Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۳ سلام به همه دوستان گل حضور کمرنگم در این تاپیک داره به شدت اذیتم میکنه :icon_pf (34): خوب بعد از مدتها رفتیم مسافرت دو نفره. واقعاً عالی بود. جای همه دسوتان خالی هنوز وقت نکردم عکسها رو به لپتاپ منتقل کنم. البته عکس زیاد نتونستیم بگیریم. بخاطر رطوبت بالای هوا که باعث میشد لنز دوربین مرطوب بشه. ولی خوب چندتایی هم گرفتم. دقیقا چندتا بیشتر نتونستم بگیرم در اولین فرصت در تاپیک عکاسی خودم قرارشون میدم. 11 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۳ سلام امروز روز مرد و پدر هست. پدر (و مادر) با هیچ کلمه، جمله و رخدادی قابل توصیف نیست. کوهی مثل پدر، پر استقامت، مستحکم، استوار و همیشه پایدار است. هیچ چیزی در این دنیا جای خالی پدر (و مادر) را پر نمی کند و نخواهد کرد. روزت مبارک، پدر عزیزم که هر چیزی دارم از توست. پ.ن: پدر و مادر مرواردیهایی جداناپذیر هستند. 11 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۳ سلامی به گرمی آتشفشان اوه اوه خیلی داغ بود.. شرمنده امیدوارم که حال همه دوستان گلم خوب باشه. بالاخره تلاش های بی وقفه من جواب داد و تونستم به دفتر فنی انتقال پیدا کنم. فهمیدم آدم پرنفوذی هستم. خوشمان آمد... ولی حال مدیر قبلی رو گرفتم یه جورایی. نمی دونست با یه متولد آبان 65 طرف بود. سال تولد: 1365 - سال ببر ماه تولد: آبان مشخصات کلی متولدین سال ببر: دلیر و بی پروا ببر بنا بر روحیه جنگ جویی خود، با خشونت و بی باکی، به هر قیمت، بر سر اعتقاداتش پا فشاری می کند، او سر سخت، لجوج و همواره ستیزه جوست. هر چند ببر گاهی خودخواه است؛ اما می تواند دست و دلباز، با سخاوت و حتی ایثار گر هم باشد. همیشه به یاد داشته باشید که ببرها باریک بین و تیز هستند و به کسی اعتماد نمی کنند. ببر دوست دارد همه از او اطاعت کنند؛ اما از این که خود فرمانبردار کسی باشد، بیزار است و هیچ کس را شایسته آن نمی داند که به او دستور بدهد. در حقیقت او جنگجویی تیزبین، زودرنج و درون نگر است. رفتار او به عنوان یک فرمانده نظامی یا سرپرست واحد صنعتی، در خور تحسین است. خصوصیت متولد آبان ماه 65: شخصیت مبهم! باور کردنش مشکل است اما در هر کاری! موفق خواهد شد! بله دیگه جهت ثبت: دوشنبه 5 خرداد 93 -12:41 - محل کار 10 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۳ سلام امروز صبح پیاده رفتم سر کار. واقعاً هوا فوق العاده بود. فوق العاده.:hapydancsmil: بیست دقیقه پیاده روی کردم. وقتی رسیدم سر کار سرشار از انرژی بودم. حس می کردم برا هر کاری انرژی کافی و لازم دارم. امتحان کنید. 12 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 خرداد، ۱۳۹۳ وقتى اسب هاى توانا راهى براى ورود به مسابقه نداشته باشند، هر الاغى مى تواند به خط پايان برسد. (وينستون چرچيل) عجب حرفی زد لاکردار :icon_pf (34): 12 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۳ بعضی حرفها هستند که ریشه تاریخی داره. بد جور اصلاً جهت حرف آدم رو ویران می کنه. اعتراف میکنم که فراموشی خاطرات خیلی سخته. 12 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۹۳ سلام به همه دوستان گلم از منطقه زمانی +3:30 این پیغام رو میفرستم. میخوام برم کلاس زبان فرانسه بُنژوغ 7 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۳۹۳ سلام به همه دوستان گلم مدتی نبودم بخاطر مشغله های جدید اول اینکه کلاس فرانسه میرم. 8 جلسه رفتیم و 12 تای دیگه هم هست. خیلی راه مونده هنوز ولی خواستید میتونم بهتون سلام کنم یه مورد جالب که توی این مدت برام پیش اومد، میزبانی از سه توریست فرانسوی بود. سه جوان به نام های گیلان (مرد-22 ساله)، تِو (مرد-22 ساله) و پارتیسیا (خانم-23 ساله) واقعا با حال بودند. یک روز و یک شب میزبانشون بودم. کلی حال کردند. همه جا بردمشون. ناهار کباب داشتیم. مثل پلنگ می خوردند. مخصوصا تِو که کلا شکمو بود. هر چی رنگارنگ داشتیم خورد میگفت خوشمزه س براشون تعریف کردیم که رابطه ما با این رنگارنگ ریشه در تاریخ داره از دور میدیدنش لبخند میزدند نکته جالب سفر اینها این بود که با hitch hike تا اینجا اومدند. امروز هم با همین روش رفتند اصفهان. سفر بدون هزینه. فقط 1000 دلار داشتند خلاصه اینطوریاس میام دوباره شنبه- 4 مرداد 93 9 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۳ سلوم علیکم خوب هستید؟ چرا ......؟ خووووب حالا .. ایش... چه بی خود شدم یه لحظه مدتیه که کمرنگ هستم. البته فقط در یک تاپیک بصورت تخصصی (!) فعالیت دارم فردا امتحان زبان دارم. دارم بشدت می خونم. بُنژوغ کن به عمو چقدر دوست دارم دو هفته تو حال خودم باشم. نه کلاسی باشه و نه کاری. بشینم تو خونه و بازی کنم و بخورم و بخوابم حالا که اینطور شد.. حتما این آهنگ رو گوش بدید.. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام چهارشنبه - 15 مرداد 93 5 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۳ سلام خوبید دوستان گلم؟ «زندگی کوتاه است. تا زمانیکه دندان دارید، لبخند بزنید.» 6 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۳ سالم به همه دوستانم امیدوارم که حال همتون خوب باشه دو اپیزود: اپیزود اول مربوط میشه به دیروز: به مناسبت تولد خانمم، براش یه کادو خوب گرفته بودم. به همراه یک جلد کتاب شازده کوچولو که اولش یکی از متن های قشنگش رو نوشته بودم. با کلی عشق و احساس تقدیمش کردم. خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحال شد. خیلی سورپرایز شد. من خیلی خوشحال شدم. چون واقعا خوشحال شد. همون چیزی رو خریدم که همیشه دوست داشت داشته باشه. اپیزود دوم مربوط به امروز: از اول صبح دلشوره دارم. اصلا نمیتونم یه جا بشینم. همه ش دارم قدم میزنم. انگار منتظر یه اتفاق یا خبر هستم. خیلی بده. سه شنبه - 21 مرداد 93 9 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مرداد، ۱۳۹۳ سلام این پست تماماً به مخاطب خاص خودم تعلق داره و هرگونه بهره برداری پیگرد قانونی دارد: در ابتدا در مورد مخاطب خاص یه توضیحی بدم: کلا مخاطبان خاص دو دسته هستند. دسته اول و دسته دوم. که این دو دسته هیچ فرقی با هم ندارند، فقط بخاطر اینکه در دسته اول جاشون نشد، مابقی به دسته دوم منتقل شدند. کتاب شازده کوچولو رو به احتمال زیاد خیلی ها خوندند و درک کرده اند. نقطه اوج داستان زمانی بود که شازده کوچولو با روباه دیدار کرد. این قسمت از کتاب رو فوق العاده زیاد دوست دارم. ...در این هنگام بود که روباه پیدا شد. روباه گفت: سلام! شازده کوچولو سر برگرداند و کسی را ندید، ولی مودبانه جواب سلام داد. صدا گفت: من اینجا هستم، زیر درخت سیب... شازده کوچولو پرسید: تو که هستی؟ چه خوشگلی!... روباه گفت: من روباه هستم. شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن. من آنقدر غصه به دل دارم که نگو... روباه گفت: من نمیتوانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکردهاند. شازده کوچولو آهی کشید و گفت: ببخش! اما پس از کمی تامل باز گفت: - "اهلی کردن" یعنی چه؟ روباه گفت: تو اهل اینجا نیستی. پی چه میگردی؟ شازده کوچولو گفت: من پی آدمها میگردم. "اهلی کردن" یعنی چه؟ روباه گفت: آدمها تفنگ دارند و شکار میکنند. این کارشان آزارنده است. مرغ هم پرورش میدهند و تنها فایدهشان همین است. تو پی مرغ میگردی؟ شازده کوچولو گفت: نه، من پی دوست میگردم. نگفتی "اهلی کردن" یعنی چه؟ روباه گفت: "اهلی کردن" چیز بسیار فراموش شدهای است، یعنی "علاقه ایجاد کردن..." - علاقه ایجاد کردن؟ روباه گفت: البته. تو برای من هنوز پسربچهای بیش نیستی. مثل صدها هزار پسربچه دیگر، و من نیازی به تو ندارم. تو هم نیازی به من نداری. من نیز برای تو روباهی هستم شبیه به صدها هزار روباه دیگر. ولی تو اگر مرا اهلی کنی، هر دو بهم نیازمند خواهیم شد. تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود... شازده کوچولو گفت: کمکم دارم میفهمم... گلی هست... و من گمان میکنم که آن گل مرا اهلی کرده است... روباه گفت: ممکن است. در کره زمین همه جور چیز میشود دید... شازده کوچولو آهی کشید و گفت:گـــل من گـــاهی بداخلاق,کم حوصــــله و مغـــرور بود..اما مـــاندنی بـــود..این بودنش بود که او را تبدیل به گـــل من کرده .. ولی آنکه من میگویم در زمین نیست. روباه به ظاهر بسیار کنجکاو شد و گفت: - در سیاره دیگری است؟ - بله. - در آن سیاره شکارچی هم هست؟ - نه. - چه خوب!... مرغ چطور؟ - نه! روباه آهی کشید و گفت: همیشه یک پای کار می لنگد. لیکن روباه به فکر قبلی خود بازگشت و گفت: - زندگی من یکنواخت است. من مرغها را شکار میکنم و آدمها مرا. تمام مرغها به هم شبیهند و تمام آدمها با هم یکسان. به همین جهت در اینجا اوقات به کسالت میگذرد. ولی تو اگر مرا اهلی کنی، زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد. من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد، ولی صدای پای تو همچون نغمه موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید. بعلاوه، خوب نگاه کن! آن گندمزارها را در آن پایین میبینی؟ من نان نمیخورم و گندم در نظرم چیز بیفایدهای است. گندمزارها مرا به یاد هیچ چیز نمیاندازند و این جای تاسف است! اما تو موهای طلایی داری. و چقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی! چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت. آن وقت من صدای وزیدن باد را در گندمزار دوست خواهم داشت... روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد. آخر گفت: - بیزحمت... مرا اهلی کن! شازده کوچولو در جواب گفت: خیلی دلم میخواهد، ولی زیاد وقت ندارم. من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم. روباه گفت: هیچ چیزی را تا اهلی نکنند، نمیتوان شناخت. آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکان میخرند. اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد، آدمهاماندهاند بیدوست . تو اگر دوست میخواهی مرا اهلی کن! شازده کوچولو پرسید: برای این کار چه باید کرد؟ روباه در جواب گفت: باید صبور باشی ، خیلی صبور. تو اول کمی دور از من به این شکل لای علفها مینشینی. من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم کرد و تو هیچ حرف نخواهی زد. زبان سرچشمه سوءتفاهم است. ولی تو هر روز میتوانی قدری جلوتر بنشینی. فردا شازده کوچولو باز آمد. روباه گفت: - بهتر بود به وقت دیروز میآمدی. تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بیایی، من از ساعت سه ببعد کمکم خوشحال خواهم شد، و هر چه بیشتر وقت بگذرد، احساس خوشحالی من بیشتر خواهد بود. سر ساعت چهار نگران و هیجانزده خواهم شد و آن وقت به ارزش خوشبختی پیخواهم برد. ولی اگر در وقت نامعلومی بیایی، دل مشتاق من نمیداند کی خود را برای استقبال تو بیاراید... آخر در هر چیز باید آیینی باشد. شازده کوچولو پرسید: "آیین" چیست؟ روباه گفت: این هم چیزی است بسیار فراموش شده، چیزی است که باعث میشود روزی با روزهای دیگر و ساعتی با ساعتهای دیگر فرق پیدا کند. مثلا شکارچیان من برای خود آیینی دارند: روزهای پنجشنبه با دختران ده میرقصند. پس پنجشنبه روز نازنینی است. من در آن روز تا پای تاکستانها به گردش میروم. اگر شکارچیها هروقت دلشان میخواست میرقصیدند، روزها همه به هم شبیه میشدند و من دیگر تعطیل نمیداشتم. ... بالاخره شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و چون ساعت جدایی نزدیک شد، روباه گفت: -آه، من گریه خواهم کرد. شازده کوچولو گفت: - تقصیر خودت است. من بد تو را نمی خواستم، ولی خودت خواستی که اهلیت کنم... روباه گفت: درست است. شازده کوچولو گفت: ولی تو گریه خواهی کرد! -درست است. - پس چیزی برای تو نمی ماند. - چرا، می ماند. رنگ گندمزارها...که به رنگ موهای طلایی تو است، یاد تو را برایم زنده می کند... سپس گفت: -برو دوباره گلها را ببین. این بار خواهی فهمید که گل خودت درجهان یکتاست.بعد برای خداحافظی پیش من بر گرد تا رازی را به تو هدیه کنم. شازده کوچولو رفت و دوباره گلها را دید. به آنها گفت: شما هیچ شباهتی به گل من ندارید ، شما هیچ نیستید. کسی شما را اهلی نکرده است و شما هم کسی را اهلی نکرده اید. روباه من هم مثل شما بود. روباهی شبیه صد هزار روباه دیگر بود. ولی من او را دوست خودم کردم و حالا او در جهان یکتاست. و گلها سخت شرمنده شدند. شازده کوچولو باز گفت: -شما زیبایید، ولی جز زیبایی هیچ ندارید.کسی برای شما نمی میرد.البته گل مرا هم رهگذر عادی شبیه شما می بیند ولی او به تنهایی مهم تر از همه شماست، چون من فقط او را آب داده ام، چون فقط او را زیر حباب گذاشته ام، چون فقط برای او پناهگاه با تجیر ساخته ام، چون فقط برای خاطر او کرمهایش را کشته ام(جز دو سه کرم برای پروانه شدن)، چون فقط به گله گذاری او یا به خودستایی او یا گاهی هم به قهر و سکوت او گوش داده ام. چون او گل من است. سپس پیش روباه بر گشت. گفت: - خدا حافظ. روباه گفت: - خدا حافظ. راز من این است و بسیار ساده است: « فقط با چشم دل می توان خوب دید.اصل چیزها از چشم سر پنهان است.» شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند: -اصل چیزها از چشم سر پنهان است. روباه باز گفت: -همان مقدار وقتی که برای گلت صرف کرده ای باعث ارزش و اهمیت گلت شده است. شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند: - همان مقدار وقتی که برای گلم صرف کرده ام... روباه گفت: - آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند.اما تو نباید فراموش کنی. تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای. تو مسئول گلت هستی... شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند: من مسئول گلم هستم. پ.ن: عاشق گُلم هستم. شنبه - 25 مرداد 93 8 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۹۳ سلامی به گرمی سلام خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم. الانم میخواستم جای دیگه ای لاگین بشم ولی اشتباهی اینجا لاگین شدم آخه کنار هم بودند خلاصه الان اینجا هستم. گفتم یه سر بیام اینجا و گردگیری کنم. امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشید. 5 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۴ سلام به همه دوستان گلم خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم. اومدم بیت رو گردگیری کنم و برم :gnugghender: زنده یا مرده محمد ادمینیان رو میخوام. تحویلم بدید و جایزه نگیرید 1 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۵ سلام علیکم به به دیگه از شهرداری انجمن تماس گرفند که میخوایم اینجا رو فضای سبز کنیم. گفتم بیام یه حرکتی بزنم که شهرداری فکر کنه ملک شخصی هست هنوز. خیلی دلم برا اینجا تنگ شده بود ولی یادم میرفت بیام. تا اینکه همین چند روز اخیر یکی از بچه ها بهم اینجا رو یادآوری کرد. گفتم بیام ببینم چه خبره اصلا. 3 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۵ سلام این مدت خیلی خیلی ذهنم درگیر کارهایی برای ترسیم آینده م شده! طوری که وقتی خوابم انگار بیدارم و وقتایی بیدارم با چشم باز میخوام!! تصمیمات فوق العاده مهم و تاثیرگذار در زندگیم دارم میگیرم. ایشالا بتونم همه رو یکی یکی به سرانجام برسونم. لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۵ سلام اپیزود اول: یه وقتهایی هست که آدم فکر میکنه فلان حادثه برای دیگران رخ میده، یه وقتایی هست که برات جای سوال هست که فلان اتفاق چرا اصلا برای دیگران رخ داده؟ چقد مسخره س این اتفاق؟ و یه پوزخند و عبور از کنار اون. خیلی جالبه. یکی از این سوالات برای من این بود که چرا این ماشین توی این جاده خوب و باکیفیت و به این مستقیمی از جاده منحرف شده و چند تا پشتک زده! یا اینکه چرا مردم انقد تو جاده دور ماشینی که حادثه دیده تجمع میکنن؟؟ پیف پیف!! اپیزود دوم: روز شنبه، مورخ 21 اسفند 95. محور یاسوج به سمیرم. مقصد تهران. با خانومم گرم صحبت بودم و در یک مسیر مستقیم و خلوت قرار گرفتم. خواستم لیوان چای رو از کنار دنده بردارم که حواسم بای یک لحظه پرت شد. و نتیجه اینکه چرخ سمت شاگرد رفت تو خاکی و وقتی این صحنه را دیدم هول شدم و خیلی تند فرمونو دادم سمت چپ. خیلی بد اینکارو کردم. ماشین از اونور جاده زد بیرون. و 4 تا معلق ناقابل خوردیم! در حین پشتک زدن خیلی چیزا از فکرم گذشت: من دارم میمیرم؟ من سالم میمونم؟ خانومم زنده میمونه؟ توی همین افکار بودم که داشتم تعداد پشتک ها رو هم میشماردم و میگفتم الان متوقف میشه، الان متوقف میشه و .... و بالاخره متوقف شد. بهترین صدا و جمله عمرم رو شنیدم: خانومم گفت من سالم هستم. تو چطوری؟ دو سه دقیقه همینطور چهارچرخ ماشین در بالا، تلاش کردم خارج بشیم. نمیشد. اولین ماشین رو دیدم متوقف شد. امیدوار شدم. شلوغ شد. همه اومدن کمک. یکی زنگ زد اورژانس. یکی داشت منو کمک میداد. یکی به خانومم..... همه کمک کردند! اینم جواب سوالات نامفهوم من. پ.ن1: الان یک دستی تایپ میکنم چون کتف چپم آسیب دیده و استخوان ترقوه م شکسته. دردناکه واقعا. خانومم خراش برنداشت خداروشکر. پ.ن2: فکر کنم خانومم الان معلقی حساب میشه و از تعداد سکه های مهریه ش کم میشه. برم دنبالش 3 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۸ سلام علیکم چقد اینجا عوض شده ? ولی خدا ازت نگذره ممد که اون اموجی های کلاسیک رو نیست و نابود کردی. بدم میاد ازت مرسی اه @Mohammad Aref 1 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120454 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۸ در 9 دقیقه قبل، Mr. Specific گفته است : سلام علیکم چقد اینجا عوض شده ? ولی خدا ازت نگذره ممد که اون اموجی های کلاسیک رو نیست و نابود کردی. بدم میاد ازت مرسی اه @Mohammad Aref از کی نیومده بودی؟ شکلکای قبلی هم هستش. ولی همشون نیست. یه سریشون منتقل نشد، هنوز حس آپلود دوبارشون رو نداشتم لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۹۸ در در 28 دی 1398 در 20:23، Mohammad Aref گفته است : از کی نیومده بودی؟ شکلکای قبلی هم هستش. ولی همشون نیست. یه سریشون منتقل نشد، هنوز حس آپلود دوبارشون رو نداشتم خیلی وقت بود. شنیده بودم خراب کردی سایتو لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده