رفتن به مطلب

چرا عملگرا نیستیم؟!


ارسال های توصیه شده

امروز با دوست خوبم (Neutron) گپ می زدم. یکی از محورهای صحبتمون در مورد این واقعیت انکار ناپذیر بود که چرا ما می تونیم ایده ها و اندیشه های خوبی رو به صورت نظری مطرح کنیم، اما هنگام پیاده سازی افکارمون دچار مشکل میشیم!

یا چرا ما به خوبی پِی به اشتباهاتمون می بریم، نقاط ضعف اخلاقی و رفتاری خودمون رو به درستی شناسایی می کنیم، تاپیک های مختلفی می زنیم، حتی به تعریض و کنایه خودمون رو به حیوانات تشبیه میکنیم تا بلکه به تلنگری، انسانیت و آدمیت خفته ی ما بیدار بشه اما در عمل و در زندگی واقعی خودمون، پیادش نمی کنیم؟!

 

در یک کلام: چرا با وجود اینکه مسیر صحیح رو شناسایی می کنیم، و مرتب در بابش شعار میدیم اما باز هم اجراش برامون طاقت فرسا میشه؟!

 

آیا این به فرهنگ ما باز میگرده که بیشتر شعارگرا هستیم تا عملگرا؟

آیا درجه ی آگاهی ما هنوز هم به حدی نرسیده که بخواییم "در عمل" خود را اصلاح کنیم؟

 

آیا ریشه این نقصان بیش از اونکه جنبه اجتماعی داشته باشه، ناشی از بیولوژیک و ساختارهای روانی هر فرد هست؟

 

 

و در نهایت راهکار شما برای رفع چنین مشکلی چیه؟

 

:icon_gol:

 

 

  • Like 22
لینک به دیدگاه

گام نخست با توجه به تجربیات خودم:

یه تعادلی باید باشه بین حرف(حرف اینجا نماینده صحبت نوشتن تخیل و... هست) و عمل/ در برهه ای از زمان که کمتر مینوشتم حرف می زدم و توهم می زدم میزان عمل بیشتر شد/ بدون افزایش آگاهی/ بدون تغییر بیولوژیک(ورزش مولتی ویتامین و...)/ فرهنگ محیط و... که با اون تعادل کمرنگ تر میشه

با مقاله و حرف انگاری آدم ارضا میشه احساس می کنه کار تمومه...

  • Like 10
لینک به دیدگاه
گام نخست با توجه به تجربیات خودم:

یه تعادلی باید باشه بین حرف(حرف اینجا نماینده صحبت نوشتن تخیل و... هست) و عمل/ در برهه ای از زمان که کمتر مینوشتم حرف می زدم و توهم می زدم میزان عمل بیشتر شد/ بدون افزایش آگاهی/ بدون تغییر بیولوژیک(ورزش مولتی ویتامین و...)/ فرهنگ محیط و... که با اون تعادل کمرنگ تر میشه

با مقاله و حرف انگاری آدم ارضا میشه احساس می کنه کار تمومه...

 

پس شاید بخاطر همین بوده که خیلی از بزرگان علم و هنر و ادب ما رو به سکوت فرا خوندن! جمله هایی نظیر: دو صد گفته چو نیم کردار نیست یا خداوند به ما دو گوش داده اما یک زبان پس باید دو برابر آنچه که حرف میزنیم، گوش فرا دهیم، به خوبی همین مساله رو نشون میده

 

بنابراین تو میگی ما با سکوت بیشتر ، هم تمرکز بیشتری روی اعمالمون خواهیم داشت و هم انرژی بیشتر برای به اجرا در آوردنش..

میپسندم:a030:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

درود :icon_gol:

اول كه به دوست خوبتون سلامليكم ما رو برسونيد 14k8gag.gif

 

خب چنتا نكته مطرح ميشه...

اول اينكه صرف اينكه ما چيزي رو بيان كنيم به معني اين نيست كه كاملا دركش كرديم.

يعني خيلي وقتا آگاهي ناقصه...

از طرفي وقتي در مورد مسئله‌اي سخن گفته بشه، شايد كسي كه اون رو بيان ميكنه عمق و مفهوم رو درك كنه ولي كسي كه شنونده يا خواننده هست در اكثر موارد اون رو فقط با يه ديد سطحي ميبينه و همينكه اين رو شنيده باعث ميشه كه خودش حتي ديرتر هم به اون نتيجه‌اي كه لازمه برسه.

اين وسط ما درصد زيادي از وقت و انرژيمون رو روي حرف زدن ميذاريم و اين باعث ميشه از داغي مسئله كه گذشت، ببينيم اونقدرا هم ارزش نداره كه وقت و ارنژي بيشتري صرفش كنيم.

 

 

يه نكته‌ي ديگه هم اينه كه از نظر فيزيولوژيك، فكر كردن به چيزي، توي ضمير ناخودآگاه، منجر به تمايل براي انجام اون ميشه.

حالا اگه ما بيشتر در موردش حرف بزنيم اين باعث ميشه كه درصد بيشتري از اون فكر ها و حرف‌ها به ضمير ناخودآگاه منتقل بشه و عملا تمايل انجام اون كار يا ضرورتش برامون كمتر شه.(بدون اينكه ما بخوايم يا تاثيري درش داشته باشيم)

به همين دليله كه سورپرايز كردن مطلوبه و باعث شادي يا هيجان زدگي آدما ميشه. :w16:

يا وقتي كه كسي وقتي عصبانيه فحش ميده يا داد ميزنه، ميگيم تخليه شده.

 

از نظر فرهنگي هم مثل واجب كفايي! هست. مثلا ما وقتي يه نفر در مورد موضوعي حرف ميزنه به طور ناخودآگاه اون وظيفه رو روي دوش اون ميبينيم. به همين خاطره كه حرف زدن آدما برامون جالبه و دنبالش ميكنيم ولي وقت عمل كه ميشه، ميبينيم كه خود اون فرد هم كاري نميكنه. چون اون فرد، به فراخور اينكه اون حرفا رو زده چنين حسي نداره. به همين دليله كه خيلي اوقات جنبش‌هاي اجتماعي ما به نتيجه نميرسن. چون از نظر آموزش و دانشي كه مورد نياز هست ضعيف عمل ميكنيم و از طرفي نقش‌ها برامون خوب تبيين نميشه.

 

به نظرم همه‌ي اين عوامل در كنار هم هست كه باعث ميشه كه عملگرايي ما و حرف زدنمون توي دو كفه‌ي ترازو قرار بگيرن كه يه كفه‌ش مطلوب تر از اونيكيه.

شايد خيلي از ماها هزاران بار تو زندگيمون ضرب المثل هاي زيادي رو شنيده باشيم ولي فقط وقتي متوجه عمق اونا ميشيم كه توي اون موقعيت قرار ميگيريم. اون وقته كه تازه متوجه ميشيم كه چي باعث شده چنين حرفي زده بشه.

كم گوي و گزيده گوي چون در!

اگه اين شرطو رعايت كنيم كه هم كم بگيم و هم مهمترين نكات رو، هم از نظر زماني و هم انرژي، صرفه جويي زيادي ميشه و موقع عمل همه چيز شفاف تر ميشه.

 

:icon_gol:

  • Like 13
لینک به دیدگاه
درود :icon_gol:

اول كه به دوست خوبتون سلامليكم ما رو برسونيد 14k8gag.gif

 

خب چنتا نكته مطرح ميشه...

اول اينكه صرف اينكه ما چيزي رو بيان كنيم به معني اين نيست كه كاملا دركش كرديم.

يعني خيلي وقتا آگاهي ناقصه...

از طرفي وقتي در مورد مسئله‌اي سخن گفته بشه، شايد كسي كه اون رو بيان ميكنه عمق و مفهوم رو درك كنه ولي كسي كه شنونده يا خواننده هست در اكثر موارد اون رو فقط با يه ديد سطحي ميبينه و همينكه اين رو شنيده باعث ميشه كه خودش حتي ديرتر هم به اون نتيجه‌اي كه لازمه برسه.

اين وسط ما درصد زيادي از وقت و انرژيمون رو روي حرف زدن ميذاريم و اين باعث ميشه از داغي مسئله كه گذشت، ببينيم اونقدرا هم ارزش نداره كه وقت و ارنژي بيشتري صرفش كنيم.

 

 

يه نكته‌ي ديگه هم اينه كه از نظر فيزيولوژيك، فكر كردن به چيزي، توي ضمير ناخودآگاه، منجر به تمايل براي انجام اون ميشه.

حالا اگه ما بيشتر در موردش حرف بزنيم اين باعث ميشه كه درصد بيشتري از اون فكر ها و حرف‌ها به ضمير ناخودآگاه منتقل بشه و عملا تمايل انجام اون كار يا ضرورتش برامون كمتر شه.(بدون اينكه ما بخوايم يا تاثيري درش داشته باشيم)

به همين دليله كه سورپرايز كردن مطلوبه و باعث شادي يا هيجان زدگي آدما ميشه. :w16:

يا وقتي كه كسي وقتي عصبانيه فحش ميده يا داد ميزنه، ميگيم تخليه شده.

 

از نظر فرهنگي هم مثل واجب كفايي! هست. مثلا ما وقتي يه نفر در مورد موضوعي حرف ميزنه به طور ناخودآگاه اون وظيفه رو روي دوش اون ميبينيم. به همين خاطره كه حرف زدن آدما برامون جالبه و دنبالش ميكنيم ولي وقت عمل كه ميشه، ميبينيم كه خود اون فرد هم كاري نميكنه. چون اون فرد، به فراخور اينكه اون حرفا رو زده چنين حسي نداره. به همين دليله كه خيلي اوقات جنبش‌هاي اجتماعي ما به نتيجه نميرسن. چون از نظر آموزش و دانشي كه مورد نياز هست ضعيف عمل ميكنيم و از طرفي نقش‌ها برامون خوب تبيين نميشه.

 

به نظرم همه‌ي اين عوامل در كنار هم هست كه باعث ميشه كه عملگرايي ما و حرف زدنمون توي دو كفه‌ي ترازو قرار بگيرن كه يه كفه‌ش مطلوب تر از اونيكيه.

شايد خيلي از ماها هزاران بار تو زندگيمون ضرب المثل هاي زيادي رو شنيده باشيم ولي فقط وقتي متوجه عمق اونا ميشيم كه توي اون موقعيت قرار ميگيريم. اون وقته كه تازه متوجه ميشيم كه چي باعث شده چنين حرفي زده بشه.

كم گوي و گزيده گوي چون در!

اگه اين شرطو رعايت كنيم كه هم كم بگيم و هم مهمترين نكات رو، هم از نظر زماني و هم انرژي، صرفه جويي زيادي ميشه و موقع عمل همه چيز شفاف تر ميشه.

 

:icon_gol:

 

جالب بود حرفات برام

 

مرسی واقعاً

 

شاید اگه کل حرفاتو بشه خلاصه کرد بشه همون امضای قشنگ خودت:

 

سکوت،

يعني گفتن در نگفتن،

يعني مقابله با شهوت رام نشدني حرف،

يعني تمرين برگشتن به دوران جنيني و شنيدن انحصاري لالائي قلبِ مادر در

تنهائي محض:icon_gol:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

امروز با دوست خوبم (Neutron) گپ می زدم. یکی از محورهای صحبتمون در مورد این واقعیت انکار ناپذیر بود که چرا ما می تونیم ایده ها و اندیشه های خوبی رو به صورت نظری مطرح کنیم، اما هنگام پیاده سازی افکارمون دچار مشکل میشیم!

یا چرا ما به خوبی پِی به اشتباهاتمون می بریم، نقاط ضعف اخلاقی و رفتاری خودمون رو به درستی شناسایی می کنیم، تاپیک های مختلفی می زنیم، حتی به تعریض و کنایه خودمون رو به حیوانات تشبیه میکنیم تا بلکه به تلنگری، انسانیت و آدمیت خفته ی ما بیدار بشه اما در عمل و در زندگی واقعی خودمون، پیادش نمی کنیم؟!

 

در یک کلام: چرا با وجود اینکه مسیر صحیح رو شناسایی می کنیم، و مرتب در بابش شعار میدیم اما باز هم اجراش برامون طاقت فرسا میشه؟!

یه چیزی داریم به اسم بازخورد

ما اون بازخوردا در نظر نمیگیریم موقع اجرا

اگه بازخوردا در نظر بگیریمو مرز سیستم یا هر چیزی که بخوایم اجرا کنیم افزایش بدیم طاقت فرسا نمیشه

 

هر چیزی که فکر میکنیم نمیشه اجرا کرد باید خوب تحقیق کرد دلایل عدم اجراش و تاصیرشو بررسی کرد بعدا دست بکار شد:gnugghender:

آیا این به فرهنگ ما باز میگرده که بیشتر شعارگرا هستیم تا عملگرا؟

ربطی به فرهنگ نداره به ذاتم نداره بر میگرده به همون چیزایی که گفتم اسون گرفتن همه چی

آیا درجه ی آگاهی ما هنوز هم به حدی نرسیده که بخواییم "در عمل" خود را اصلاح کنیم؟

درجه اگاهیمون رسیده بود قشنگ پیاده میکردیم درستم عمل میشد

آیا ریشه این نقصان بیش از اونکه جنبه اجتماعی داشته باشه، ناشی از بیولوژیک و ساختارهای روانی هر فرد هست؟

صد در صد

 

و در نهایت راهکار شما برای رفع چنین مشکلی چیه؟

 

:icon_gol:

 

 

 

کارو بسپاریم به متخصصا:whistle:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

خب این نشون دهنده ی ضعیف بودن قدرت ارادمون واسه عملی کردن افکار و اهدافمون ...

 

و اگه بخواین ریشه یابیش کنیم ... برمیگرده به فرهنگ ما ایرانیا ... چگونگی تربیت کودکان چه در خانواده و چه در اجتماع ...

 

متاسفانه مسائل اساسی و مهم رو زیر پا میزارن و به مسائل هاشیه ای بیشتر توجه میکنن... چه در مهدها و چه درمدارس ... :hanghead:

 

البته ناشی از ساختارهای روانی که به شرایط محیط اطراف ( جامعه و خانواده ) میتونه باشه...

  • Like 7
لینک به دیدگاه
کارو بسپاریم به متخصصا:whistle:

 

درسته اما منظور من در این تاپیک امور خیلی فنی و پیچیده ای نبود

 

حتی میتونه یه تصمیم خیلی ساده اخلاقی رو هم شامل بشه.. اینکه مثلا دیگه دروغ نگیم

 

یا یه تصمیم تحصیلی، اینکه دیگه اتلاف وقت نکنیم و ساعی و کوشا باشیم

 

و صد البته چیزهای مهمتر و پیچیده تر

  • Like 3
لینک به دیدگاه
خب این نشون دهنده ی ضعیف بودن قدرت ارادمون واسه عملی کردن افکار و اهدافمون ...

 

و اگه بخواین ریشه یابیش کنیم ... برمیگرده به فرهنگ ما ایرانیا ... چگونگی تربیت کودکان چه در خانواده و چه در اجتماع ...

 

متاسفانه مسائل اساسی و مهم رو زیر پا میزارن و به مسائل هاشیه ای بیشتر توجه میکنن... چه در مهدها و چه درمدارس ... :hanghead:

 

البته ناشی از ساختارهای روانی که به شرایط محیط اطراف ( جامعه و خانواده ) میتونه باشه...

 

آره.. آفرین

دنبال همین بودم

ارادمون توی خیلی زمینه ها ضعیفه

مسیر صحیح رو شناسایی می کنیم، حتی گام هم بر میداریم اما ابتدا یا نهایتا اواسط راه منصرف میشیم، یا دل زده میشیم..

استمرار نداریم...

  • Like 2
لینک به دیدگاه
درسته اما منظور من در این تاپیک امور خیلی فنی و پیچیده ای نبود

 

حتی میتونه یه تصمیم خیلی ساده اخلاقی رو هم شامل بشه.. اینکه مثلا دیگه دروغ نگیم

 

یا یه تصمیم تحصیلی، اینکه دیگه اتلاف وقت نکنیم و ساعی و کوشا باشیم

 

و صد البته چیزهای مهمتر و پیچیده تر

همون درسم میگید باید برنامش کامل باشه دیگه

الان بگن برنامه بنویس میان تو کاغذ مینویسید 8 تا 10 فلان درس

11 تا 12 فلان درس

 

 

چند بار واقعا نوشتید ماکزیمم فلان درس

در صورت افتادن هر اتفاقا تو این ساعت یا فلان روز؟

 

 

به این میگن در نظر گرفتن بازخورد

 

 

نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه

  • Like 3
لینک به دیدگاه
همون درسم میگید باید برنامش کامل باشه دیگه

الان بگن برنامه بنویس میان تو کاغذ مینویسید 8 تا 10 فلان درس

11 تا 12 فلان درس

 

 

چند بار واقعا نوشتید ماکزیمم فلان درس

در صورت افتادن هر اتفاقا تو این ساعت یا فلان روز؟

 

 

به این میگن در نظر گرفتن بازخورد

 

 

نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه

 

 

موافقم که باید در هر کاری مهارت و تخصصش رو داشت

 

اما چون شما گفته بودی "بسپاریم به متخصصین" من تصور کردم منظورت امور خیلی فنیه که کلا از عهده ما انجامش بر نمیاد

 

که من خواستم تاکید کنم، منظور این تاپیک امور شخصیه که بالقوه هر کسی میتونه از عهده انجامش بر بیاد

:icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

بسیار موضوع درست و به جایی هست.

اما باید از دیالکتیک محیط و عامل هم غافل نشد.از محیطی که دلیل منطقی را نمی پسندد. متاسفانه جامعه ما به برخورد تک عاملی و یک برخورد مکانیکی ساده با قضایا عادت کرده.ما به جامعه مون به عنوا یک الگوی پیچیده ی ارگانیک نگاه نمیکنیم.در واقع کلیت رو نمیتونیم تشخیص بدیم.بچه های معماری و شهرسازی با مفهومی به نام گشتالت آشنایی دارند.کل همیشه چیزی بیش از جمع جبری اجزای آن است!

ما این دید رو نسبت به جامعه به عنوان یک کل نداریم:

1-واقعیت متشکل از عناصری است که با هم ارتباط متقابل دارن.

2-کلیت متشکل از مجموع عناصر قابل تبدیل به جمع عناصر نیست.

3-ارتباط متقابل عناصر و کلیتی که از آن منتج میشه تحت قوانینی جریان دارن که میتونن با تعابیر منطقی بیان بشن.

به خاطر همینم هست که فکر میکنیم، من تک عنصر تنها، به تنهایی نمی تونم کاری کنم پس به من چه! من خودم زرنگی می کنم و بچه زرنگ میشم.از طرفی محیط هم به تک عنصر تنها به عنوان یک عمصر اضافی هیاهوگر نگاه میکنه. و این است ماجرای دیالکتیک تلخ جامعه ما!

  • Like 8
لینک به دیدگاه
بسیار موضوع درست و به جایی هست.

اما باید از دیالکتیک محیط و عامل هم غافل نشد.از محیطی که دلیل منطقی را نمی پسندد. متاسفانه جامعه ما به برخورد تک عاملی و یک برخورد مکانیکی ساده با قضایا عادت کرده.ما به جامعه مون به عنوا یک الگوی پیچیده ی ارگانیک نگاه نمیکنیم.در واقع کلیت رو نمیتونیم تشخیص بدیم.بچه های معماری و شهرسازی با مفهومی به نام گشتالت آشنایی دارند.کل همیشه چیزی بیش از جمع جبری اجزای آن است!

ما این دید رو نسبت به جامعه به عنوان یک کل نداریم:

1-واقعیت متشکل از عناصری است که با هم ارتباط متقابل دارن.

2-کلیت متشکل از مجموع عناصر قابل تبدیل به جمع عناصر نیست.

3-ارتباط متقابل عناصر و کلیتی که از آن منتج میشه تحت قوانینی جریان دارن که میتونن با تعابیر منطقی بیان بشن.

به خاطر همینم هست که فکر میکنیم، من تک عنصر تنها، به تنهایی نمی تونم کاری کنم پس به من چه! من خودم زرنگی می کنم و بچه زرنگ میشم.از طرفی محیط هم به تک عنصر تنها به عنوان یک عمصر اضافی هیاهوگر نگاه میکنه. و این است ماجرای دیالکتیک تلخ جامعه ما!

 

درسته:icon_gol:

اما پس چرا بنظرت ما در پیگیری انجام کارها و اهداف و آمال «شخصیه» خودمون هم باز میمونیم؟

 

ساده تر بگم: پس چرا ما حتی سعی نمیکنیم برای خودمون هم همون بچه زرنگه باشیم؟

  • Like 6
لینک به دیدگاه
درسته:icon_gol:

اما پس چرا بنظرت ما در پیگیری انجام کارها و اهداف و آمال «شخصیه» خودمون هم باز میمونیم؟

 

ساده تر بگم: پس چرا ما حتی سعی نمیکنیم برای خودمون هم همون بچه زرنگه باشیم؟

 

خیلی از مشکلات ما ریشه تاریخی دارند.هنوز اون زندگی عشیره ای پس ذهن ما سنگینی میکنن.هنوز خانواده ی پدرسالار و جامعه ی حاکم سالار داریم که امورمون رو به اون میسپریم.یکبار توی یکی از تاپیک ها نوشتم فرآیند غالب حل مسئله توی غرب اینه: تلاش--->هدف تلاش---->هدف بعدی تلاش----->هدف بعدی نشد؟ ------> علت یابی مشکل feedback

اما فرآیند غالب توی ایران اینه: ----- کمی تلاش + توسل به پارتی و واگذار کردن امور به حاکم یا سرپرست+ به کارگیری رمز و استطرلاب + دعا -----> رسیدن به آرزو ----->نشد ؟ حتما قسمت بوده!بیخیالش. تقدیره.

ما اینجا خودمون رو مسئول اتفاقای اطراف نمیدونیم.

من در یک تاپیکی که به مناسبت اشغال سفارت بود نوشتم.همه ی کسایی که سفارت رو اشغال کردند از خود ما بودندو در همین حرکت هم خود ما سهیم بودیم.چندتا از اطرافیان من و شما هستند که از این حرکت خوششون اومد.گفتم از ماست که بر ماست.علیرضا اعتقاد داشت از اوناست که بر ماست و البته حقم داشت.اون دیالکتیک رو فهمیده بود.اما اصلاح این موضوع زمان طولانی می طلبه.شاید همین گفتگوی من و خودت خودش یه پیشرفت اساسیه.یه مشکل دیگه ای هم که ما داریم تفکر موقت و نه برنامه ریزانه اس. (این مشکل اساسی منه) هنوز نمیتونیم (بخونید نمیتونم) یه برنامه ریزی بلندمدت داشته باشیم برای زندگیمون.غیراینه؟عمل بهش رو هم که سخته.که اونم باز ریشه تاریخی داره.اون کتاب چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت به درد میخوره یه چیزایی ازش نوشته بود.البته من بگم من خوشبین هستم.گرچه باید دردهای جامعه رو هم یادآوری کرد و به نوعی سرمایه ملیمون تو یه دوره ای نابود شد (همون قضیه سه محمود به ایران ما تاختند به تخریب این ملک پرداختند و ...) اما به هرحال همین که یه جامعه ی محلی کوچیک میتونه مستقل از نیروهای بالاسری فکر کنه خیلی ارزشمنده.از تحولات ریز این چنینی نباید غافل شد.تحول اساسی زمان طولانی میخواد و باید زمان محور و مکان محور عمل کرد.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

به نظر من این مسئله هم به خودمون بر میگرده هم به جامعه.....

اینکه ما نمیتونیم با خودمون کنار بیاییم....فاصله از حرف زدن تا اجرا براموون خیلی زیاده....

که این فاصله به شریط اجتماعی بر میگرده....اینکه ما تصمیمی رو بخوایم اجرا کنیم نا خداگاه باید شرایط اجتماع رو هم در نظر بگیریم

به قول دوستمون.....میتونیم با سکوت به درون خودمون بیشتر نفوذ کنیم.....بیشتر روو روال شخصیتیمون تمرکز کنیم

این نظر من بود:icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
خیلی از مشکلات ما ریشه تاریخی دارند.هنوز اون زندگی عشیره ای پس ذهن ما سنگینی میکنن.هنوز خانواده ی پدرسالار و جامعه ی حاکم سالار داریم که امورمون رو به اون میسپریم.یکبار توی یکی از تاپیک ها نوشتم فرآیند غالب حل مسئله توی غرب اینه: تلاش--->هدف تلاش---->هدف بعدی تلاش----->هدف بعدی نشد؟ ------> علت یابی مشکل feedback

اما فرآیند غالب توی ایران اینه: ----- کمی تلاش + توسل به پارتی و واگذار کردن امور به حاکم یا سرپرست+ به کارگیری رمز و استطرلاب + دعا -----> رسیدن به آرزو ----->نشد ؟ حتما قسمت بوده!بیخیالش. تقدیره.

ما اینجا خودمون رو مسئول اتفاقای اطراف نمیدونیم.

من در یک تاپیکی که به مناسبت اشغال سفارت بود نوشتم.همه ی کسایی که سفارت رو اشغال کردند از خود ما بودندو در همین حرکت هم خود ما سهیم بودیم.چندتا از اطرافیان من و شما هستند که از این حرکت خوششون اومد.گفتم از ماست که بر ماست.علیرضا اعتقاد داشت از اوناست که بر ماست و البته حقم داشت.اون دیالکتیک رو فهمیده بود.اما اصلاح این موضوع زمان طولانی می طلبه.شاید همین گفتگوی من و خودت خودش یه پیشرفت اساسیه.یه مشکل دیگه ای هم که ما داریم تفکر موقت و نه برنامه ریزانه اس. (این مشکل اساسی منه) هنوز نمیتونیم (بخونید نمیتونم) یه برنامه ریزی بلندمدت داشته باشیم برای زندگیمون.غیراینه؟عمل بهش رو هم که سخته.که اونم باز ریشه تاریخی داره.اون کتاب چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت به درد میخوره یه چیزایی ازش نوشته بود.البته من بگم من خوشبین هستم.گرچه باید دردهای جامعه رو هم یادآوری کرد و به نوعی سرمایه ملیمون تو یه دوره ای نابود شد (همون قضیه سه محمود به ایران ما تاختند به تخریب این ملک پرداختند و ...) اما به هرحال همین که یه جامعه ی محلی کوچیک میتونه مستقل از نیروهای بالاسری فکر کنه خیلی ارزشمنده.از تحولات ریز این چنینی نباید غافل شد.تحول اساسی زمان طولانی میخواد و باید زمان محور و مکان محور عمل کرد.

 

 

مشکلی که بهش اشاره کردی و گفتی مشکل شخصیت هست (عدم برنامه ریزی بلند مدت) در حقیقت در من هم به شخصه به وفور وجود داره!!

 

اگه بخوایم صرفاً از بعد اجتماعی بهش نگاه کنیم شاید به این علت هست که اساسا نظام ما فاقد یه هدف بلند مدت و ترسیم دورنمای جدی و واقعی برای خودش هست...

تصمیماتش مقطعی گرفته میشه و حتی ادامه حیاتش بر پایه ی «بحران زایی» قرار داره! بنابراین شهروندان هم به فراخور حاکمیت فاقد برنامه ریزی بلند مدت و حتی میان مدت هستند. شاید چون چیزی اینجا قابل پیش بینی نیست!

 

اما بازم یه سوال فردگرایانه: چرا در همین دوره فعلی و حتی دوره های قبل (فرضا پرفسور حسابی ها در زمان رضاخان ها) بودند و هستند کسانی که فائق اومدن بر این مشکلات؟!

 

اساساً اونها از چه پارامترهایی برخوردار بودن و دورنمای حرکت فردی و اجتماعیشون مگه چی بود که ما در حال حاضر نمیتونیم اون الگوها رو برای خودمون شبیه سازی کنیم؟!

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 11 ماه بعد...

در یک کلام: چرا با وجود اینکه مسیر صحیح رو شناسایی می کنیم، و مرتب در بابش شعار میدیم اما باز هم اجراش برامون طاقت فرسا میشه؟!

آیا این به فرهنگ ما باز میگرده که بیشتر شعارگرا هستیم تا عملگرا؟

آیا درجه ی آگاهی ما هنوز هم به حدی نرسیده که بخواییم "در عمل" خود را اصلاح کنیم؟

آیا ریشه این نقصان بیش از اونکه جنبه اجتماعی داشته باشه، ناشی از بیولوژیک و ساختارهای روانی هر فرد هست؟

تاپیک خوبی هست به نظرم:icon_gol:

خوب من با فرض اولیه شما مشکل دارم و اینکه مسیر صحیح رو شناسایی می کنیم ........

اولا مسیر صحیح بر اساس چه معیاری؟مشخص هست که افراد زیادی وجود دارن که مسیر صحیح من رو غلط میدونن چون معیار ارزیابی اون ها و ارزش هایی که بهشون باور دارن با من فرق داره. مبیشه گفت برای هر گونه فلسفه یک مسیر خاص به زندگی وجود داره

 

بیاید به سوال این طور پاسخ بدیم که مسیری که در حال حاضر اکثریت جامعه به درستیش باور دارن به هر حال در هر دوره زمانی مسیر صحیح بسیار متفاوت با یک دوره دیگه هست (شرایط مکانی و زمانی پر اهمیت است) که این مسیر نشات گفته از فرهنگ فکری و فلسفی غرب هست (فلسفه و فکر ایرانی چیزی برای عرضه از نظر من نداره )

 

اما نکته اینجاست این برداشت ما از مدرنیته چگونه است؟ببین تکنولوژی اینترنت و موارد شبیه این جز روبنا و محصولات مدرنیته غربی هست متاسفانه باید بگم برداشت ما از مدرنیته محدود شده به ظاهر و روبنای قضییه و در بهترین حالت درک سطحی

 

به حرف به عمل صحیح رسیدن تا به عمل عمل صحیح رو اجرا کردن بسیار بسیار تفاوت دارند .مثال می زنم:

همه ما میدونیم دموکراسی چیز خوبی است.خب خبر بدی من بره شما دارم!مشکل اونجاست که نمیدونیم چه طور باید بهش برسیم.یعنی دموکراسی یعنی من امشب بخوابم فردا از خواب بلند شم دموکراسی شده!؟دموکراسی یک هدف نیست یک روش زندگی هست که باید زندگیش کنیم .ادعا می کنیم انسان های فهمیده ای هستیم ولی وقتی در عمل با رانندگی کردن با اشغال رو زمین ریختن و با بی انگیزه کار کردن و کار نکردن و با از خط عابر پیاده رد نشدن و بسیاری از این موارد واقعیت رو نشون میدیم

 

ما مردم ایران مردم پر حرفی هستیم و عموما بیشتر قلم فرسایی می کنیم تا عمل گرایی و مشکل اینجاست جامعه ما به مردان عمل گرا و practical خیلی بیشتر نیاز داره تا مردمانی که دستی بر قلم خوبی دارن و ادعا می کنن هگل یا کانت رو بیشتر و بهتر از خودش درک کردن و تفکرات اسلامی ازش عرضه می کنن!

تغییر جرات می خواد و از هر فرد باید شروع بشه به جای نوشتن و نالیدن از شرایط من باید از خودم شروع کنم اگر دانشجو هستم خودانگیخته درس بخونم و.....

مردم المان با پر کاری و نظم به اینجا رسیدن و با عمل گرایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هیچ کس خودش رو ملزم به عمل نمی دونه!

 

ما تا وقتی فردی که به انجام کار یا اعتقاد یا اخلاق یا فرهنگ نپردازه....و در مقابلش قلم فرسایی کنه یا دُر افشانی فایده ای نداره...:ws37:

 

حرف زیبایی هست که تو مباحث نظری همیشه نقطه مورد اشکال بیرون از کسی هست که داره اون رو می گه..و غالبا هم جامعه دستاویز هست...

 

ولی فرد هست که جامعه رو می سازه...

 

ما باید یک جایی این جمله ی آشنایی که گفته می شه جامعه اینطور است و جامعه اونطور است خلاص بشیم!

 

باید هر کس از خود شروع کنه...نسخه واسه خودش بپیچه...

 

فرد....هر فرد...هر فرد باید ملزم بشه به عملگرایی....هر فرد باید به این باور برسه که باید جامعه رو از خودش شروع کنه...

 

تو مباحث اخلاقی این خیلی کاربردی است...:ws37:

 

 

شنیدین این جمله های آشنا رو که همه دارن می خورن..خوب ما هم بخوریم چی می شه؟!

 

همه دارن می زنن..ما هم بزنیم چی می شه؟!

 

 

بعد پای بحث می شینین...همه از قُبح اون کار می گن.....و می گن باید فرهنگ سازی کرد تا جامعه درست شه!

 

در حالی که هر فرد اگه خودش رو ملزم بدونه...خیلی از اتفاقات به خودی خود درست می شه:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...