رفتن به مطلب

امشب


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 3.5k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

واقعا سختمه که فردا برم سر کار!

 

انگار دیروز بود که تازه میخواست تعطیلات شروع شه و من ناراحت بودم از اینکه نمیرم سر کار !!!!!

 

معلوم نیست چم شده .. باورم نمیشه اینقدر تنبل شدم!!! :sigh:

لینک به دیدگاه

امشب یادی از کاربران فراموش شده در ذهنم کردم.

 

زدم روی فهرست کاربران انجمن.

 

افرادی که خیلی وقت بود ازشون خبری نداشتم.

 

یا کسانیکه به خاطر دلخوری ها ماه ها بود همدیگه را ندیده بودیم و از روی پست های من پرش میکردند.

 

براشون پیام گذاشتم شاید روزی برگشتند و دیدند.

ندیدند هم مهم نیست.

مهم این بود که من به یادشون بودم.:icon_gol:

لینک به دیدگاه

امروزم بخاطر یک نه ای که نگفتم به باد رفت

 

الان میگم که تمرینی بشه برای بعد

 

نه ... نه .. نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

لینک به دیدگاه

امشب خواستم به رسم همه دیدارهایی که با دوستان از نزدیک داشتیم، چند خطی یادگاری بنویسم و شوخی های کوچکی داشته باشم.

 

اما احساس میکنم، هر فیلمی را دیگر نباید در هر سینمایی اکران کرد.

 

کلا بهتر است در سینماها و نمایشنامه ها تخته شود.:icon_razz:

لینک به دیدگاه

امروز از ظهر تا عصر به باشگاه مهندسان وصل شدم لحظاتی و به تاریخچه نوشته هایم رجوع کردم.

متاسفانه چیزهایی رو فهمیدم که ای کاش هیچ وقت نمیفهمیدم.:hanghead:

 

خواستم شب بیام اسامی یک عده رو توی انجمن بیارم و ........

نزدیک 1.5 ساعت پیاده روی کردم و با خودم فکر کردم چه کنم.

 

تنها به این نتیجه رسیدم:

 

امشب برای همیشه بیخیال گذشته بشم،بیخیال همه اون آدم هایی که در نقاب دوستان صمیمی، کمر من رو شکستند.

عطای همشون رو به لقایشون میبخشم و فقط به حرمت دوستی دور به روی اونها نمیارم، اما کلا از حافظه تصویری و شنیداری پاک پاک...............

 

در پناه حق.:icon_gol:

لینک به دیدگاه

امروز روز خوبی بود.بهار رو دوست دارم.دیدن شکوفه های قشنگش توی مسیری که میرم بیرون خیلی بهم انرژی میده.

 

امشب داداشم زنگ زد.کاملا مشخص بود دلش تنگ شده برامون.:hanghead:

لینک به دیدگاه

دیروز 225 هزار تومن از غیب رسید و یه جور عیدی بود که انتظارشو نداشتم از یه عزیزی بهم داده شد

منم تصمیم گرفتم همه پولو چیزهای یادگاری بگیرم که بمونه و خرج قسط و خرید روزانه منزل و چیزای دیگه نکنم

با خانواده رفتیم بیرون یه قاب خیلی قشنگ خریدیم و بچه م هم یه کره جغرافی خرید بعد من یه حوله برای خودم خریدم و بعد به یه کتابفروشی رفتیم که کتابهای کودک داره

این کتاب فروش عاشق کارشه اون تموم کتابهای کودک رو که میاره کامل میخونه و تمام نویسنده هاشونم میشناسه تیپ خیلی باحالی داره و کلی راجع به روانشناسی کودک مطالعه کرده واقعا از دیدارش سیر نمیشم هر وقت میبینمش خیلی دوستش دارم به من هم دوتا کتاب معرفی کرده که بخونم و من یکیشو خریدم و دیگریش رو هم میخرم تا ایشالا بخونم یکی کتاب دنیای صوفی که بصورت رمان به تاریخ فلسفه میپردازه و دیگری کتاب اعترافات ژان ژاک روسو

من امشب برای بچه ام 65 تا کتاب کودک خریدم که واقعا عالی بودن تقریبا تمام کتابهای کودک که جایزه های بین المللی بردن و یا خیلی پراستقبال هستند

و اینا اضافه شدن به کتاب خونه کوچوی دخترم

امشب وقتی داشتم قصه ماهی سیاه کوچولو رو براش میخوندم اونجایی که ماهی سیاه کوچولو رسید به خرچنگ و داشت باهاش حرف میزد دیدم بچه ام خوابش برد و باقی قصه برای فردا شب میمونه

اون کتاب فروش امشب داشت یه حرفی به یکی از مشتریاش میزد و من هیچوقت این حرفش یادم نمیره

اون گفت که "سعی کنید نیازهای کودک رو بشناسید و برطرف کنید نه فقط خواسته های کودک رو انجام بدید"

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...