shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ خب ازاونجایی که فقط یک شب بلند داریم توی سال و این شب هم پراز خاطره هست ...... اینجا رو استارت کردم تا هرکسی بیاد از خاطرات یلداییتون بگه ....... دوران دانشجویی مخصوصا خوراک خاطره هست توی این شبها......... دیگه تشریف بیارید دور هم باشیم:(50): 29 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ اول خودم یک خاطره میگم از یک شب یلدای دانشجویی سال 81 بود فکرکنم یا 82 داشتیم به مراسم زیبای یلدا نزدیک میشیدم از اونجایی که اتاقهای خوابگاه ما عیالواری بود 14 نفر تویه اتاق خب باید دنگی کارمیکردیم دیگه اومدیم پول گذاشتیم وسط و برای بساط شب یلدا یادش بخیر اون زمان توی شمال هندونه شد کیلویی 200 تومن بعد یه دونه هندونه خریدیم شد 700 تومن چقدر به نظرمون گرون بود آخرش هم اندازه یه حبه گیرمون اومد خلاصه یکم خرت و پرت خریدیمو و اومدیم خوابگاه حالا مونده بودیم چطوری توی سفره بچینیمش نیست رشتمون هم هنری بود یه سفره ساده کسر شآن بود اومدیم یه دونه ازاین تشک ابریهارو گذاشتیم وسط اتاق و بصورت مورب شد مثل میز و روش سفرمونو انداختیم یه کار باحال دیگه هم که بچه ها انجام دادن کشیدن کاریکاتور مسئولامون و بعضی از بچه ها روی درب یخچال اتاقمون خلاصه کلی اون شب مسخره بازی درآوردیم و بچه ها مثل بازیگرها هرکسی یه شکلی خودشو درست کرد و کلی هم سرو صدا راه انداختیم و زدیم و رقصیدیم و عکس گرفتیم:hapydancsmil::w330: یاد گروه موسیقی خوابگاهمون بخیر ، نوازندهشون و خوانندهشون از بچه های اتاق مابود تمام تشت های اونو و گروهش مصادره بود ............... یادش بخیر امشب یادم افتاده به اون روزها دلم تنگ شد......... 24 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ شب یلدای سال 88 بود.. همه دور هم بودیم خونه ما... کلی گفتیم و خندیدیم... آخر شب که همه میخواستند برن خونه هاشون... رفتیم بیرون از خونه برای بدرقه و این حرفا... که دیدیم برف اومده و روی ماشین ها نشسته... اولین برف سال بود... خیلی زیبا بود... اولین برف سال در آخرین ساعات پاییز. 20 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ یادش بخیر وقتی بچه بودم میرفتیم خونه مادربزرگ پدربزرگم...همه خاله ها میومدن...دور کرسی میشسیم...همه میخواستن برن زیر کرسی ما هم ماشالا جمعیتمون زیاد هممون جامون نمیشد...نوبتی میکردیم...با کلی خنده .....یادش بخیر بابابزرگم از جوونی و بچه گیاش میگفت....:5c6ipag2mnshmsf5ju3یه سینی مسی بزگ روی کرسی بود...توش پر ظرفای میوه و آجیل....یادش بخیر 16 لینک به دیدگاه
Maryam.Silent 1137 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ فقط میدونم از یلدای امسال متنفرم:4564: اصلا حوصله مهمون نداارم پارسال شب یلدا موهامو تیغ زدم:ws3: 14 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ شب یلدای سال 85 بود فکر کنم.. مادربزرگم ی مهمونیه بزرگ گرفته بود.. 2تا پسر داییه دوقلو داره یکیشون تمبک میزنه اون یکی سنتور.. چه بزن و بکوبی بود.. یادش بخیر چقد خوش گذشت.. چه روزایی داشتیم.. 13 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ همیشه یلدا برام پرازخاطره بوده 3 سال قبل یادمه همه فامیل خونه ما بودن .کلی اون شب رقصیدیم.وقتی بابابزرگم دید ما داریم می رقصیم اونم اومد رقصید. 13 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ چندسال پیش هم شب یلدا دیگه همه بچه ها جمع میشوند خونه ما........ خوب ماهندونه داشتیم و میوه و شام داداشم آجیل آورد آبجیم هم فکرکنم آش آورده بود کلا همه دور هم بودیم با نوه های شیطونمون که نمیتونند یجا بند بشوند :shad: ماهم اومدیم دورهم جمع شدیم و بازی های بچگیهامونو کردیم بزرگترها یه قل ودوقل......حکم ...... ماهاهم عموزنجیربافت و دختره اینجانشسته و.... نقطه بازی و....... خلا صه از این بازیها کلی نوه ها حال کردندو کلی هم ما شیطنت:hapydancsmil: ولی تمام شب یلدا یه طرف و تفأل حافظش با تفسیر زن داداشم یه طرف یعنی آخره خنده هستند و مسخره بازی حافظ و براساس روحیات طرف و موقعیت خودش تعبیر میکنه فکرکنم حافظ ازدستش فراریه 13 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ همه یلدا ها رو میریم خونه مادر بزرگ امسال عمیقا جای پدربزرگ خالیه 10 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ من هیچ خاطره ای به ذهنم نمیرسه:5c6ipag2mnshmsf5ju3 فقط همون خاطرات بچگی و کرسی و عموم که منو تحریک میکرد با دختر عموم کشتی بگیرم و دختر عموی دیو صفتم که 1سال از من بزرگتر بود اما 2 برابر من بود و باختن ازش و تحقیر شدن و خنده های شیطانیه عموم 7 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۰ بعضی سال ها داییم میاد خونه ما! و خیلی خوش میگذره ....بخصوص قسمتِ تفال به حافظ!!! بی ذوق ترین خاطره ایی که تعریفیدم...فک کنم اینه ! 7 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۰ ولی امسال عمیقا دوست دارم خونمون خیلی شلوغ نشه یا اینکه بریم خونه کسی دیگه یا همش پای نت هستم ......... حس ورجه ورجه کردنم خوابیده 5 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۰ خاطره شب یلدا من زیاد دارم...چون با میلاد مبارکم یه دفعه جشن میگیریم... اما عجیب ترینش سال 87 بود... کلاس زبان بودم...شبش یکی از دوستامو بعد از یک سال میخواستم ببینم...خلاصه اومد و منم دپ رفتیم کافه تا 11 شب...ماشینم نداشتیم هیچکدوممون...رفتیم کنار بزرگراه کردستان وایسادیم منتظر تاکسی چیزی ...نیومد نیومد...کلا شهرو جارو کرده بودن...آژانسم هیچ جا نبود...اصلا وضعی بود...تا خونه پیاده رفتیم هیچ وقت یادم نمیره...شب یلدایی بود... 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۰ یادش بخیر اون موقعها که بچه بودیم توخونمون فقط یه حافظ بود با جلد سبز و همیشه اول بابام بازش میکرد و خودش میخوند یه فال برای هممون و بعدم داداش بزرگم میخوند اون سالها که هوا سرد میشد و برف می اومد و ماهم برف و شیره یا ارده شیره رو حتما میخوردیم توی شب یلدا مراسمهای سنتی رو فقط به یادش برگزار میکنیم چون همیشه عادت داشت تمامشونو اجرا کنه وگرنه هیچ لطفی نداره مراسمها........... من چرا همش دارم یاد گذشتگان میکنم امسال روحت شاد:icon_gol: 3 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۹۰ شب یلدای 90 امشب عجیب شبی بود هر سه نوه کوچولومون یک خط درمیون یا قهر میکردند یا گریه کلا رو مخ بودند یه دلیلش هم فقط بدخواب شدنشون بود خلاصه یک جمع کاملا شیرازی بود و فقط بازم قسمت تعبیر فال حافظش قشنگ بود که همش برمیگشت به خوب بودن با زن داداشمون امسال هم گذشت و رفت تا سالی دیگر که چه بشود........... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده