YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۸۸ صادق هدایت( نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی) برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و یک روشنفکر برجسته بود. برترین اثر وی رمان بوف کور است که آن را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. حجم آثار و مقالات نوشته شده دربارهٔ نوشتهها، نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیانگر تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، آثاری از نویسندگان بزرگ را نیز ترجمه کردهاست. صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز پاریس واقع است. 8 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۸۸ صادق هدایت( نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی) برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و یک روشنفکر برجسته بود. برترین اثر وی رمان بوف کور است که آن را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. حجم آثار و مقالات نوشته شده دربارهٔ نوشتهها، نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیانگر تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، آثاری از نویسندگان بزرگ را نیز ترجمه کردهاست. صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز پاریس واقع است. 8 لینک به دیدگاه
rezanassimi 9036 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آبان، ۱۳۸۹ صادق هدایت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدری در تهران تولد یافت. پدرش هدایت قلی خان هدایت (اعتضادالملک) فرزند جعفر قلی خان هدایت (نیرالملک) و مادرش خانم عذری- زیورالملک هدایت دختر حسین قلی خان مخبرالدوله دوم بود. او در سال 1287 وارد دوره ابتدایی در مدرسه علمیه تهران شد و پس از اتمام این دوره تحصیلی در سال 1293 دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد. در سال 1304 صادق هدایت دوره تحصیلات متوسطه خود را به پایان برد و در سال 1305 همراه عده ای از دیگر دانشجویان ایرانی برای تحصیل به بلژیک اعزام گردید. او ابتدا در بندر (گان) در بلژیک در دانشگاه این شهر به تحصیل پرداخت ولی از آب و هوای آن شهر و وضع تحصیل خود اظهار نارضایتی می کرد تا بالاخره او را به پاریس در فرانسه برای ادامه تحصیل منتقل کردند. صادق هدایت در سال 1307 برای اولین بار دست به خودکشی زد و در ساموا حوالی پاریس عزم کرد خود را در رودخانه مارن غرق کند ولی قایقی سررسید و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت کرد و در همین سال در بانک ملی ایران استخدام شد. در این ایام گروه ربعه شکل گرفت که عبارت بودند از: بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت کرد در همین سال از بانک ملی استعفا داده و در اداره کل تجارت مشغول کار شد. در سال 1312 سفری به شیراز کرد و مدتی در خانه عمویش دکتر کریم هدایت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره کل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال یافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همین سال به تامینات در نظمیه تهران احضار و به علت مطالبی که در کتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجویی و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شرکت سهامی کل ساختمان مشغول به کار شد. در همین سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندی بهرام گور انکل ساریا زبان پهلوی را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت کرد و مجددا در بانک ملی ایران مشغول به کار شد. در سال 1317 از بانک ملی ایران مجددا استعفا داد و در اداره موسیقی کشور به کار پرداخت و ضمنا همکاری با مجله موسیقی را آغاز کرد و در سال 1319 در دانشکده هنرهای زیبا با سمت مترجم به کار مشغول شد. در سال 1322 همکاری با مجله سخن را آغاز کرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتی آسیای میانه در ازبکستان عازم تاشکند شد. ضمنا همکاری با مجله پیام نور را آغاز کرد و در همین سال مراسم بزرگداشت صادق هدایت در انجمن فرهنگی ایران و شوروی برگزار شد. در سال 1328 برای شرکت در کنگره جهانی هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولی به دلیل مشکلات اداری نتوانست در کنگره حاضر شود در سال 1329 عازم پاریس شد و در 19 فروردین 1330 در همین شهر بوسیله گاز دست به خودکشی زد. و سرانجام در 48 سالگی صادق هدایت درگذشت. روحش شاد 28 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ صادق هدايت و صادق چوبك در ميگون، 1326. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 16 لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ در عمرم 1 بار عاشق مردی شدم اونم فقط هدایت بود منم با بوف کور و سگ ولگرد صادق هدایت به نوشته های کافکا و سارتر علاقه مند شدم :icon_gol: 8 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ نامه ی هدایت به شهید نورایی 27 تیر 1327 یاحق، در این هفته دو کاغذ مختصر و مفید یکی به تاریخ 25 ژوئن و دیگری 9 ژوئن رسید. کتاب ) Rochefortاحتمالاً منظور رمان«قصر» است) کافکا را پارسال فرمودید برایم فرستاده بود و لازمش نداشتم. اما آن یکی که یک نفر چک نوشته باید انترسان باشد. هنوز به من نرسیده. نوولهایی را که خواسته بودید با همین پست فرستادم ولیکن به درد چاپ جداگانه نمیخورد. یکی دیگر هم به فرانسه راجع به هند دارم(احتمالاً منظور داستان«سامپینگه» یا داستان«لوناتیک» است که هدایت به زبان فرانسه نوشته است.) ولیکن ناقص است و کار لازم دارد و میدانم که هیچوقت تمام نخواهم کرد و باید پارهاش کنم، راحت بشوم. به هر حال این دو تا کثافت یک جور قابل استفاده است که اول تصحیح شود و بعد هم به یک مجله یا روزنامه فرستاده شود مناسبتر خواهد بود. آنقدرها هم به سرنوشتش علاقه ندارم. سه جلد کتابی که برادر دکتر بدیع به من داد آنها هم مرحمتی فردید بود. هر وقت او را دیدید از قول من تشکر کنید. هنوز فرصت خواندنش را نکردهام. جای شما خالی، امروز اتاقم سیوهفت درجه است، درجة یک بدن سالم. اما خودم مثل ماهی روی خاک افتاده پرپر میزنم. آن وقت توی این هوا چه میشود کرد. زمستان هم مثل... حلاجها میلرزم. این برنامهای است که میهن عزیز برای ما تهیه کرده. آن وقت مضحک است یکی دو هفته پیش که سری به محمد زدم... آنجا بود و به من سخت حمله کرد که چرا میهن تلفظ کردهام و خشتکش را سرمان کشید، از قرار معلوم قهر ورچسونده. به یک روش... من تمام روز را در خانه هستم و وقت را یک جوری میگذرانم. حالت محکومیتی است...1 قربانت 10 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ هدایت منو یاد آدمی میندازه که تو اولین دیدارمون بهم جمله ای از بوف کور گفت... ازون به بعد دیگه هیچوقت نتونستم هدایت بخونم...و الان بعد از مدت ها این جا دوباره یاد اون روز افتادم... 5 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ مرسی از استاتر و لورنای عزیز که دعوت کرد خیلی دوست داشتم در مورد هدایت بدونم واقعا ممنون... 8 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ یادی از پاتوق های صادق هدایت در گوشه کنار تهران قدیم گفته شده هدایت شمع محفل جمعهای دوستانه بود، شحصیتی جذاب و به نوعی کاریزماتیک داشت چنانکه به هریک از پاتوقهایش قدم میگذاشت، گروهی از سر علاقه خود را به دور او میرساندند، گاه ساعتی را به انتظار مینشستند که فرصتی فراهم شود برای همکلام شدن با او و حتی روایت است که وقتی از پاتوقی به پاتوق دیگر میرفت گروهی نیز در پی او روان میشدند تا نهایت استفاده را از همصحبتی با او ببرند. نوشته زیر او مروری دارد نوستالژیک به پاتوقهای صادق هدایت در گوشه و کنار تهران، پاتوقهایی که تنها کافه نادری از میان آنها باقی مانده است. *** کافه رستوران ژاله ( رز نوار) این کافه نخست «رز نوار» (رز سیاه) نام داشت و اسحق افندی از اهالی ترابوزان ترکیه آن را اداره میکرد و در خیابان لالهزارنو، بالاتر از سینمای متروپل قرار داشت. کافه رستوران ژاله، از نخستین پاتوقهای هدایت پس از شهریور ۱۳۲۰ بود. روزها فقط قسمت کافهاش با چای و قهوه و شیرینی از مشتریهاپذیرایی میشد و شبها رستوران کافه نیز باز میشد. بنای ان کافه رستوران از چند دهنه مغازه با یک باغچه کوچک در پشت مغازهها – بهعنوان نشیمن تابستانی مشتریهای رستوران – برقرار بوده است. هدایت گاهی پیش از ظهر بین ساعت ده تا دوازده به این کافه رستوران میرفت، اما بیشتر بعدازظهرها به آنجا میرفت که ساعت آن هم بر حسب فصل متفاوت بود، در بهار و تابستان، از ساعت پنج تا هفت و نیم و در پاییز و زمستان، از ساعت چهار تا شش. از کسانی که گرد هدایت در این کافه جمع میشدند، میتوان به پرویز ناتل خانلری، صادق چوبک، عبدالحسین بیات، انجوی شیرازی و… . اشاره کرد. کافه فردوسی کافه فردوسی از اوایل دهه بیست (سال ۱۳۲۲) به بعد پاتوق صادق هدایت بدل شد. این کافه در خیابان استانبول واقع شده و صاحب آن پیرمردی ارمنی و کاتولیک بود که بهدلیل داشتن سبیلهای کلفت پرپشت به «سبیل» مشهور شده بود. این کافه از کافههای خوب آن روزگار بود. میزهای چهارگوش با رویه سیمان موزاییک که روی آن روپوش شیشهای بر روی آنگذاشته بودند. روایت است که این کافه پس بدل شدن به یکی از پاتوقهای هدایت، کارش گرفت و رونق زیادی پیدا کرد. هدایت معمولا هر روز عصر (و در سالهای آخر، صبح و عصر) به کافه فردوسی میرفت و پس از خوردن شیر قهوه و احیانا خواندن صفحاتی چند از کتاب یا روزنامه یا مجلهای (البته روزنامه فرنگی، زیرا خیلی به ندرت مطبوعات فارسی را نگاه میکرد) بیرون میامد. ساعت ورودش به کافه در حدود ده ونیم صبح بود و معمولا دو ساعتی در آنجا میگذراند. معمولا کسانی سر میز او میامدند و مینشستند و بندرت بحثهایی در میگرفت. بویژه در دورهای که کیانوری و رضا جرجانی و حسن شهید نورایی و طبری و… بودند. ولی نکته درخور توجه اینکه هدایت روزها کمتر حرف جدی میزد و اگر کسی هم موضوعی جدی پیش میکشید اغلب گوینده را دست میاندخت و شوخیهای آنی و ساخته خودش را در پاسخ میگفت و این درست برخلاف شبهایش بود که پس از خوردن خوراک گیاهی و کمی ودکا، به بحث جدی میپرداخت. به روایت آقای پروین گنابادی «کافه فردوسی در سالهای ۱۳۲۲ و پس از آن مرکز دستههای گوناگون وروشنفکر و عناصر افراطی و برخی از افراد مرموز بود. نیشخندهای آمیخته به تمسخر صادق هدایت و متلکها و جملههای کوتاه پرمعنی وی همه را بهسوی نویسنده بوف کور جلب میکرد. گاهی نتیجه مطالعات خود را درباره کتابی که خوانده بود باز میگفت. در بحثهای سیاسی وارد نمیشد واینگونه بازیها را مسخره و پوچ میانگاشت و از اصلاح واقعی اجتماع نومید بود… « داستان زیر در این کافه رخ داد: یکی از حواریون هدایت که به ناخن خشکی و خست معروف است یک چراغ علاالدین از یک زرتشتی بنام پیشداد خریده بود (پیشداد پس از اینکه در شرکت نفت بازنشسته شد بهکار بازرگانی پرداخته بود) پس از گذشت دو سه ماه پارتی بعدی چراغها در حدود بیست تومان ارزانتر به فروش میرسید. این شخص که آب از دستش نمیچکید، پس از آنکه از این قضیه آگاه گردید، بسیار ناراحت شد. روزی به کافه فردوسی که وارد میشود میبیند پیشداد- که از آشنایان هدایت بود- سر میز هدایت نشسته است. این شخص مترجم و نویسنده یکراست سر میز هدایت میرود و موضوع بهای چراغ را پیش میکشد. گفتوگوی او درباره بهای چراغ با پیشداد به اندازهای هدایت را ناراحت میکند که شیر قهوهاش را خورده نخورده به بهانه کاری برمیخیزد و از کافه فردوسی بیرون میرود. روزی دیگر یکی از ناز پروردههایی که هنوز ته مانده دوران صباوتش باعث شده بود تا اداهای شاهدانه را ادامه دهد به کافه فردوسی نزد هدایت میرود و با گستاخی این جورجوانها میگوید:«آقای هدایت! من میخواهم کتاب بنویسم اما نمیدانم اسم آنرا چه بگذارم؟ هدایت هم با لحن شوخی جدی مخلوط میگوید: بنوسید«چگونه… نی شدم وچگونه… نی توان شد«! . کافه رستوران کنتینانتال در فصل تابستان این کافه پاتوق سر شب هدایت بود. این کافه که بعدها به » شمشاد» تغییر نام داد، درست روبهروی کافه قنادی فردوسی قرار داشت و باغچهای بزرگ با چفتههای مو داشت که میز و صندلیها زیر این چفتههای مو قرار داشته. چند درخت نارون بزرگ و چند درخت سپیدار و تبریزی نیز در آنجا بود و روی هم رفته جای دلنشین و با صفایی به حساب میآمد، موزیک و ارکستر فرنگی داشت و ظرفیت بالایی داشت و بسیار هم شلوغ میشد. در همین مکان بود که صادق چوبک و حسن قائمیان نوشتهها و ترجمههای خودشان را » از لحاظ » هدایت میگذراندند (یعنی اینکه نوشتههای خود را برای او میخواندند تا هدایت نظرش یا بگوید و آنها را اصلاح کند) و یا به بحثهای ادبی پرداخته و از کتابهایی که تازه خوانده بودند، حرف میزدند. کافه رستوران باغ شمیران این کافه که بالاتر از چهارراه استانبول قرار داشت، گذشته از شیرینی فروشی دارای یک باغچه هم بود. بر زمینش خاک رس ریخته و در میان آن، درختان بید و افرا با گلهای لاله عباسی، پیچک و نیلوفر کاشته بودهاند. فضایی بود که حدود صد تا صندلی را در خود جای میداد. میز و صندلیها را لابهلای درختها میگذاشتند و ارکستر و گاهی مطربهای روحوضی میآوردند. هدایت اغلب آخر شبهای تابستان تا اوایل پاییز به این کافه میرفت و اغلب چیز زیادی آنجا به جز یک خیار و گوجه فرنگی با یک استکان ودکا نمیخورد. این کافه بیشتر پاتوق لاتهای پولدار بود. البته میزی که هدایت مینشست به کلی از آنها جدا بود. ارکستر و گاهی وقتها مطربهای روحوضی هم داشت، اما او پشتش را به ارکستر و مطربها میکرد و ابدا نگاه نمیکرد. کافه رستوران هتل نادری پاتوق دیگر هدایت که غالبا شام خود را هم بویژه در ایام تابستان در آنجا میخورد، کافه نادری بود، باغچه این کافه مانند حالا درخت و حوض و گل و گیاه داشت. صادق موقع شام میزی اختیار میکرد و از موزیک چرندی که داشت با چندین که گرد میز او بودند شامش را میخورد. قرار بر این بود که چه در کافهها پس از خوردن چای و قهوه و شیرکاکائو و چه پس از خوردن شام، هر کس حساب خود را بپردازد و کسی بر کسی تحمیل نباشد{این کافه خوشبختانه هنوز هم هست، اگرچه دیگر از قسمت حیاط پشتی که تابستانها مورد استفاده قرار میگرفت، برقرار نیست. بارها خبر از تعطیلی این کافه قدیمی و به واسطه حضور هدایت تاریخی به میان آمده}. هدایت پس از شام در حدود ساعت ده تا یازده از نادری بیرون میآمد و کسانی که گرد او جمع شده بودند، متفرق میشدند و. هدایت پیاده و آرام آرام به خانه میرفت… معمولا شام هدایت عبارت بود از کمی مشروب الکلی، یک تخم مرغ آبپز، یک یا دو خیار، یکی دو تا گوجه فرنگی با کمی سبزی خوردن و تربچه و پیازچه. دیگران هم شام خودشان را سفارش میدادند. نکته قابل توجه اینکه هدایت بیشتر شبها کمی مشروب الکلی مینوشید اما هیچگاه از «کیل» خود تجاوز نمیکرد و در نوشیدن اینگونه مشروبات خیلی اندازه نگهدار بود. از نکتههای قابل ذکر اینکه دیگران بملاحظه حال هدایت غالبا کوشش میکردند غذاهای گوشتی که بوی تند و زننده دارد سفارش ندهند. اما «ح-ق» {حسن قائمیان}ظاهرا برای اینکه استقلال رأی نشان بدهد، بدون توجه به اینکه هدایت از گوشت و بوی آن بیزار است، دستور میداد بیفتک برایش بیاورند، آنهم تکهای گوشت گاو که توی آن بشقابهای چدنی در حال جزجز کردن بود و بوی گند روغن و پیه و گوشت گاو، نه تنها هدایت، بلکه شامه دیگران را هم متاثر و ناراحت میکرد. 11 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ مای بیرونی مهمانخانه نادری (کافه نادری در طبقه پایین میهمانخانه قرار داشت و دارد!) در این کافه رضا جرجانی، شهید نورایی، خانلری، بقایی، رحمت الهی، عماد سالک، دکتر روحبخش، پرویز داریوش و حسن قائمیان و چند تن دیگر جمع می شدند. کافه رستوران پرنده آبی این کافه رستوران در نبش میدان فردوسی قرار داشت که اکنون بهجای بخشی از آن » داروخانه ورامین» و بهجای بخش دیگری از آن، مغازه »آوری » قرار دارد. » پرنده آبی» کافه رستورانی محقر، بدون هیچ زینت و زیور و منظره چشمگیری بوده که پاتوق دکتر روح بخش بوده است. غذاهای این رستوران چندان گران نبوده و بیشتر مشتریان آن را شماری ارمنی و تعدادی مسلمان تشکیل میدادند. صادق هدایت در پاییز و زمستان که گه گاه به » پرنده آبی » میرفت، در آنجا تخته نرد هم بازی میکرد. ماسکوت (La Mascotte ) موسیو ایزاک صاحب » ماسکوت » پیرمردی ارمنی یا جهود بوده، اهل فرانسه بود. در حدود سالهای ۱۳۱۵ و ۱۳۱۶ گویا برای اداره کردن هتل رامسر یا یکی دیگر از هتلهای پهلوی استخدام شده و به ایران آمده بود. در سالهای پس از شهریور بیست از کار هتلداری دست کشیده و به تهران آمده و در خیابان فردوسی زیر خیابان کوشک کنونی مغازهای اجاره کرده بود. بالای این مغازه، دو سه تا بالاخانه بود که خودش و خواهرش و خواهرزاده یتیمش زندگی میکردند. نام خواهرزاده موسیو ایزاک «ککو» بود که دست راستش از مچ فلج و خم بود(گویا هدایت ترحمی خاص به آن دختر فلج ماسکوت داشته و یک مجسمه سرامیک به او هدیه داده بوده که همواره در دید مشتریان بوده است). صورتی ذوزنقهای داشته و پای راستش هم میلنگید. موهایی وز کرده بهصورت بیش از سی سالهاش حالتی منحصر به فرد میداد که به سادگی از یاد نمیرف. ایزاک نام کافهاش را » ماسکوت » گذاشته بوده اما نامی روی تابلو یا شیشه مغازه نوشته نشده بوده است. یعنی مغازه تابلویی نداشت و گویا نام » ماسکوت » را خود ایزاک بر سر زبانها انداخته بود. «ماسکوت» یک پیش خوان کوچک داشته، با چهار، پنج تا میز و صندلی در فضایی به مساحت بیست متر مربع. محیط ماسکوت بیشباهت به دکههای فقیرانه سی سال پیشتر پاریس داشته است. دکه موسیو ایزاک دم غروب باز میشد و تا پاسی از شب گذشته باز بود. روزها خواهر و خواهر زادهاش خوراک شب مشتریان را فراهم میکردند. غذای ماسکوت همگی بدون گوشت و پاکیزه بود و با ظرافت خاصی درست میشد. غذاهایش عبارت بود از: خیار، گوجه فرنگی، عدس و لوبیای پخته، تخم مرغ آب پز، کلم پیچ خرد کرده، کاهو، اسفناج پخته، ترب، تربچه، سبزی خام و… موسیو ایزاک یک پریموس نیز داشت که اگر مثلا کسی نیمرو میخواست برایش درست کند. صادق هدایت دم غروب از کافه فردوسی بهسوی ماسکوت راه افتاده و اغلب کسانی که بر سر میز او در کافه فردوسی بودند، بهدنبال او راه میافتادند و به ماسکوت میرفتند. مشتریهای ماسکوت از طبقه خاصی بودند، زیرا غذای ماسکوت باب دندان مردم معمول کافه رو نبود و اغلب مشتریان این کافه دوستان و آشنایان نزدیک هدایت بودند. از جمله افرادی که به ماسکوت میرفت، میتوان به دکتر محسن هشترود، ذبیح بهروز، دکتر پرویز ناتل خانلری، پرویز داریوش، داریوش سیاسی، حسن قائمیان، دکتر روح بخش، فریدون فروردین، هوشنگ فروردین، مهدی آزرمی، اکبر مشکین، شهید نورایی، صادق چوبک و انجوی شیرازی و… اشاره کرد. شاید بعضی از کسانی که دربالا نامبرده شدهاند، شاید بیش از یکی دو سه بار به ماسکوت نرفته باشند، ولی بقیه اغلب شبها در ماسکوت بودند. صادق هدایت پس از مصرف غذای مختصر و اندکی مشروب در ماسکوت، گاهی با » دکتر هالو ( روح بخش ) » و گاهی با دیگری به بازی تخته نرد میپذداخت. یکی از جالبترین زمانها در محضر هدایت هنگامی بود که او در ماسکوت با دکتر هالو یا کس دیگری از حواریون خود که جرأت میکرد تا با صادق خان تخته بازی کند، به این بزی میپرداخت. شوخیهای فی البداهه هدایت پشت سر هم از دهان بیرون میپرید: «این دیگه خیر خونه شد»، «کبود و سیاهت میکنم»، «کاری به سرت بیارم که صدای یاقدوست به فلک برسد»، » یک دو با یک، » این دیگه خیر خونه است»… اینها هنگامی بوده که طاس خوب آمده بود، اما اگر طاس بد مینشست، دشنام و متلک را حواله مینمود : «ریدمون شد»، » نصیب نشه!»، » خاک بر سر!»، » گندش در اومد»، » افتضاح!»، » Merde »، … باری تنها تفریح هدایت در ماسکوت همین تخته نرد بود. هرچند هدایت گاهی هم در ماسکوت به بازی شطرنج میپرداخت، اما در شطرنج بازی هیچ گونه شوخی و سرو صدایی نمیکرد. بازی شطرنج او توام با تفکر و تعمق سکوت بود. 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده