*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 15 فروردین، 2012 در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم با عقل آب عشق به یک جو نمی رود بیچاره من که ساخته ار آب و آتشم خلقم به روی زرد بخندند باک نیست شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم 2
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 15 فروردین، 2012 گذار زمين روي زمين بند نباشد حافظ پي اعطاي سمرقند نباشد بگذار كه ابليس در اين معركه يكبار مطرود ز درگاه خداوند نباشد بگذار گناه هوس آدم و حوا بر گردن آن سيب كه چيدند نباشد مجنون به بيابان زد و... ليلا ولي اي كاش اين قصه همان قصه كه گفتند نباشد اي كاش عذاب نرسيدن به نگاهت آن وعده ي ناديده كه دادند نباشد يك بار تو در قصه ي پر پيچ و خم ما آن كس كه مسافر شد و دل كند نباشد آشوب همان حس غريبي ست كه دارم وقتي كه به لب هاي تو لبخند نباشد در تك تك رگ هاي تنم عشق تو جاريست در تك تك رگ هاي تو هر چند نباشد من مي روم و هيچ مهم نيست كه يك عمر... زنجير نگاه تو كه پابند نباشد... وقتي كه قرار است كنار تو نباشم بگذار زمين روي زمين بند نباشد... 2
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 15 فروردین، 2012 بيا با ما تا ابد عاشق بمانيم سرود عشق ياد عاشقان است صداي بلبلی در آسمان است سرود عشق فرياد رهايی است يكي از نغمه های آشنايی است سرود عشق يعني با تو بودن محبت را از آدم ها ربودن قناری جان بمان عاشق هميشه كه عشق هرگز ز دل ها گم نميشه بيا ما تا ابد عاشق بمانيم سرود عشق را با هم بخوانيم 2
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 15 فروردین، 2012 بسپار با نگــــــــاه غریبت مـــرا به عشق پر ده مرا به اوج مه آلـــــود ـ تا به عشق ـ حیف است حرفی از تو و آیینه هــــــا نزد امشب که گشته ایم همــــــــه مبتلابه عشق یاد دلـــــم به خیــــــر که آن روزهای سبز سوگندیا به چشم تـــو می خورد یا به عشق چیز زیادی از تــــــو نمی خواهم ای عزیز جز یک نگاه سبز ودلی آشنــــــــا به عشق با چشم تو مجـــــــال نیایش نمانــــده است باید شبی دوبـاره کنـم اقتـــــــــــدا به عشق با تو تمام شعـــــــر وســــــــرود وترانه ام حتی تمـــــــــــــام قافیه هایم خـراب عشق حرف دل تو را ز نگـــــــــــاه تو خوانده ام دیریست تاشناخته ام عشـــق را به عشــــق روحـــــــم تمـــام غربت خـود را ترانه کرد آنشب که ختم شدهمه ی جـــــاده هابه عشق... سعید سلیمان پور ارو 2
sam arch 55879 ارسال شده در 15 فروردین، 2012 خلقي از کار تو سرگردان شدند تا کجا خواهد شدن کار اي پسر همچو يعقوبند گريان زان که تو يوسف عصري به ديدار اي پسر عشق تو چون پاي بند خلق شد دست را آهسته بردار اي پسر عاشقست اکنون سنايي بر تو زار رحم کن بر عاشق زار اي پسر سنایی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 15 فروردین، 2012 غريبيم چون حسنت اي خوش پسر يکي از سر لطف بر ما نگر سفر داد ما را چو تو تحفهاي زهي ما بر تو غلام سفر نظرمان مباد از خداي ار به تو جز از روي پاکيست ما را نظر دل تنگ ما معدن عشق تست که هم خردي و هم عزيزي چو زر سنایی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 15 فروردین، 2012 هنوز از نهالت نرستهست گل هنوز از درختت نپختست بر ببندد به عشق تو حورا ميان گشايد ز رشگ تو جوزا کمر نباشد کم از ناف آهو به بوي کرا عشق زلف تو سوزد جگر سنایی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 15 فروردین، 2012 مدر پردهء ما که در عشق تو شدست اين سنايي ز پرده به در که از روي نسبت نيايد نکو پدر پردهدار و پسر پردهدر دل و جان و عقل سناييت را ربودي بدان غمزهء دل شکر 2
sam arch 55879 ارسال شده در 15 فروردین، 2012 داني که خراباتيم از زلزلهء عشقت کم راي خراج آيد شه را به خراب اندر ما را ز ميان ما چون کرد برون عشقت اکنون همه خود خوان خود ما را به خطاب اندر ما گر تو شديم اي جان نشگفت که از قوت دراج عقابي شد چون شد به عقاب اندر 2
sam arch 55879 ارسال شده در 15 فروردین، 2012 اي جوهر روح ما در هم شده با عشقت چون بوي به باد اندر چون رنگ به آب اندر يارب چه لبي داري کز بهر صلاح ما جز آب نميباشد با ما به شراب اندر سنایی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 15 فروردین، 2012 از دل چکني وقتي در عشق سوال او را در گوش طلب جان را چون شد به جواب اندر شعري به سجود آيد اشعار سنايي را هر گه که تو بسرايي شعرش به رباب اندر سنایی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 15 فروردین، 2012 اي نهاده بر گل از مشک سيه پيچان دو مار هين که از عالم برآورد آن دو مار تو دمار روي تو در هر دلي افروخته شمع و چراغ زلف تو در هر تني جان سوخته پروانهوار هر کجا بوييست خطت تاخته آنجا سپاه هر کجا رنگيست خالت ساخته آنجا قرار آتش عشقت ببرده عالمي را آبروي باد هجرانت نشانده کشوري را خاکسار سنایی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 15 فروردین، 2012 تا ترا بر ياسمين رست از بنفشه برگ مورد عاشقان را زعفران رست از سمن بر لالهزار يوسف عصر ار نهاي پس چون که اندر عشق تو خونفشان يعقوب بينم هر زماني صدهزار ماه را ماني غلط کردم که مر خورشيد را نورمند از خاک پاي تست نوراني عذار سنایی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 15 فروردین، 2012 قيروان عشوه بگذارند غواصان دهر گر نهنگ عشق تو بخرامد از درياي قار گر براندازي نقاب از روي روح افزاي خود رخت بردارد ز کيهان زحمت ليل و نهار هر که بر روي تو باشد عاشق اي جان جهان با جهان جان نباشد بود او را هيچ کار سنایی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 16 فروردین، 2012 آتش عشق بتي برد آبروي دين ما سجدهء سوداييان برداشت از آيين ما لن تراني نقش کرد از نار بر اطراف روي لاابالي داغ کرد از کبر بر تمکين ما سنایی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 16 فروردین، 2012 شربت عشقش هني کردست بر ما عيش تلخ مايهء مهرش عطا دادست ما را کين ما يک جهان شيرين شدند از عشق او فرهاد او او ز ناگه شد ز بخت نيک ما شيرين ما خط شبرنگش معطر کرد مغز عقل را لعل خوش رنگش چو گوهر کرد حجلهء دين ما 2
sam arch 55879 ارسال شده در 16 فروردین، 2012 آتش مي درزد اندر عالم زهد و صلاح لشکرش را غارتي بر ساخت ز اسب و زين ما مجلسي برخاست زينسان پس به پيش ننگ و نام ضرب کرد آخر شعار جنبش و تسکين ما عشق خوبان اين چنين باشد نه مه داند نه سال هر کجا عشق آمد آنجا نه خرد ماند نه مال سنایی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 16 فروردین، 2012 آبروي ما فراق ماهرويي باد کرد حسن او ما را ز بند عشق خويش آزاد کرد لعل رخسار از براي آن شدم کز بهر ما ياد او بر مسند اقبال ما را ياد کرد راي هجران از پي آن کرد تا از گفتگوي وقت ما را چون نهاد حسن خويش آباد کرد سنایی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 16 فروردین، 2012 يار کرد از ناز عين عشق را با غين غم تا بدين يک مصلحت کو ديد ما را شاد کرد سنگ بر قنديل ما زد تا به هنگام صلاح جان ما را از خرد عريان مادر زاد کرد نعمتي بود آنکه ما را دوست ناگه زين بلا در جهان روز کوري حجرهاي بنياد کرد سنایی 2
sam arch 55879 ارسال شده در 16 فروردین، 2012 جوهر خودکامگي زينگونه از ما يافت کام دولت بيدولتي زينگونه با ما داد کرد مهرش اندر شهر ما را پاکبازي چست کرد عشقش اندر دهر ما را جانفروشي راد کرد سنایی 2
ارسال های توصیه شده