Mehrab413 464 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ اينگونه سخن مگوي ما كليد خانه مان را با تمام خضوع و خشوع تقديمت مي كنيم اي دوست هر انچه داريم از آن توست:rose: سلام سميرا جوون. دلم كباب شد نوشته هات رو خوندم:ws44::ws44: 6 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد، ۱۳۸۹ باز هم به سراغت آمدن تنها و بي صدا... خسته تر از هميشه... آمده ام اندكي با خود سخن گويم اما چه سخت است سخن گفتن هنگامي كه مخاطبت خودت باشي بخواهي خودت را آگاه كني از تصميمي كه مي خواهي بگيري... چه سخت است براي آشتي با خود قدم پيش بگذاري مي دانم بسيار از من دلگيري و غم بسيار به تو داده ام اما چه كنم كه باز هم چون طفلي تنها و غريب به تو پناه مي آورم كه هيچ كس و هيچ چيز مرحم هميشگي دردهايم نخواهد بود. آري دير زماني است که در پس اين دلواپسي هايم گرفتارم وتوان گذشتن ندارم بگو چقدر به انتظار بنشينم که زمان از من عبور کند وستاره هاي آسمان غم انگيز شبم شاهد خاموش شدن تک تک فانوسهايم باشند؟ بگو که چقدر پيراهن تنهائي را در چشمه هاي آرزو بشورم وروي طنابي از دلواپسي پهن کنم؟ خدايا با من سخن بگوي ... بگو آنچه را كه خواهان شنيدنش هستم... خدايا خودم را پشت درياها گم كرده ام ومسير دريا را از ياد برده ام چگونه بيابم خويشتن را؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امواج سهمگين غم بر ساحل دلم بي رحمانه مي تازند غافل از اينکه من ديگر تسليم اين امواج پريشان شده ام. گوئي شايد فرشته مرگ من همين امواج غم باشند که بخواهند مرا در برگيرند وبا خود تا ابديتي حقيقي ببرند خدايا من تسليمم سكوتم را ببين و مرا با خود بدانجا ببر كه خود مي داني و من هيچ نمي دانم مسافر كدامين اقيانوس تنهايي هستم... 8 لینک به دیدگاه
Ala Agrin 14476 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد، ۱۳۸۹ روز روز تولدم نیاز... آغوش مادر تمنا... .سپیدی فردای امیدم مقصد...وصال یار کنون کجای این دنیا ایستاده ام ؟؟؟؟؟؟؟ چرا زمانه بیگانگی میکند؟ وه که امروز را خسته تر از روز های دلتنگیم نه هرگز گامم را سست نخواهم کرد و باز قدم به سوی فردایم برخواهم داشت 17/3/1389 8 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد، ۱۳۸۹ آينده برايم نامفهوم گنگ و است بدون ديدن كورسوي فانوسي چگونه قدم در اين راه بگذارم؟ من هيچ نوري نمي بينم به كدامين ستاره خودم را بياويزم چه شبهائي را که از ترس گمراهي در مسير تا صبح پلک بر هم نگذاشتم و تا صبح دل انگيزش ستاره ها را دسته دسته ميشمردم وبه صاحبان آنها غبطه ميخوردم.چرا که خبري از ستاره من نبود.ستاره ام را چه كسي از من ربوده است؟ من مانده ام و دنيايي پر از ابهام... 7 لینک به دیدگاه
FrnzT 18194 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد، ۱۳۸۹ اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم درود سمیرای گلم امشب مهمان خانه ات شدم خانه ای زیبا و پر احساس داری عزیز دلم 3 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد، ۱۳۸۹ اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم درود سمیرای گلم امشب مهمان خانه ات شدم خانه ای زیبا و پر احساس داری عزیز دلم به تنهايي من خوش آمدي عزيز نازنينم اينجا تمام و كمال از آنه منه هر وقت دلت براي تنهاييم تنگ شد به كلبه ام بيا كه بسيار خشنودم مي كني... چيزي براي پذيرايي ندارم اما آغوشم هميشه به رويت باز است:rose: 3 لینک به دیدگاه
AmirReza 501 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد، ۱۳۸۹ به باغ عشق و آشنایی خزان رسیده از جدایی تو ای بهار آرزوهام جدا زِ ما بگو کجایی سوی جنون کشانی ام به خاک و خون نشانی ام دوباره گَر نخوانی ام زِ راه لطف و مهربانی زِ دست غم در آتشم چو شعله گرم و سرکشم ندیده ای چه میکشم بیا ببین غم نهانی بِشِنو زِ دلم نوای نا مُرادی که نمانده مرا نشان شور و شادی بیا ببین که همچو مرغ پرشکسته ای نشسته ام به شاخه ی محبت چرا نصیبم از وصالتِ هُمای من نشد به غیر اشک و آه و محنت زِ داغ سینه سوز من چو شام تیره روز من ستاره بارد امشب از دیده ی من چو ناله داغ آتشین بُوَد به جان و تن قَرین منم که سر نهاده بر دشت و دَمن به باغ عشق و آشنایی خزان رسیده از جدایی تو ای بهار آرزوهام جدا زِ ما بگو کجایی سوی جُنون کشانی ام به خاک و خون نشانی ام دوباره گَر نخوانی ام زِ راه لطف و مهربانی زِ دست غم در آتشم چو شعله گرم و سرکشم ندیده ای چه میکشم بیا ببین غم نهانی بیا ببین غم نهانی 5 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد، ۱۳۸۹ به باغ عشق و آشناییخزان رسیده از جدایی تو ای بهار آرزوهام جدا زِ ما بگو کجایی سوی جنون کشانی ام به خاک و خون نشانی ام دوباره گَر نخوانی ام زِ راه لطف و مهربانی زِ دست غم در آتشم چو شعله گرم و سرکشم ندیده ای چه میکشم بیا ببین غم نهانی بِشِنو زِ دلم نوای نا مُرادی که نمانده مرا نشان شور و شادی بیا ببین که همچو مرغ پرشکسته ای نشسته ام به شاخه ی محبت چرا نصیبم از وصالتِ هُمای من نشد به غیر اشک و آه و محنت زِ داغ سینه سوز من چو شام تیره روز من ستاره بارد امشب از دیده ی من چو ناله داغ آتشین بُوَد به جان و تن قَرین منم که سر نهاده بر دشت و دَمن به باغ عشق و آشنایی خزان رسیده از جدایی تو ای بهار آرزوهام جدا زِ ما بگو کجایی سوی جُنون کشانی ام به خاک و خون نشانی ام دوباره گَر نخوانی ام زِ راه لطف و مهربانی زِ دست غم در آتشم چو شعله گرم و سرکشم ندیده ای چه میکشم بیا ببین غم نهانی بیا ببین غم نهانی عزيزم چه شعر زيبايي ممنونم 1 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد، ۱۳۸۹ دلم گرفته است دلم گرفته است به ايوان مي روم و انگشتانم را بر پوست كشيده ي شب مي كشم چراغهاي رابطه تاريكند چراغ هاي رابطه تاريك اند كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد كسي مرا به مهماني گنجشكها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردني ست 4 لینک به دیدگاه
AmirReza 501 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 خرداد، ۱۳۸۹ خدایا هر چه را مینگرم تورا میبینم دستانم که خالی اند و فقط کوله بار گناهانم را به دوش میکشند، رحمت بی منتهای تو را در ذهنم تداعی میکنند تو که هستی که حتی تصوّر کوچکی از تو، آرامشی بی مُنتها به قلبم ارزانی میدارد... خداوندا میدانم با تمامی کوتاهی هایم، باز هم عاشقم هستی، من نیز عشق تو را در سر میپرورانم، عشقی که با گذشت هر ثانیه از عمرم، بیشتر و بیشتر به آن ایمان می آورم، عشقی که درختش هر روز پر بار تر و تنومند تر میشود... آه ای خدای من، شوق وصالت مرا جانی دوباره میبخشد... 7 لینک به دیدگاه
AmirReza 501 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ مگه تو نگفته بودی؟ عشق و زندگی قشنگه ولی خُب نگته بودی که هَمَش بی آب و رنگه تو همیشه گفته بودی وقتی عاشق میشی انگار دل دریا رو گرفتی توی دستای سپیدار مگه نرخ خوبی چنده؟ که تو برگای برنده تو به این راحتی سوختی مگه تو نگفته بودی؟ من تو دریای جنونت دل دادم به آسمونت بادبونامُ سپردم به نگاه مهربونت گُم شدم تو دل بارون با یه حال عاشقونه تو که گفتی نمیدونی پس بگو آخ کی میدونه؟ مگه نرخ خوبی چنده؟ که تو برگای برنده تو به این راحتی سوختی مگه تو نگفته بودی؟ مگه من دوسِت نداشتم؟ مگه عاشقم نبودی؟ مگه آخرین بهانه واسه ی دلم نبودی؟ مثِ گُل، مثل یه سایه مثِ بی کرانِ دریا مثِ یه حسّ عجیبی توی صندوقچه ی رؤیا من تو دریای جنونت دل دادم به آسمونت بادبونامُ سپردم به نگاه مهربونت گُم شدم تو دل بارون با یه حال عاشقونه تو که گفتی نمیدونی پس بگو آخ کی میدونه؟ مگه نرخ خوبی چنده؟ که تو برگای برنده تو به این راحتی سوختی... برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 7 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ اینکه نمی نویسم نه این است که نمی بینم ... مگر می توان حس نکرد گرمایی که تا مغز استخوان رفته و بهانه ایست برای بودن ... 5 لینک به دیدگاه
AmirReza 501 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۸۹ وفا نكردی و كردم، خطا ندیدی و دیدم شكستی و نشكستم، بُریدی و نبریدم اگر زِ خلق ملامت، وَ گر زِ كرده ندامت كشیدم از تو كشیدم، شنیدم از تو شنیدم كی ام، شكوفه اشكی كه در هوای تو هر شب زِ چشم ناله شكفتم، به روی شِكوِه دویدم مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم چرا كه از همه عالم، محبت تو گُزیدم چو شمع خنده نكردی، مگر به روز سیاهم چو بخت جلوه نكردی، مگر زِ موی سپیدم بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم ندامتی كه نبردم، ملامتی كه ندیدم نبود از تو گریزی، چنین كه بار غم دل زِ دست شِكوِه گرفتم، بدوش ناله كشیدم جوانی ام به سمند، شتاب می شد و از پی چو گَرد در قدم او، دویدم و نرسیدم به روی بخت زِ دیده، زِ چهر عمر به گردون گَهی چو اشك نشستم، گَهی چو رنگ پریدم وفا نكردی و كردم، بِسَر نبردی و بردم ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ اُمیدم؟ 2 لینک به دیدگاه
AmirReza 501 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۸۹ گُلکم، نازَکم گِله کم کن، کمکم کن، کمــکم گُلکم، نازَکم گِله کم کن، کمکم کن، کمــکم چون که از هميشه ديوونه تَرم با من باش چون که آبروی عشقُ ميخرم با من باش چون که بدجوری سزاوار تواَم با من باش حالا که حوصلتُ سر ميبرم با من باش گُلکم، نازَکم گِله کم کن، کمکم کن، کمــکم باش تا بهتر و بهتر باشم باش تا از اين همه سَر باشم باش تا هِق هِق من بند بياد باش که چشم من آفتاب ميخواد گُلکم، نازَکم گِله کم کن، کمکم کن، کمــکم چون که از هميشه ديوونه تَرم با من باش چون که آبروی عشقُ ميخرم با من باش چون که بدجوری سزاوار تواَم با من باش حالا که حوصلتُ سَر ميبرم با من باش گُلکم، نازَکم گِله کم کن، کمکم کن، کمــکم باش تا بهتر و بهتر باشم باش تا از اين همه سَر باشم باش تا هِق هِق من بند بياد باش که چشم من آفتاب ميخواد گُلکم، نازَکم گِله کم کن، کمکم کن، کمــکم برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۸۹ از دل دیوانه ام دیوانه تر دانی کیست ؟ من که دائم در علاج این دل دیوانه ام !! 2 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۸۹ نشسته ماه بر گردونه عاج . به گردون مي رود فرياد امواج . چراغي داشتم، كردند خاموش، خروشي داشتم، كردند تاراج ... فريدون مشيري 1 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۸۹ گر بدين سان زيست بايد پست من چه بي شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائي نياويزم بر بلند كاج خشك كوچه بن بست گر بدين سان زيست بايد پاك من چه ناپاكم اگر ننشانم از ايمان خود، چون كوه يادگاري جاودانه بر تراز بي بقاي خاك! شاملو 2 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۸۹ خسته شكسته و دلبسته من هستم من هستم من هستم *** از اين فرياد تا آن فرياد سكوتي نشسته است. لب بسته در دره هاي سكوت سرگردانم. من ميدانم من ميدانم من ميدانم *** جنبش شاخه ئي از جنگلي خبر مي دهد و رقص لرزان شمعي ناتوان از سنگيني پا بر جاي هزاران جار خاموش. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده