sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ هرگز نبري تو نام عاشق تا دفتر عشق برنخواني آب رخ عاشقان نريزي تا آب ز چشم خود نراني معشوقه وفاي کس نجويد هر چند ز ديده خون چکاني 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ با آتش عشق تو که يابد يک قطره ز آب زندگاني موسي چکند که بيجمالت نکشد غم غربت شباني فرعون که بود که با کمالت کوبد در ملک جاوداني 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ عشق تو نشاند عقل و دين را برابرش تيز آنجهاني با قدر تو پاره ميخ بر چرخ تهمت زدگان باستاني با قد تو کژ و کوژ در باغ چالاک و شان بوستاني سنایی 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ يکره بکشم به تير غمزه تا سوي عدم برم گرداني زيرا سر عشق تو ندارد جز مرد گزاف زندگاني ور خود تو کشي به دست خويشم کاري بود آن هزارگاني سنایی 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ روي تا داريم به کويش در بهشتم در بهشت چون ز کويش بازگردم در سقر گردم همي که گهي از شرمتر گردم ز خشم آوردنش بلعجب مردي منم کز خشم تر گردم همي گر هنوز از دولبش جويم غذا نشگفت از آنک در هواي عشقش اکنون کفچه بر گردم همي 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ روي زورد من ز عکس روي چون خورشيد اوست زان چو سايه گرد آن ديوار و در گردم همي گر چه هستم با دل آهوي ماده وقت ضعف چون ز عشقش يادم آيد شير نر گردم همي سنایی 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ هر چه پيشم پوستين درد همي نادر تر آنک من سليم از پوستينش سغبهتر گردم همي با سنايي و سنايي گشتم اندر عشق او باز در وصف دهانش پر درر گردم همي 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ اي پسر گونه ز عشقت دست بر سر دارمي گاه عشرت پيش تو بر دست ساغر دارمي ورنه همچون حلقهء در داردي عشقت مرا بر اميدت هر زماني گوش بر در دارمي نيستي پشتم چو چنبر در غم هجران تو گر شبي در گردن تو دست چنبر دارمي سنایی 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ به درگاه عشقت چه نامي چه ننگي به نزد جلالت چه شاهي چه شنگي جهان پر حديث وصال تو بينم زهي نارسيده به زلف تو چنگي همانا به صحرا نظر کردهاي تو که صحرا ز رويت گرفتست رنگي 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ اي گل آبدار نوروزي ديدنت فرخي و فيروزي اي فروزنده از رخانت جان آتش عشق تا کي افروزي دل بدخواه سوز اندر عشق چونکه دلهاي عاشقان سوزي از لب آموز خوب مذهب خوب از دو زلفين چه تنبل آموزي اي دريده دل من از غم عشق زان لب چون عقيق کي دوزي سنایی 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ چو من ز آتش غيرت نهاد کعبه بسوزم تو از ميان دو ابرو هزار قبله بسازي پس از فراز نباشد جز از نشيب وليکن جهان عشق تو دارد پس از فراز فرازي گداخت مايهء صبرم ز بانگ شکر لفظت گه عتاب نمودن به پارسي و به تازي سنایی 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ جمال و جاه سعادت چو يافتي ز زمانه بناز بر همه خوبان که زيبدت که بنازي بقا و مال و جمالت هميشه باد چو عشقت که هيچ عمر ندارد چو عمر عشق درازي چو شد به نزد سنايي يکي جفا و وفايت رسيد کار به جان و گذشت عمر به بازي سنایی 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ مسيحادم و موسي کف سليمان طبع و يوسف رخ محمد دين و آدم راي و خو کرده به بيمهري به روز آرايش مکتب شبانگه زينت ملعب ضياء روز و شمع شب شکر لب بر کسان خمري اگر آتش پرستي را ز عشق او بترساند ز بيم آتش عشقش شود بيزار از گبري سنایی 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ عشق و شراب و يار و خرابات و کافري هر کس که يافت شد ز همه اندهان بري از راه کج به سوي خرابات راه يافت کفرش همه هدي شد و توحيد کافري بگذاشت آنچه بود هم از هجر و هم ز وصل برخاست از تصرف و از راه داوري سنایی 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ بيزار شد ز هر چه بجز عشق و باده بود بست او ميان به پيش يکي بت به چاکري برخيز اي سنايي باده بخواه و چنگ اينست دين ما و طريق قلندري مرد آن بود که داند هر جاي راي خويش مردان به کار عشق نباشند سر سري 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ نداى عشق تو ديشب در اندرون دادند فضاى سينه ء حافظ هنوز پر ز صداست 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ گفتم ای عشق بیا تا که بسازی ما را یا نه ، ویرانه کنی ساختهی دنیا را گفتم ای عشق چه بر روز تو آمد امروز که به تشویش سپردی شب عاشقها را چه شد آن زمزمهی هر شبهی ما ای دوست چه شد آن صحبت هر روزهی یاران یارا چشمهها خشک شد از بس نگرفتی اشکی همتی تا که رهایی بدهی دریا را حیف از امروز که بیعشق شب آمد ای عشق کاش خورشید تو آغاز کند فردا را 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ ساقيا مستان خواب آلوده را بيدار کن از فروغ باده رنگ رويشان گلنار کن لاابالي پيشهگير و عاشقي بر طاق نه عشق را در کار گير و عقل را بيکار کن 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ دوستار عشق گشتي دشمن جانان مشو چاکري مي چون گرفتي بندگي خمار کن ور به عمر اندر به ناداني نشسته بودهاي از زبان عاجزي يکدم يک استغفار کن 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ جام را نام اي سنايي گنج کن راح در ده روح را بي رنج کن اين دل و جان طبيعت سنج را يک زمان از مي طريقت سنج کن تاج جان پاک را در راه دل مفرش جانان جان آهنج کن کدخداي روح را در ملک عشق بي تصرف چون شه شطرنج کن سنایی 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده