رفتن به مطلب

امشب


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 3.5k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

امروز که گذشت کاملا روزمرگی زندگیمو احساس کردم . خیلی خسته ام. و کمی هم خوشحال برای کارای کوچیک مفیدی که انجام دادم امیدوارم فردا روز بهتری باشه...

  • Like 10
لینک به دیدگاه
امروز که گذشت کاملا روزمرگی زندگیمو احساس کردم . خیلی خسته ام. و کمی هم خوشحال برای کارای کوچیک مفیدی که انجام دادم امیدوارم فردا روز بهتری باشه...

 

ایضاً

:icon_gol:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

امشب:

چندتا عکس یادگاری

با یه بغض و چندتا نامه

چندتا آهنگ قدیمی

که همه دلخوشی هامه

 

...

بارونای پشت شیشه

منو تنهایی و تقدیررررررر

  • Like 8
لینک به دیدگاه

امشب اگر یاری کنی ای دیده طوفان می کنم

آتش به دل می افکنم دریا به دامان می کنم

 

می جویمت،می جویمت با آنکه پیدا نیستی

می خواهمت،می خواهمت هرچندپنهان می کنم

زندان صبر آموز را در می گشایم ناگهان

پرهیزطاقت سوز رایه سر به زندان می کنم

 

امشب اگر یاری کنی ای دیده طوفان می کنم

آتش به دل می افکنم دریا به دامان می کنم

 

باز آی که فرمان می برم عشق تو با جان می خرم

آن را که می خواهی زمن آن می کنم،آن می کنم..

 

امشب اگر یاری کنی

امشب اگر یاری کنی

امشب اگر..............

  • Like 8
لینک به دیدگاه

امشب یه درد جامعه رو از نزدیک دیدم...احساس خوبی نداشتم و هنوزم بهم ریخته ام...اصلا نمیخوام بهش فکر کنم...

 

چرا...این سوالیه که تمام مدت از خودم می پرسیدم...چرا باید اینجوری بشه..."انسانیت را کجا میتوان یافت" ؟!

  • Like 11
لینک به دیدگاه

اين روزا همش ميخوابم ، شبا دير خوابم ميره

 

نه اينكه خوابم بياد ها ، نه ، فقط ميخوام بيدار نباشم ( اينا دوتا فرق داره )

شبا تاريك قابل تحمل تره تا روزهاي سياه !

 

امشب بازم مثل ديشبم / يكم بيشتر سر در گم هستم ، نميدونم يك چيزي درونم زبونه ميكشه كه خودمم نميفهمم چيه !!!

 

كاش يك فرشته مهربون از بالا بياد پايين ، دستم رو بگيره ، بوسم كنه ، بگه من دوستت هستم خدا منو فرستاده !!

بعد منم محكم بغلش كنم ، بپرم بالا ....

 

بعد باهم بريم بيرون ... قدم بزنيم ... سرم رو بزارم رو شونه هاش گريه كنم ، گريه كنم ، گريه كنم .....

 

(( توهم فانتزي زدم))

  • Like 8
لینک به دیدگاه

خیلی وقته دیگه هیچ حسی ندارم.

نه خوشحال میشم نه ناراحت میشم نه دلتنگ میشم نه ...

هیچ انگیزه ای نمونده. با یکی از دوستام قرار داشتم صبح هم پاشدما ولی واقعاً انگیزه ای برای رفتن پیشش نداشتم و گرفتم خوابیدم باز.

خودمو مجبور میکنم غذا بخورم، مجبور میکنم بخوابم، مجبور میکنم کارهامو انجام بدم و خیلی کارهای اجباری دیگه.

خلاصه اینجوریا.

  • Like 7
لینک به دیدگاه

امروز که گذشت چند صفحه کتاب خوندم،کمی به کارام رسیدم و در نتیجه امشب تصمیم گرفتم از فردا فقط 1 ساعت توی انجمن بمونم تا بهتر به کارای اصلی زندگیم برسم و فکری به ذهنم رسیده که باید اجراش کنم تا زندگیم یه کم ازین یکنواختی بیاد بیرون...

  • Like 12
لینک به دیدگاه

امروز غروب یه جایی بودم که داداشم زنگ زد نمیتونه بیاد دنبالم خودم با اتوبوس برگردم خونه با چند تا دوست جدیدی که پیدا کردم و تقریبا هم مسیر بودیم راه افتادیم سمت ایستگاه اتوبوس موقع خداحافظی یه سوتی دادم وحشتناک ....:hanghead:

 

الانه ذهنم بد جوری درگیره ........اییییییییییییییییییییییی خاااااااااااااااااااااااااااااااااک:icon_pf (34):

  • Like 9
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...