m@f 1923 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۳ امشب بد جوری داره قلبم میزنه.....نمیدونم چی بگم........هر کسی مثل من این حالو نداره....خوش بحالم.....:ha5t4lmd53df3cpu2lq 3 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۳ Fucking Damn Night Without a Friend 6 لینک به دیدگاه
bahar91 939 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۳ امشب گل پرپر شده رو به خاک سپردیم آهای مهربون های ما خوش به حالتون که میزبان چنین گلی هستید گلی که حتی قبل از این اتفاق شما خودتون رو آماده میزبانیش کرده بودید سلام ما هم به بی بی دو عالم برسونید و بخواهید که دستگیر ما هم باشند:( 8 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۳ کاش یه شب بیاد که فکرم اینقدر مشغول نباشه آسوده باشم 7 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۳ دلم میخواد یه نی نی میبود چند ساعت باهاش بازی میکردم ( البته فقط چند ساعت، بیشترش دیگه اعصاب میخواد) ...................... بابا لنگ دراز عزیزم چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است . 4 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۳ خدا امشب رو ختم بخیر کنه :icon_pf (34): 4 لینک به دیدگاه
ms13 1488 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۳ دیشب 2 بار کابوس دیدم و بار دوم که از خواب پریدم دیگه خوابم نبرد... ناراحتی معده ام هم اذیتم میکرد و دیگه نتونستم بخوابم تا ساعتای 4 صبح قید کلاس ساعت 8 امروزو زده بودم و ساعتمو برای 8 کوک کردم که به کلاس ساعت 10 برسم ... اما گوشیم زنگ نزد ... نصفه ترم غیبت خوردم این کلاسو.... خدا کنه استاد حذفم نکنه ... تا همینجاشم کلی بهم لطف کرده بود .... :icon_pf (34): هفته دیگه تنها راه اینه که یک خروار آزمایشا و نسخه ها و داروهامو ببرم بگم اینا رو ببین ... حال و روزم اینجوری بوده که اینجوری شد... حتما باید این درسو پاس کنم خیلی برام حیاتیه ... بعدشم طرفای ظهر یه اتفاق ناجوری افتاد ... حالم باز خرابتر شد ... بعدشم گریه و زاری و بغض و هق هق .... امشب برم یه دوش بگیرم و زودتر بخوابم فردا باید برم آزمایش بدم ... امروز روز شومی بود ... البته مث خیلی روزای دیگه ... عادت کردم ... زندگی من مث حال و روز زنیه که داره بهش تجاوز میشه ... 2 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۳ امشب داشتم يك سري منابع علمي رو نگاه ميكردم توي نت ! دنبال يك سري ذخاير معدني بودم متعجم چرا ما انقدر عادت به دروغ گفتن و پنهان كاري داريم ! بهتره دليلي براي دروغ گفتن و چيزي براي پنهان كردن نداشته باشيم ! اخه آدم توي علم هم غلو ميكنه ؟؟ كم گويي ميكنه ؟؟ زياده گويي ميكنه ؟؟ حالم بهم ميخوره وقتي سوالي برام پيش مياد و دنبالش ميگردم و پاسخ پيدا نميشه ... يا استاده حيفش مياد بگه ، يا تو كتبا نمينويسن يا كسي جواب نميده اهههههههههههههه 3 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۳ نمی دونم بخندم یا گریه کنم خیلی وقت بود با فیلمی انقدر گریه نکرده بودم هنوزم دلم میخواد گریه کنم با این که هی به خودم میگم بابا فیلم بود! 3 لینک به دیدگاه
Farnoosh Khademi 20023 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۳ امشب با هستی خاطرات شبستانه رو مرور کردیم.چقدر زود گذشت دلم برای اون موقع هامون تنگ شد 6 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۳ بابالنگ دراز دلم میخواهد حیوان خانگی داشتم ... انگاه میشد یک دوست ، یک هم خانه که همیشه کنار هم بودیم ... 3 لینک به دیدگاه
bahar91 939 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۳ امشب امشب چه کلمه جالبی تا حالا بهش دقت نکرده بودم!! دلم میخواد هی تکرارش کنم 《 'امشب...'》♤☆▪☆♤ 3 لینک به دیدگاه
ms13 1488 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۳ خیلی خوابم میاد و روز پر فعالیتی داشتم... 3 لینک به دیدگاه
sara kia 3158 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اردیبهشت، ۱۳۹۳ امشب متوجه شدم که دل به دل اصلا راه نداره! 5 لینک به دیدگاه
ms13 1488 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۳ برمیگردی مگه نه؟ نه اونی که میره دیگه برنمیگرده ... این حقیقته... مصیبته.... دقیقا حکایت همون ترانست که میگه اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد ... یا اون یکی که میگه رفتنت همیشگی بود دیگه برگشتن نداره ... مطمئن باش حتی اگه برگرده هم دیگه اون حس و حال اون زمونا، اون دوست داشتن زمان قبل از رفتنش دیگه اونا هیچوقت تکرار نمیشن ... اونی که میره یه چیزایی رو هم با خودش میبره ... شاید بیاد امادیگه اون چیزا برنمیگرده.... دیدم که میگم... کاملا به حرفایی که میزنم معتقدم ... 3 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۳ دلم میخواد همه ی کسایی که دوستشون دارم کنارم بودن ... همین حالا کنارم بودن ، همه توی خونم جمع بودن ... خانواده ، دوست ، فامیل ، کسایی که برای همیشه از دستشون دادم و ... وااااااااااااااای انگار دنیا رو بهم میدادن . ارزوهایی که واسه خیلی ها کوچیکه واسه من چقدر بزرگه بابالنگ دراز : تو در زندگی جودی قدرتمند ترین و تواناترین هستی ... آیا میتوانی ارزوی جودی کوچکت را برآورده کنی؟! 3 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۳ شبای عیجبی هست من و خدا داریم صوبت میکنیم دارم کم کم قانع میشم خدایا ممنون:5c6ipag2mnshmsf5ju3 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۳ امشب به این نتیجه رسیدم که چقدر دارم منطقی میشم . . . 11 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۳ باز امشب، دل من غرق گله شد.. بی تاب و بی رمق بی حوصله شد.. 10 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۳ نمیدونم چرا ما آدمها اصرار داریم کارهایی که میدونید خوب نیستن رو هم انجام بدیم و هیچ توجهی به تجربیات دیگران نمیکنیم حتی حاضریم ضرر هم بکنیما ولی اون کار رو انجام میدیم ... واقعا آدمیم ها بابا لنگ دراز : این روزها دلم نازک شده ، حساس شده ام ، این رسم بیماریست ، جای آدمها کنارم خالیست ، جای ناز کشیدن ها و آرام کردنها . بابا چرا خدا غم آفرید؟ چرا خدا تنهایی را هدیه داد ؟ چرا خدا ما را آفرید و مرگ داد ؟ بابا دلم تنگ است ... بابا از خدا گِلِه دارم ... چرا های زندگیم را از تو میپرسم پاسخم را بده بزرگترین و مهربانترینم ... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده