M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ انوشه و محمدرضای عزیز واقعا خسته نباشید...دمتون گرم:icon_gol: من که اصلا خسته نیستم از آشنایی با همه دوستان عزیز لذت بردم:hapydancsmil: 26 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ به زودی تاپیکی میزنم. شرمنده اگه مجبورم شخصیت همه رو زیر سئوال ببرم. فعلا میرم ساعتی دیگر با افشاگری بر میگردم. 24 لینک به دیدگاه
M_Archi 7762 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ من یک متنی نوشته بودم، اما پر از صحنه و مطالب ضد اخلاقی و ضد دینی و فرهنگی بود و توسط وزارت ارشاد کلا حذف شد. خصوصی بفرست 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ از انوشه و محمدرضا خیلی ممنونم از دیدن بچه های قدیمی و جدیدی که دیدمشون خیلی خوشحال شدم. همیشه شاد باشین 20 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ من یک متنی نوشته بودم، اما پر از صحنه و مطالب ضد اخلاقی و ضد دینی و فرهنگی بود و توسط وزارت ارشاد کلا حذف شد. اسی ینی..... بگم.....بگم اسی؟ 5 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ خیلی خووب بود.....خیـــــــــــــــــــــــــــــــــلی...توجه کنید...خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوش گذشت....هوا بسی سرد و یخبندان....بسی رگهای دستم هنوز درد میکنه... بسی از پا درد به زمین گاز گرفتن رسیدیم..... اما خیلی خووب بود.....مخصوصا قسمت تعریفات آقای لیدر که میگفت خورشید پنجول و چنگال و دندونو از این چیزا داره:ws28: اوون I LOVE U PMC هم خیلی باحال بود بسی خندیدیم قسمت لباس محلی های ما که تهش بود.....:hapydancsmil: توو اتوبوسم که دیگه نگو من روده بُر شدم از خنده خیلی خوووب بود...ممنون از همه بچه های باحالی که اومدن......مرسی از انوشه و محمد رضای عزیز.....:hapydancsmil::hapydancsmil: جای همه اونایی هم که نبودن خالی امروز ساعت 7 پا شدم....ساعت 8 از خونه زدم بیرون....حالا هیچوقت تاکسی واسه آریا شهر نیستاااااااا......این دفه 5 دقیقه ای تاکسی گیرم اوومد.....رسیدم آریا شهر....ساعت 8:15 بود...:icon_pf (34): هوا هم در حد مـــــــــــــرگ یخ......رسیدم جلو گلدیس...زنگ زدم انوشه... گفت چقد زوود رسیدی...!!!من 5 مین دیگه اوونجام..... و من------->:icon_pf (34): داشتم از سرما بندری میزدم که دیدم 2 نفر که یکیون خیلی آشناست دارن میان......cfd و فلوید....بعد از معرفی و اینا واسادیم تا بقیه اوومدن.......انوشه-کتی-شادی و میلاد-اوریون(جیجمریِ من) و بعد از اوون اسی و سایرین چنان همهمه ای شده بود توو اتوبوس که فکر کنم آقای درایور کَر شد کمی تا حدودی....... و آنگاااااااااااااااااه که پری به هنگام رفت ، مینی را تهنا رها کرد... رسیدیم شهرک اما از اونجا که جاهامون تازه گرم شده بود کسی دوست نداشت بره پایین....سپس با زوورِ انوشه پا بر زمینه سردِ شهرک نهادیم.....و ادامه بندری زدن ها.... بعد از گشت و گذار و سوژه کردن آقای لیدر.....هر کسی رفت پی کنجکاوی خودش....یه جا هم ملت ما 12 نفر رو جا گذاشتن یه جایی که نمیدونم کجا بود بسی برای عکس گرفتن ها و اینا خندیدیم..... قسمت کوفه یه تیم اکتشافی استخدام کردیم که جلوتر از ما میرفتن و جاهای ناشناخته رو شناسایی کرده و به ما اطلاع میدادند.. بعد آتروس و دلنواز عزیز به جمع نواندیشانی ما اضافه شدن که بسی از دیدارشان خرسند گشتیم بقیشم دیگه حوصله ندارم بگم از بچه ها بپرسین..... خیلی رووز خوبی بود....امیدوارم همه میتینگها به همین خوبی برگزار بشن:hapydancsmil: 21 لینک به دیدگاه
setiya 12665 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ منم الان رسیدم خونه خیلی خیلی خوش گذشت امروز 18 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ منم الان رسیدم خونه خیلی خیلی خوش گذشت امروز من همش ستیا و اورامان رو قاطی میکردم 11 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ من فقط در حضور پنج تن حرف میزنم... 16 لینک به دیدگاه
setiya 12665 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ من همش ستیا و اورامان رو قاطی میکردم دوقلوییم دیگه 9 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ هر چی امکاناته واسه بچه های تهرانه 11 لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19850 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ خیلی خوش گذشت جای اونایی که نبودن خالی همه رو قبلا دیده بودم به جز کتایون و شیما و فلوید خوابم میاد:imoksmiley: 18 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ مش غلام زمبه اید! اگه فکر کنید بنده یاور اسکل جماعت رو استاد کرده باشم....!! صبح که بیدار شدم ساعت 6.30 بود همچین تا