رفتن به مطلب

مشاعره ی موضوعی


*lotus*

ارسال های توصیه شده

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته ار آب و آتشم

خلقم به روی زرد بخندند باک نیست

شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

گذار زمين روي زمين بند نباشد

حافظ پي اعطاي سمرقند نباشد

 

بگذار كه ابليس در اين معركه يكبار

مطرود ز درگاه خداوند نباشد

 

بگذار گناه هوس آدم و حوا

بر گردن آن سيب كه چيدند نباشد

 

مجنون به بيابان زد و... ليلا ولي اي كاش

اين قصه همان قصه كه گفتند نباشد

 

اي كاش عذاب نرسيدن به نگاهت

آن وعده ي ناديده كه دادند نباشد

 

يك بار تو در قصه ي پر پيچ و خم ما

آن كس كه مسافر شد و دل كند نباشد

 

 

آشوب همان حس غريبي ست كه دارم

وقتي كه به لب هاي تو لبخند نباشد

 

در تك تك رگ هاي تنم عشق تو جاريست

در تك تك رگ هاي تو هر چند نباشد

 

من مي روم و هيچ مهم نيست كه يك عمر...

زنجير نگاه تو كه پابند نباشد...

 

وقتي كه قرار است كنار تو نباشم

بگذار زمين روي زمين بند نباشد...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

بيا با ما تا ابد عاشق بمانيم

سرود عشق ياد عاشقان است

صداي بلبلی در آسمان است

سرود عشق فرياد رهايی است

يكي از نغمه های آشنايی است

سرود عشق يعني با تو بودن

محبت را از آدم ها ربودن

قناری جان بمان عاشق هميشه

كه عشق هرگز ز دل ها گم نميشه

بيا ما تا ابد عاشق بمانيم

سرود عشق را با هم بخوانيم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

بسپار با نگــــــــاه غریبت مـــرا به عشق

پر ده مرا به اوج مه آلـــــود ـ تا به عشق ـ

 

حیف است حرفی از تو و آیینه هــــــا نزد

 

امشب که گشته ایم همــــــــه مبتلابه عشق

یاد دلـــــم به خیــــــر که آن روزهای سبز

 

سوگندیا به چشم تـــو می خورد یا به عشق

چیز زیادی از تــــــو نمی خواهم ای عزیز

 

جز یک نگاه سبز ودلی آشنــــــــا به عشق

با چشم تو مجـــــــال نیایش نمانــــده است

 

باید شبی دوبـاره کنـم اقتـــــــــــدا به عشق

 

با تو تمام شعـــــــر وســــــــرود وترانه ام

 

حتی تمـــــــــــــام قافیه هایم خـراب عشق

حرف دل تو را ز نگـــــــــــاه تو خوانده ام

 

دیریست تاشناخته ام عشـــق را به عشــــق

 

روحـــــــم تمـــام غربت خـود را ترانه کرد

 

آنشب که ختم شدهمه ی جـــــاده هابه عشق...

 

سعید سلیمان پور ارو

  • Like 2
لینک به دیدگاه

خلقي از کار تو سرگردان شدند

تا کجا خواهد شدن کار اي پسر

همچو يعقوبند گريان زان که تو

يوسف عصري به ديدار اي پسر

عشق تو چون پاي بند خلق شد

دست را آهسته بردار اي پسر

عاشق‌ست اکنون سنايي بر تو زار

رحم کن بر عاشق زار اي پسر

سنایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

غريبيم چون حسنت اي خوش پسر

يکي از سر لطف بر ما نگر

سفر داد ما را چو تو تحفه‌اي

زهي ما بر تو غلام سفر

نظرمان مباد از خداي ار به تو

جز از روي پاکيست ما را نظر

دل تنگ ما معدن عشق تست

که هم خردي و هم عزيزي چو زر

 

سنایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هنوز از نهالت نرسته‌ست گل

هنوز از درختت نپختست بر

ببندد به عشق تو حورا ميان

گشايد ز رشگ تو جوزا کمر

نباشد کم از ناف آهو به بوي

کرا عشق زلف تو سوزد جگر

سنایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مدر پردهء ما که در عشق تو

شدست اين سنايي ز پرده به در

که از روي نسبت نيايد نکو

پدر پرده‌دار و پسر پرده‌در

دل و جان و عقل سناييت را

ربودي بدان غمزهء دل شکر

  • Like 2
لینک به دیدگاه

داني که خراباتيم از زلزلهء عشقت

کم راي خراج آيد شه را به خراب اندر

ما را ز ميان ما چون کرد برون عشقت

اکنون همه خود خوان خود ما را به خطاب اندر

ما گر تو شديم اي جان نشگفت که از قوت

دراج عقابي شد چون شد به عقاب اندر

  • Like 2
لینک به دیدگاه

اي جوهر روح ما در هم شده با عشقت

چون بوي به باد اندر چون رنگ به آب اندر

يارب چه لبي داري کز بهر صلاح ما

جز آب نمي‌باشد با ما به شراب اندر

سنایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

از دل چکني وقتي در عشق سوال او را

در گوش طلب جان را چون شد به جواب اندر

شعري به سجود آيد اشعار سنايي را

هر گه که تو بسرايي شعرش به رباب اندر

 

سنایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

اي نهاده بر گل از مشک سيه پيچان دو مار

هين که از عالم برآورد آن دو مار تو دمار

روي تو در هر دلي افروخته شمع و چراغ

زلف تو در هر تني جان سوخته پروانه‌وار

هر کجا بوييست خطت تاخته آنجا سپاه

هر کجا رنگيست خالت ساخته آنجا قرار

آتش عشقت ببرده عالمي را آبروي

باد هجرانت نشانده کشوري را خاکسار

 

سنایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تا ترا بر ياسمين رست از بنفشه برگ مورد

عاشقان را زعفران رست از سمن بر لاله‌زار

يوسف عصر ار نه‌اي پس چون که اندر عشق تو

خونفشان يعقوب بينم هر زماني صدهزار

ماه را ماني غلط کردم که مر خورشيد را

نورمند از خاک پاي تست نوراني عذار

 

سنایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

قيروان عشوه بگذارند غواصان دهر

گر نهنگ عشق تو بخرامد از درياي قار

گر براندازي نقاب از روي روح افزاي خود

رخت بردارد ز کيهان زحمت ليل و نهار

هر که بر روي تو باشد عاشق اي جان جهان

با جهان جان نباشد بود او را هيچ کار

 

سنایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آتش عشق بتي برد آبروي دين ما

سجدهء سوداييان برداشت از آيين ما

لن تراني نقش کرد از نار بر اطراف روي

لاابالي داغ کرد از کبر بر تمکين ما

 

سنایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شربت عشقش هني کردست بر ما عيش تلخ

مايهء مهرش عطا دادست ما را کين ما

يک جهان شيرين شدند از عشق او فرهاد او

او ز ناگه شد ز بخت نيک ما شيرين ما

خط شبرنگش معطر کرد مغز عقل را

لعل خوش رنگش چو گوهر کرد حجلهء دين ما

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آتش مي درزد اندر عالم زهد و صلاح

لشکرش را غارتي بر ساخت ز اسب و زين ما

مجلسي برخاست زينسان پس به پيش ننگ و نام

ضرب کرد آخر شعار جنبش و تسکين ما

عشق خوبان اين چنين باشد نه مه داند نه سال

هر کجا عشق آمد آنجا نه خرد ماند نه مال

 

سنایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آبروي ما فراق ماهرويي باد کرد

حسن او ما را ز بند عشق خويش آزاد کرد

لعل رخسار از براي آن شدم کز بهر ما

ياد او بر مسند اقبال ما را ياد کرد

راي هجران از پي آن کرد تا از گفتگوي

وقت ما را چون نهاد حسن خويش آباد کرد

 

سنایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

يار کرد از ناز عين عشق را با غين غم

تا بدين يک مصلحت کو ديد ما را شاد کرد

سنگ بر قنديل ما زد تا به هنگام صلاح

جان ما را از خرد عريان مادر زاد کرد

نعمتي بود آنکه ما را دوست ناگه زين بلا

در جهان روز کوري حجره‌اي بنياد کرد

سنایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

جوهر خودکامگي زينگونه از ما يافت کام

دولت بيدولتي زينگونه با ما داد کرد

مهرش اندر شهر ما را پاکبازي چست کرد

عشقش اندر دهر ما را جانفروشي راد کرد

 

سنایی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...