رفتن به مطلب

صادق هدایت


ارسال های توصیه شده

صادق هدایت( نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی)

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران و یک روشنفکر برجسته بود. برترین اثر وی رمان بوف کور است که آن را مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند.

حجم آثار و مقالات نوشته شده دربارهٔ نوشته‌ها، نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیان‌گر تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است

هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، آثاری از نویسندگان بزرگ را نیز ترجمه کرده‌است.

صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز پاریس واقع است.

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 48
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

صادق هدایت( نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی)

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران و یک روشنفکر برجسته بود. برترین اثر وی رمان بوف کور است که آن را مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند.

حجم آثار و مقالات نوشته شده دربارهٔ نوشته‌ها، نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیان‌گر تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است

هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، آثاری از نویسندگان بزرگ را نیز ترجمه کرده‌است.

صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز پاریس واقع است.

لینک به دیدگاه
  • 9 ماه بعد...

9452d0182e.jpg

صادق هدایت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدری در تهران تولد یافت.

2957dc42b9.jpg

پدرش هدایت قلی خان هدایت (اعتضادالملک) فرزند جعفر قلی خان هدایت (نیرالملک) و مادرش خانم عذری- زیورالملک هدایت دختر حسین قلی خان مخبرالدوله دوم بود.

6e64454eed.jpg

او در سال 1287 وارد دوره ابتدایی در مدرسه علمیه تهران شد و پس از اتمام این دوره تحصیلی در سال 1293 دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد.

3a22f18d53.jpg

 

در سال 1304 صادق هدایت دوره تحصیلات متوسطه خود را به پایان برد و در سال 1305 همراه عده ای از دیگر دانشجویان ایرانی برای تحصیل به بلژیک اعزام گردید.

2be2762c62.jpg

او ابتدا در بندر (گان) در بلژیک در دانشگاه این شهر به تحصیل پرداخت ولی از آب و هوای آن شهر و وضع تحصیل خود اظهار نارضایتی می کرد تا بالاخره او را به پاریس در فرانسه برای ادامه تحصیل منتقل کردند.

d391bf7b17.jpg

صادق هدایت در سال 1307 برای اولین بار دست به خودکشی زد و در ساموا حوالی پاریس عزم کرد خود را در رودخانه مارن غرق کند ولی قایقی سررسید و او را نجات دادند.

f7beffe1af.jpg

سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت کرد و در همین سال در بانک ملی ایران استخدام شد. در این ایام گروه ربعه شکل گرفت که عبارت بودند از: بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت.

420407d3af.jpg

در سال 1311 به اصفهان مسافرت کرد در همین سال از بانک ملی استعفا داده و در اداره کل تجارت مشغول کار شد.

639f090c15.jpg

در سال 1312 سفری به شیراز کرد و مدتی در خانه عمویش دکتر کریم هدایت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره کل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال یافت.

a007287592.jpg

در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همین سال به تامینات در نظمیه تهران احضار و به علت مطالبی که در کتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجویی و اتهام قرار گرفت.

acb78d6268.jpg

در سال 1315 در شرکت سهامی کل ساختمان مشغول به کار شد. در همین سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندی بهرام گور انکل ساریا زبان پهلوی را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت کرد و مجددا در بانک ملی ایران مشغول به کار شد.

587f2000c0.jpg

در سال 1317 از بانک ملی ایران مجددا استعفا داد و در اداره موسیقی کشور به کار پرداخت و ضمنا همکاری با مجله موسیقی را آغاز کرد و در سال 1319 در دانشکده هنرهای زیبا با سمت مترجم به کار مشغول شد.

9434fc5e12.jpg

در سال 1322 همکاری با مجله سخن را آغاز کرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتی آسیای میانه در ازبکستان عازم تاشکند شد.

3a39187530.jpg

ضمنا همکاری با مجله پیام نور را آغاز کرد و در همین سال مراسم بزرگداشت صادق هدایت در انجمن فرهنگی ایران و شوروی برگزار شد. در سال 1328 برای شرکت در کنگره جهانی هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولی به دلیل مشکلات اداری نتوانست در کنگره حاضر شود

215995774b.jpg

در سال 1329 عازم پاریس شد و در 19 فروردین 1330 در همین شهر بوسیله گاز دست به خودکشی زد.

03f8a35611.jpg

و سرانجام در 48 سالگی صادق هدایت درگذشت.

 

روحش شاد

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

نامه ی هدایت به شهید نورایی

 

 

27 تیر 1327

یاحق، در این هفته دو کاغذ مختصر و مفید یکی به تاریخ 25 ژوئن و دیگری 9 ژوئن رسید.

کتاب ) Rochefortاحتمالاً منظور رمان«قصر» است) کافکا را پارسال فرمودید برایم فرستاده بود و لازمش نداشتم. اما آن یکی که یک نفر چک نوشته باید انترسان باشد. هنوز به من نرسیده. نوول‌هایی را که خواسته بودید با همین پست فرستادم ولیکن به درد چاپ جداگانه نمی‌خورد. یکی دیگر هم به فرانسه راجع به هند دارم(احتمالاً منظور داستان«سامپینگه» یا داستان«لوناتیک» است که هدایت به زبان فرانسه نوشته است.) ولیکن ناقص است و کار لازم دارد و می‌دانم که هیچ‌وقت تمام نخواهم کرد و باید پاره‌اش کنم، راحت بشوم. به هر حال این دو تا کثافت یک جور قابل استفاده است که اول تصحیح شود و بعد هم به یک مجله یا روزنامه فرستاده شود مناسب‌تر خواهد بود. آن‌قدرها هم به سرنوشتش علاقه ندارم. سه جلد کتابی که برادر دکتر بدیع به من داد آن‌ها هم مرحمتی فردید بود. هر وقت او را دیدید از قول من تشکر کنید. هنوز فرصت خواندنش را نکرده‌ام. جای شما خالی، امروز اتاقم سی‌وهفت درجه است، درجة یک بدن سالم. اما خودم مثل ماهی روی خاک افتاده پرپر می‌زنم. آن وقت توی این هوا چه می‌شود کرد. زمستان هم مثل... حلاج‌ها می‌لرزم. این برنامه‌ای است که میهن عزیز برای ما تهیه کرده. آن وقت مضحک است یکی دو هفته پیش که سری به محمد زدم... آن‌جا بود و به من سخت حمله کرد که چرا میهن تلفظ کرده‌ام و خشتکش را سرمان کشید، از قرار معلوم قهر ورچسونده. به یک روش... من تمام روز را در خانه هستم و وقت را یک جوری می‌گذرانم. حالت محکومیتی است...1 قربانت

 

لینک به دیدگاه

هدایت منو یاد آدمی میندازه که تو اولین دیدارمون بهم جمله ای از بوف کور گفت...

ازون به بعد دیگه هیچوقت نتونستم هدایت بخونم...و الان بعد از مدت ها این جا دوباره یاد اون روز افتادم...

لینک به دیدگاه

یادی از پاتوق های صادق هدایت در گوشه کنار تهران قدیم

 

 

 

hedayat081_2.jpg

 

 

 

 

 

گفته شده هدایت شمع محفل جمع‎های دوستانه بود، شحصیتی جذاب و به نوعی کاریزماتیک داشت چنان‎که به هریک از پاتوق‎هایش قدم می‎گذاشت، گروهی از سر علاقه خود را به دور او می‎رساندند، گاه ساعتی را به انتظار می‎نشستند که فرصتی فراهم شود برای همکلام شدن با او و حتی روایت است که وقتی از پاتوقی به پاتوق دیگر می‎رفت گروهی نیز در پی او روان می‎شدند تا نهایت استفاده را از هم‎صحبتی با او ببرند. نوشته زیر او مروری دارد نوستالژیک به پاتوق‎‎های صادق هدایت در گوشه و کنار تهران، پاتوق‎‎هایی که تنها کافه نادری از میان آن‎ها باقی مانده است.

 

***

 

کافه رستوران ژاله ( رز نوار)

 

این کافه نخست «رز نوار‎» (رز سیاه) نام داشت و اسحق افندی از اهالی ترابوزان ترکیه آن را اداره می‎کرد و در خیابان لاله‎زارنو، بالاتر از سینمای متروپل قرار داشت. کافه رستوران ژاله، از نخستین پاتوق‎‎های هدایت پس از شهریور ۱۳۲۰ بود.

 

روز‎ها فقط قسمت کافه‎اش با چای و قهوه و شیرینی از مشتری‎هاپذیرایی می‎شد و شب‎‎ها رستوران کافه نیز باز می‎شد. بنای ان کافه رستوران از چند دهنه مغازه با یک باغچه کوچک در پشت مغازه‎‎ها – به‎عنوان نشیمن تابستانی مشتری‎‎های رستوران – برقرار بوده است.

 

هدایت گاهی پیش از ظهر بین ساعت ده تا دوازده به این کافه رستوران می‎رفت، اما بیشتر بعدازظهر‎ها به آن‎جا می‎رفت که ساعت آن هم بر حسب فصل متفاوت بود، در بهار و تابستان، از ساعت پنج تا هفت و نیم و در پاییز و زمستان، از ساعت چهار تا شش. از کسانی‎ که گرد هدایت در این کافه جمع می‎شدند، می‎توان به پرویز ناتل خانلری، صادق چوبک، عبدالحسین بیات، انجوی شیرازی و… . اشاره کرد.

 

کافه فردوسی

 

کافه فردوسی از اوایل دهه بیست (سال ۱۳۲۲) به بعد پاتوق صادق هدایت بدل شد. این کافه در خیابان استانبول واقع شده و صاحب آن پیرمردی ارمنی و کاتولیک بود که به‎دلیل داشتن سبیل‎‎های کلفت پرپشت به «سبیل» مشهور شده بود. این کافه از کافه‎‎های خوب آن روزگار بود. میز‎های چهارگوش با رویه سیمان موزاییک که روی آن روپوش شیشه‎ای بر روی آنگذاشته بودند. روایت است که این کافه پس بدل شدن به یکی از پاتوق‎‎های هدایت، کارش گرفت و رونق زیادی پیدا کرد.

 

 

 

هدایت معمولا هر روز عصر (و در سال‎‎های آخر، صبح و عصر) به کافه فردوسی می‎رفت و پس از خوردن شیر قهوه و احیانا خواندن صفحاتی چند از کتاب یا روزنامه یا مجله‎ای (البته روزنامه فرنگی، زیرا خیلی به ندرت مطبوعات فارسی را نگاه میکرد) بیرون میامد. ساعت ورودش به کافه در حدود ده ونیم صبح بود و معمولا دو ساعتی در آن‎جا میگذراند.

 

معمولا کسانی سر میز او میامدند و می‎نشستند و بندرت بحث‎‎هایی در میگرفت. بویژه در دور‎های که کیانوری و رضا جرجانی و حسن شهید نورایی و طبری و… بودند. ولی نکته درخور توجه این‎که هدایت روز‎ها کمتر حرف جدی میزد و اگر کسی هم موضوعی جدی پیش میکشید اغلب گوینده را دست میاندخت و شوخی‎‎های آنی و ساخته خودش را در پاسخ میگفت و این درست برخلاف شبهایش بود که پس از خوردن خوراک گیاهی و کمی ودکا، به بحث جدی میپرداخت.

 

به روایت آقای پروین گنابادی «کافه فردوسی در سال‎های ۱۳۲۲ و پس از آن مرکز دسته‎‎های گوناگون وروشنفکر و عناصر افراطی و برخی از افراد مرموز بود. نیشخند‎های آمیخته به تمسخر صادق هدایت و متلک‎ها و جمله‎‎های کوتاه پرمعنی وی همه را به‎سوی نویسنده بوف کور جلب میکرد. گاهی نتیجه مطالعات خود را درباره کتابی که خوانده بود باز میگفت. در بحث‎‎های سیاسی وارد نمیشد واین‎گونه بازی‎ها را مسخره و پوچ میانگاشت و از اصلاح واقعی اجتماع نومید بود… «

 

داستان زیر در این کافه رخ داد:

 

یکی از حواریون هدایت که به ناخن خشکی و خست معروف است یک چراغ علاالدین از یک زرتشتی بنام پیشداد خریده بود (پیشداد پس از این‎که در شرکت نفت بازنشسته شد به‎کار بازرگانی پرداخته بود) پس از گذشت دو سه ماه پارتی بعدی چراغ‎‎ها در حدود بیست تومان ارزان‎تر به فروش میرسید. این شخص که آب از دستش نمی‎چکید، پس از آن‎که از این قضیه آگاه گردید، بسیار ناراحت شد. روزی به کافه فردوسی که وارد میشود می‎بیند پیشداد- که از آشنایان هدایت بود- سر میز هدایت نشسته است. این شخص مترجم و نویسنده یکراست سر میز هدایت میرود و موضوع ب‎های چراغ را پیش می‎کشد. گفت‎وگوی او درباره ب‎های چراغ با پیشداد به اندازه‎ای هدایت را ناراحت میکند که شیر قهوه‎اش را خورده نخورده به بهانه کاری برمیخیزد و از کافه فردوسی بیرون میرود.

 

روزی دیگر یکی از ناز پرورده‎‎هایی که هنوز ته مانده دوران صباوتش باعث شده بود تا ادا‎های شاهدانه را ادامه دهد به کافه فردوسی نزد هدایت میرود و با گستاخی این جورجوان‎ها میگوید:«آقای هدایت! من میخواهم کتاب بنویسم اما نمیدانم اسم آنرا چه بگذارم؟ هدایت هم با لحن شوخی جدی مخلوط میگوید: بنوسید«چگونه… نی شدم وچگونه… نی توان شد«! .

 

کافه رستوران کنتینانتال

 

در فصل تابستان این کافه پاتوق سر شب هدایت بود. این کافه که بعد‎ها به » شمشاد» تغییر نام داد، درست روبه‎روی کافه قنادی فردوسی قرار داشت و باغچه‎‎ای بزرگ با چفته‎‎های مو داشت که میز و صندلی‎ها زیر این چفته‎‎های مو قرار داشته.

 

چند درخت نارون بزرگ و چند درخت سپیدار و تبریزی نیز در آن‎جا بود و روی هم رفته جای دلنشین و با صفایی به حساب می‎آمد، موزیک و ارکستر فرنگی داشت و ظرفیت بالایی داشت و بسیار هم شلوغ می‎شد.

 

در همین مکان بود که صادق چوبک و حسن قائمیان نوشته‎ها و ترجمه‎‎های خودشان را » از لحاظ » هدایت می‎گذراندند (یعنی این‎که نوشته‎‎های خود را برای او می‎خواندند تا هدایت نظرش یا بگوید و آن‎ها را اصلاح کند) و یا به بحث‎‎های ادبی پرداخته و از کتاب‎‎هایی که تازه خوانده بودند، حرف می‎زدند.

 

کافه رستوران باغ شمیران

 

این کافه که بالاتر از چهارراه استانبول قرار داشت، گذشته از شیرینی فروشی دارای یک باغچه هم بود. بر زمینش خاک رس ریخته و در میان آن، درختان بید و افرا با گل‎‎های لاله عباسی، پیچک و نیلوفر کاشته بوده‎اند. فضایی بود که حدود صد تا صندلی را در خود جای می‎داد. میز و صندلی‎‎ها را لابه‎لای درخت‎‎ها می‎گذاشتند و ارکستر و گاهی مطرب‎‎های روحوضی می‎آوردند.

 

هدایت اغلب آخر شب‎‎های تابستان تا اوایل پاییز به این کافه می‎رفت و اغلب چیز زیادی آن‎جا به جز یک خیار و گوجه فرنگی با یک استکان ودکا نمی‎خورد.

 

این کافه بیشتر پاتوق لات‎‎های پول‎دار بود. البته میزی که هدایت می‎نشست به کلی از آن‎ها جدا بود. ارکستر و گاهی وقت‎‎ها مطرب‎های روحوضی هم داشت، اما او پشتش را به ارکستر و مطرب‎ها می‎کرد و ابدا نگاه نمی‎کرد.

 

کافه رستوران هتل نادری

 

پاتوق دیگر هدایت که غالبا شام خود را هم بویژه در ایام تابستان در آن‎جا می‎خورد، کافه نادری بود، باغچه این کافه مانند حالا درخت و حوض و گل و گیاه داشت. صادق موقع شام میزی اختیار میکرد و از موزیک چرندی که داشت با چندین که گرد میز او بودند شامش را میخورد. قرار بر این بود که چه در کافه‎ها پس از خوردن چای و قهوه و شیرکاکائو و چه پس از خوردن شام، هر کس حساب خود را بپردازد و کسی بر کسی تحمیل نباشد{این کافه خوشبختانه هنوز هم هست، اگرچه دیگر از قسمت حیاط پشتی که تابستان‎ها مورد استفاده قرار می‎گرفت، برقرار نیست. بار‎ها خبر از تعطیلی این کافه قدیمی و به واسطه حضور هدایت تاریخی به میان آمده}.

 

هدایت پس از شام در حدود ساعت ده تا یازده از نادری بیرون می‎آمد و کسانی که گرد او جمع شده بودند، متفرق می‎شدند و. هدایت پیاده و آرام آرام به خانه میرفت…

 

معمولا شام هدایت عبارت بود از کمی مشروب الکلی، یک تخم مرغ آب‎پز، یک یا دو خیار، یکی دو تا گوجه فرنگی با کمی سبزی خوردن و تربچه و پیازچه. دیگران هم شام خودشان را سفارش میدادند. نکته قابل توجه این‎که هدایت بیشتر شب‎ها کمی مشروب الکلی مینوشید اما هیچگاه از «کیل» خود تجاوز نمیکرد و در نوشیدن این‎گونه مشروبات خیلی اندازه نگهدار بود.

 

از نکته‎‎های قابل ذکر این‎که دیگران بملاحظه حال هدایت غالبا کوشش میکردند غذا‎های گوشتی که بوی تند و زننده دارد سفارش ندهند. اما «ح-ق» {حسن قائمیان}ظاهرا برای این‎که استقلال رأی نشان بدهد، بدون توجه به این‎که هدایت از گوشت و بوی آن بیزار است، دستور می‎داد بیفتک برایش بیاورند، آنهم تک‎های گوشت گاو که توی آن بشقاب‎‎های چدنی در حال جزجز کردن بود و بوی گند روغن و پیه و گوشت گاو، نه تنها هدایت، بلکه شامه دیگران را هم متاثر و ناراحت میکرد.

لینک به دیدگاه

CafeNaderi1.jpg

 

 

 

 

مای بیرونی مهمانخانه نادری (کافه نادری در طبقه پایین میهمانخانه قرار داشت و دارد!)

 

در این کافه رضا جرجانی، شهید نورایی، خانلری، بقایی، رحمت الهی، عماد سالک، دکتر روحبخش، پرویز داریوش و حسن قائمیان و چند تن دیگر جمع می شدند.

 

کافه رستوران پرنده آبی

 

این کافه رستوران در نبش میدان فردوسی قرار داشت که اکنون به‎جای بخشی از آن » داروخانه ورامین» و به‎جای بخش دیگری از آن، مغازه »‎آوری » قرار دارد.

 

» پرنده آبی» کافه رستورانی محقر، بدون هیچ زینت و زیور و منظره چشمگیری بوده که پاتوق دکتر روح بخش بوده است. غذا‎های این رستوران چندان گران نبوده و بیشتر مشتریان آن را شماری ارمنی و تعدادی مسلمان تشکیل می‎دادند. صادق هدایت در پاییز و زمستان که گه گاه به » پرنده آبی » می‎رفت، در آن‎جا تخته نرد هم بازی می‎کرد.

 

ماسکوت (La Mascotte )

 

موسیو ایزاک صاحب » ماسکوت » پیرمردی ارمنی یا جهود بوده، اهل فرانسه بود. در حدود سال‎‎های ۱۳۱۵ و ۱۳۱۶ گویا برای اداره کردن هتل رامسر یا یکی دیگر از هتل‎‎های پهلوی استخدام شده و به ایران آمده بود. در سال‎‎های پس از شهریور بیست از کار هتل‎داری دست کشیده و به تهران آمده و در خیابان فردوسی زیر خیابان کوشک کنونی مغازه‎ای اجاره کرده بود.

 

بالای این مغازه، دو سه تا بالاخانه بود که خودش و خواهرش و خواهرزاده یتیمش زندگی می‎کردند. نام خواهرزاده موسیو ایزاک «ککو» بود که دست راستش از مچ فلج و خم بود(گویا هدایت ترحمی خاص به آن دختر فلج ماسکوت داشته و یک مجسمه سرامیک به او هدیه داده بوده که همواره در دید مشتریان بوده است).

 

صورتی ذوزنقه‎ای داشته و پای راستش هم می‎لنگید. مو‎هایی وز کرده به‎صورت بیش از سی ساله‎اش حالتی منحصر به فرد می‎داد که به سادگی از یاد نمی‎رف.

 

ایزاک نام کافه‎اش را » ماسکوت » گذاشته بوده اما نامی روی تابلو یا شیشه مغازه نوشته نشده بوده است. یعنی مغازه تابلویی نداشت و گویا نام » ماسکوت » را خود ایزاک بر سر زبان‎‎ها انداخته بود.

 

«ماسکوت» یک پیش خوان کوچک داشته، با چهار، پنج تا میز و صندلی در فضایی به مساحت بیست متر مربع. محیط ماسکوت بی‎شباهت به دکه‎‎های فقیرانه سی سال پیش‎تر پاریس داشته است.

 

دکه موسیو ایزاک دم غروب باز می‎شد و تا پاسی از شب گذشته باز بود. روز‎ها خواهر و خواهر زاده‎اش خوراک شب مشتریان را فراهم می‎کردند.

 

غذای ماسکوت همگی بدون گوشت و پاکیزه بود و با ظرافت خاصی درست می‎شد. غذاهایش عبارت بود از: خیار، گوجه فرنگی، عدس و لوبیا‎ی پخته، تخم مرغ آب پز، کلم پیچ خرد کرده، کاهو، اسفناج پخته، ترب، تربچه، سبزی خام و… موسیو ایزاک یک پریموس نیز داشت که اگر مثلا کسی نیمرو می‎خواست برایش درست کند.

 

صادق هدایت دم غروب از کافه فردوسی به‎سوی ماسکوت راه افتاده و اغلب کسانی که بر سر میز او در کافه فردوسی بودند، به‎دنبال او راه می‎افتادند و به ماسکوت می‎رفتند.

 

مشتری‎‎های ماسکوت از طبقه خاصی بودند، زیرا غذای ماسکوت باب دندان مردم معمول کافه رو نبود و اغلب مشتریان این کافه دوستان و آشنایان نزدیک هدایت بودند.

 

از جمله افرادی که به ماسکوت می‎رفت، می‎توان به دکتر محسن هشترود، ذبیح بهروز، دکتر پرویز ناتل خانلری، پرویز داریوش، داریوش سیاسی، حسن قائمیان، دکتر روح بخش، فریدون فروردین، هوشنگ فروردین، مهدی آزرمی، اکبر مشکین، شهید نورایی، صادق چوبک و انجوی شیرازی و… اشاره کرد.

 

شاید بعضی از کسانی که دربالا نام‎برده شده‎اند، شاید بیش از یکی دو سه بار به ماسکوت نرفته باشند، ولی بقیه اغلب شب‎‎ها در ماسکوت بودند.

 

صادق هدایت پس از مصرف غذای مختصر و اندکی مشروب در ماسکوت، گاهی با » دکتر هالو ( روح بخش ) » و گاهی با دیگری به بازی تخته نرد می‎پذداخت. یکی از جالب‎ترین زمان‎ها در محضر هدایت هنگامی بود که او در ماسکوت با دکتر هالو یا کس دیگری از حواریون خود که جرأت می‎کرد تا با صادق خان تخته بازی کند، به این بزی می‎پرداخت.

 

شوخی‎‎های فی البداهه هدایت پشت سر هم از دهان بیرون می‎پرید: «این دیگه خیر خونه شد»، «کبود و سیاهت می‎کنم»، «کاری به سرت بیارم که صدای یاقدوست به فلک برسد»، » یک دو با یک، » این دیگه خیر خونه است»…

 

این‎ها هنگامی بوده که طاس خوب آمده بود، اما اگر طاس بد می‎نشست، دشنام و متلک را حواله می‎نمود :

 

«ریدمون شد»، » نصیب نشه!»، » خاک بر سر!»، » گندش در اومد»، » افتضاح!»، » Merde »، …

 

باری تنها تفریح هدایت در ماسکوت همین تخته نرد بود. هرچند هدایت گاهی هم در ماسکوت به بازی شطرنج می‎پرداخت، اما در شطرنج بازی هیچ گونه شوخی و سرو صدایی نمی‎کرد. بازی شطرنج او توام با تفکر و تعمق سکوت بود.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...