از جام بلند شم برم دم در شد 8.15 !! باباهه گفت بذار تا مترو برسونمت که زدو موندیم تو ترافیک تا ساعت 9 ! خلاصه رسیدیم به فضایی به نام مترو! منم گفتم خب صادقیه ته همته دیگه با ماشین نیم ساعت راه پس با مترو زود تر می رسم ترافیک نیست! بعد که سوار مترو شدیم متوجه شدیم که یه 19 تا ایستگاه با مقصد فاصله داریم.........................!!:icon_pf (34): تو مترو ( ای جونم جووووووووووووووونم) فرناز رو دیدم!!! همچین 90 تا شدم از ذوق که آخجون من تنها نیستم یکی داره باهام میاد:hapydancsmil: ولی بعد دیدم زهی خیال باطل فرناز می ره سر کار! اولین عکس رو با فرناز بانو در میتینگ مترویی انداختیم و مسیر رو تهنایی ادامه دادیم و این در حالیست که ما از اتوبوس جا ماندیم......... جاتون خالی ساعت 10 تازه بعد کلی پرس و جو به سان انسان های از پشت صخره های دریا اومده رسیدم صادقیه از 30 نفری پرسیدم چجوری خودمو برسونم اونجا گفتن میری مترو کرج رو سوار می شی ایستگاه نمی دونم کدوم خراب شده ای پیاده می شی! ما رو می گی نشستیم تو قطار آقا ایستگاه اول چیتگر بود دیدم وای نساد دومی رد شد هی وای.... ایستگاه ایران خودرو رو رد کرد که بابا لا مصب چرا وای نمی سی!!؟؟؟ خلاصه کاشف به عمل اومدیم که قطار سریع السیر مستقیم کرج وای می سه!! هیچی حالا بر گرد قطار برگشت رو سوار شو...:icon_pf (34): به قول یک آدم باحالی نهایت استفاده از اون یه بلیط مترو رو بردم ها ولی هنوز دلم مونده پیش اون دوتا ایستگاه آخری بعد کرج! حیف شد اونا رو نرفتم ! خلاصه با کلی فلاکت رسیدیم این شهرک و اولین جایی که دیدم پیر مرد نازنینی بود که بسی عکس با بازیگرانی که اونجا بازی کرده بودند داشت! اگه واسش شعر بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم رو می خوندیم از حفظ بهمون جایزه می داد جایزه هم واسمون از حفظ فال حافظ گرفت! و ما هم ازش به شرط چاقو گردن بند شانس خریدیم که سال دیگه جای 3 تا 6 تا برگردیم بعدم رفتیم چایی خوری و نهار خوری و عکس اندازون که دوستان گفتند و در انتها هم در کف این سی دی توی ماشین مونده بودیم عجب آهنگایی داشت لامصب هرکاری کردیم واسه عروسیه این داییه این سی رو کف بریم نشد که نشد.... جای همه اونایی که نبودند رو خالی کردیم مخصوصا فرناز و سیندخت و سمن عزیزم رو...... تشکر از تمام انسان های دوپای شرکت کننده و گرم کننده اتوبوس!! 27 لینک به دیدگاه
shadmehrbaz 24772 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ سردمه دست همه ی بچه ها مخصوصا محمدرضا و انوشه درد نکنه ، خوش گذشت 19 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ بچه هااااااااا به من خیلییییییییی خوش گذشت...دم همه اونایی که اومدن گرم..به خصوص کسانی که جداگانه زحمت کشیدن و به ویژه سعید که از اراک اومد از انوشه و محمدرضا خیلی ممنونم 22 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ اگه واسش شعر بی تو شبی باز از آن کوچه گذشتم رو می خوندیم از حفظ بهمون جایزه می داد جایزه هم واسمون از حفظ فال حافظ گرفت! و ما هم ازش به شرط چاقو گردن بند شانس خریدیم که سال دیگه جای 3 تا 6 تا برگردیم این شعر رو من و شیما خوندیم............و اتفاقا باعث شد یه صمیمیتی بینمون ایجاد بشه که دیگه این شیمای طفلک رو ول نمیکردمولی جایزمون رو هم نداد...........به ما هم از این گردنبندها فروخت فکر کنم الان 6-7 نفری گردن کردند 15 لینک به دیدگاه
::: شیـــما ::: 6955 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ این شعر رو من و شیما خوندیم............و اتفاقا باعث شد یه صمیمیتی بینمون ایجاد بشه که دیگه این شیمای طفلک رو ول نمیکردمولی جایزمون رو هم نداد...........به ما هم از این گردنبندها فروخت فکر کنم الان 6-7 نفری گردن کردند عزیییییزم :aghosh: تازه هم قراره با این گردنبند سال دیگه ۲ تایی ک شدیم بریم پیشش هم ب کارگردانا معرفیمون کنه بازیگر بشیم 12 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ http://www.noandishaan.com/forums/thread80611.html چرندیات ما هم تمام شد. ببخشید خیلی سانسور کردم، همین هم کفایت میکنه. 11 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ عزیییییزم :aghosh: تازه هم قراره با این گردنبند سال دیگه ۲ تایی ک شدیم بریم پیشش هم ب کارگردانا معرفیمون کنه بازیگر بشیم قرار شد واسه من و شیما فال حافظ بگیره.....بعد کتاب حافظش رو آورد........صفحه اولش رو به ما نشون داد که مهدی هاشمی کلی داستان براش نوشته بود............بعد کتاب رو بست گذاشت کنار....گفت نیت کنید..... بعد خودش شروع کرد به شعری از حافظ خوندن............احتمال سیستم حافظ هم عوض شده:icon_razz: 12 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده