

بنويس

 

چشم شيطان شده کور

 

*

 

من نوشتم برکاج

 

که پرم از تو و عشق

 

دوستت خواهم داشت

 

تا سراشيبي گور

 

*

 

تو به من خنديدي

 

و به آينده در راه نه چندان هم دور

 

*

 

عشق را دار زدند

 

سر هر كوچه صبح

 

باز هم جار زدند

 

دلتان زنده به گور

 

دلتان زنده به گور

 

 

لینک به دیدگاه

جای آرزو

 

 

انگار کسي

 

يا چيزي گلويم را مي فشارد

 

صداي قلبم را کسي نمي شنود

 

حرفم را نمي فهمد

 

انتظارم را پاياني نيست

 

*

 

پس باز کن پنجره ها را

 

*

 

بگذار باران را بهتر ببينم

 

مي خواستم

 

روي اين شيشه باران خورده

 

با دستم

 

نقش تو را رقم بزنم

 

اسم تو را بنويسم

 

اما...

 

چشمانم باريد

 

دستانم لرزيد

 

باز با خود گفتم

 

هر گاه مرا به خاک سپرديد

 

در تاريکي گور

 

جايي را هم

 

براي آرزو هايم

 

بگذاريد

لینک به دیدگاه

همرنگی

 

 

مرا به میهمانی چشمانت دعوت کن

 

و برایم گلدانی بیاور

 

می خواهم دلم را بکارم

 

تا جوانه بزند

 

هر گاه که ...

 

پیچک سبز دلم

 

تمام خانه ام را گرفت

 

فریاد خواهم کرد!

 

نگاه کن!

 

تمام خانه ام همرنگ چشم توست

لینک به دیدگاه

صداییم کن

 

 

 

هر شب، هر نیمه شب

 

من منتظرم

 

تا کسی مرا صدا بزند

 

کسی مرا صدا نمی زند

 

اما من منتظرم

 

*

 

صدایم کن

 

*

 

بگذار مثل کودکی شاد

 

شتابان به سوی تو بدوم

 

مثل دختر بچه ای خندان

 

با دامنی پر چین

 

روی دیواری کوتاه

 

راه روم

 

*

 

و شعر های کودکانه بخوانم

 

و سر انجام

 

از آن دیوار کوتاه بپرم پایین

 

و لی لی کنان به سیبی شیرین

 

دندان بزنم

 

و به دانه های انگور

 

بوسه بزنم

 

و چشم هایم را ببندم

 

و دوباره شعر های کودکانه

 

و بچرخم در باد

 

صدایم کن

لینک به دیدگاه

قلم

 

 

 

ای قلم بشکن تو از این آه من

 

یا بسوز

 

از این غم جانکاه من

 

*

 

یا برایش نامه ای از دل نویس

 

یا بکش شکل مرا با چشم خیس

 

*

 

ای قلم از من برایش ناله کن

 

شعر هایم شعر هایم را

 

برایش نامه کن

 

*

 

ای قلم

 

تو بوده ای در دست من

 

شاهدی بر هر چه بود و هست من

 

*

 

ای قلم

 

ای شاهد شب های من

 

ای که هستی همدم تنهای من

 

*

 

ای قلم اشکت نمی ریزد چرا؟

 

می برم حسرت به صبرت مر حبا

 

*

 

ای قلم

 

آخر نمی سوزی ؟بگو

 

از نگارش های من آتش بجو

 

*

 

ای قلم

 

در دست من فریاد کن

 

از غمم در هر کجا بیداد کن

 

*

 

ای قلم ای شاهد این آه من

 

بشکن آخر از غم جانکاه من

لینک به دیدگاه

یادت همیشه سبز

 

 

 

هر شب

 

وقتي که آخرين عابر هم

 

از کوچه پس کوچه هاي شهر

 

به خانه مي خزد

 

و آخرين چراغ هم خاموش مي شود

 

ياد تو

 

زير پوست تنم

 

جوانه مي زند

 

و خاطرت مرا

 

سر سبز مي کند

 

چنان بي تاب مي شوم

 

که دلم

 

براي لحظه اي ديدار

 

بي صبر و بي قرار

 

گوش کن

 

تيک تاک ساعت

 

آمدن و رفتن ثانيه ها را خبر مي دهد

 

چه بي درنگ مي آيند

 

و چه پر شتاب مي روند

 

مي آيند

 

تا آهسته آهسته مرا از تو دور تر سازند

 

و مي روند

 

تا ذره ذره

 

گرمي اين آتش افتاده به جانم را

 

با خود ببرند

 

چه خيال باطلي

 

چه سعي بيهوده اي

 

از اين همه کوشش بي حاصل

 

چرا خسته نمي شوند؟

 

يادت هميشه سبز

لینک به دیدگاه

دو راهی

 

 

 

 

مي دانم که

 

همه ي حر فهايم تکراريست

 

مثل کوبيدن بر دري بسته

 

بي اميد باز شدن

 

*

 

اما چه کنم؟

 

دوباره رنگ نگاهم پريده است

 

دو باره صدايم نفس نفس مي زند

 

*

 

کسي از کوچه دلم نمي گذرد

 

کسي جوانيم را با خود مي برد

 

چيزي در قلبم فرو مي ريزد

 

چيزي در من تمام مي شود

 

مثل کودکي هايم که مرده اند

 

*

 

و من دوباره

 

تنها مسافر اين جاده بي عبور خواهم شد

 

بي حضور خورشيد

 

بي نور ماه

 

و در تمام راه

 

باد در گوشم

 

آواز خواهد خواند

 

و من با خود

 

گل هاي يادگاري

 

خواهم برد

 

و آرزو مي کنم

 

که رد پايم

 

به اين زودي پاک نشود

 

*

 

و سر انجام

 

خواهم رسيد

 

به آن دو راهي هميشگي

 

زندگي کردن

يا زندگي را تحمل کردن؟؟؟

لینک به دیدگاه

دیوانگی

 

 

چند روزي است که من

 

باز ديوانه شدم

 

از غم دوري تو

 

شمع و پروانه شدم

 

*

 

باز سجاده ي من

 

رنگ چشمان تو شد

 

مهر و تسبيح دلم

 

مثل دستان تو شد

 

*

 

باز هم شب هاي من

 

بوي باران مي دهد

 

بوي نمناک زمين

 

در بهاران مي دهد

 

*

 

باز از اين پنجره

 

شعر هايم مي روند

 

گريه هايم مي رسند

 

خنده هايم مي روند

 

*

 

باز از روي درخت

 

مرغ عشقم مي پرد

 

آتش عشقت مرا

 

تا کجاها مي برد

 

*

 

باز قلبم مي تپد

 

خسته حال و بي نفس

 

مي زند فرياد که

 

خسته ام از اين قفس

 

*

 

باز شمعي مي شوم

 

تا بسوزم جان و تن

 

اشک هايم مي چکد

 

بر دل و دامان من

 

*

 

من که رسوايت شدم

 

مي نويسم بر درخت

 

مي نويسم در هوا

 

يا به روي سنگ سخت

 

*

 

مي نويسم از غمت

 

شمع و پروانه شدم

 

چند روزي مي شود

 

باز ديوانه شدم

لینک به دیدگاه

تنهاترین

 

 

 

دلم گرفت از اين همه سکوت

 

چرا؟ مرا نمي خواني

 

دلم گرفت از اين همه تنهايي

 

چرا؟ نمي آيي

 

*

 

تا من دوباره معناي عشق را بفهمم

 

وسعت عميق جاذبه را

 

...

 

چرا گريه نکنم؟

 

وقتي که جمعه به غروب مي رسد

 

*

 

چه هفته هايي که بي تو رفتند

 

و چه هفته هايي که بي تو مي ايند

 

اينجا شمعي رو به خاموشيست

 

و اين خانه پر است از آه

 

آه!!

 

که انتظار هم به ستوه آمده

 

*

 

از کدام کوچه خواهي آمد؟

 

کدام روز؟

 

*

 

دلم گرفت از اين همه ديوار

 

که مرا از تو دور مي کند

 

دلم گرفت از اين همه کوچه

 

که بن بست است

 

*

 

بگذار

 

سر راهت

 

تنها ترين منتظر باشم

 

تا تو هم تنها ترين

 

خاطره سبز من باشي

لینک به دیدگاه

تو می آیی

 

 

 

تو مي آيي

 

کجا يا کي؟

 

نمي دانم

 

*

 

تو مي آيي

 

پس از شب هاي دلتنگي

 

براي صبح يکرنگي

 

نمي دانم

 

*

 

تو مي آيي

 

براي باور بودن

 

دمي با عشق آسودن

 

نمي دانم

 

*

 

تو مي آيي

 

نگاهت آشنا با من

 

سلامت بوي پيراهن

 

نمي دانم

 

*

 

تو مي آيي

 

پس از باران

 

به دستت شاخه اي ريحان

 

نمي دانم

 

*

 

تو مي آيي

 

سبک چون پر

 

براي لحظه ي برتر

 

نمي دانم

 

*

 

تو مي آيي

 

چو آيينه

 

دلت شفاف و بي کينه

 

نمي دانم

 

*

 

تو مي آيي

 

براي من

 

براي کوري دشمن

 

نمي دانم

 

*

 

تو مي آيي

 

تنت شبنم

 

دلت بي غم

 

نمي دانم

 

*

 

تو مي آيي

 

خدا با تو

 

تمام لحظه ها باتو

 

نمي دانم

 

*

 

تو مي آيي

 

تو مي آيي

 

چرا امشب نمي آيي؟

 

نمي دانم

لینک به دیدگاه

شعر من

 

 

 

پوستم مي ترکد

 

بس که لبريز توام

 

تو بهار سبز من

 

من چو پاييز توام

 

*

 

تو براي آمدن

 

نفسي تازه بکن

 

غم شب هاي مرا

 

باز اندازه بکن

 

*

 

تو که باران مني

 

من کنون چتر توام

 

گل خوشبوي مني

 

من پر از عطر تو ام

 

*

 

تو پرنده اي و من

 

پر پرواز توام

 

تو سکوت مبهمي

 

من چو آواز تو ام

 

*

 

شعر من تويي تويي

 

من فقط ساز توام

لینک به دیدگاه

پرسش

 

 

 

خدايا کاش حالم را بداني

 

نگاهم را ، نگاهم را

 

به چشمانم بخواني

 

*

 

خدايا من دلي دارم

 

دلي دارم همه خون

 

شدم بيچاره تر

 

آواره تر

 

از هر چه مجنون

 

*

 

خدايا هر کسي را عشق دادي

 

سينه دادي

 

پس از آن دلبرو دلداده و

 

آيينه دادي

 

*

 

ولي تا موي او را تاب دادي

 

تاب دادي

 

تمام هستي ام بر آب دادي

 

*

 

خدايا چشم هايش را چه گويم؟

 

چشم هايش را چه کردي؟

 

کجا؟

 

کي ؟ با کدامين سازو برگت؟

 

از چه رنگي؟

 

*

 

خدايا باز مي خواهم بدانم

 

چرا آتش زده بر جسم و جانم

 

*

 

نمي شد

 

برق چشمانش نمي بود؟

 

نمي شد

 

يا نگاهش آتشين بود ليک بي دود؟

 

*

 

نمي شد قلب من با پود و با تار

 

هميشه مست مي شد از مي يار

 

نمي شد قلب او با تار و با پود

 

هميشه تا ابد در پيش من بود؟

 

*

 

خدايا زين جدايي ها بگو باز

 

تو را آخر چه باشد حاصل و سود؟؟

 

*

 

خدايا دل تو دادي

 

جرم من نيست

 

تو عشق را آفريدي

 

جرم من نيست

 

اگر در آتشم اندازي از عشق

 

مرا دوزخ تو دادي

 

جرم من چيست؟!

لینک به دیدگاه

خوش به حالت

 

 

خوش به حالت اي شب

 

که چنين نرم و سبک

 

و چنان شاد و رها

 

مي خزي در دل شهر

 

مي پري از سر بام

 

مي دوي تا ته عشق

 

مي رسي کوچه ي خواب

 

مي روي خانه ي يار

 

نرم مي کوبي به در

 

يار من مي گويد :

 

پنجره ها همه باز

 

بوده ام منتظرت

 

خوش به حالت اي شب

لینک به دیدگاه

علت گریه

 

 

دويده ام به سوي تو

 

رسيده ام به کوي تو

 

تمام هستي ام کنون

 

بسته به تار موي تو

 

***

 

مرا نماز کي بود؟

 

بدون رنگ و بوي تو

 

بهشت من تو بوده اي

 

چو بنگرم به روي تو

 

***

 

من که هميشه بوده ام

 

فقط به آرزوي تو

 

چگونه بگذرم کنون؟

 

به راحتي ز کوي تو

 

***

 

خون درون هر رگم

 

چو باده در سبوي تو

 

در شب وصل واي من

 

تنم گرفته بوي تو

 

***

 

مپرس ز گريه هاي من

 

ترسم از آبروي تو

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...