رفتن به مطلب

مشاعره ی موضوعی


*lotus*

ارسال های توصیه شده

كاش مي شد نغمه ياران شنيد

كاش مي شد شور و مستي را چشيد

كاش مي شد بانگاهش تر شويم

كاش مي شد ناز او را هي كشيد

كاش مي شد عشوه معشوق ديد

كاش مي شد رنج عشقش را كشيد

كاش مي شد همچو باران در كوير

با دل و جانش تمنا را كشيد

كاش مي شد با لبانش يار بود

كاش مي شد نوش دارو را چشيد

كاش مي شد همراه حرف دلش

كاش مي شد با دل او زار گريست

كاش مي شد غرق خواهش مي شديم

كاش مي شد هق هق عاشق نشيد

كاش مي شد با صدايش مست شد

كاش مي شد با حضورش سبز شد

كاش مي شد در دلش غوغا بريخت

كاش مي شد با لب حسرت گريست

كاش مي شد همچون سياوش بود زار

كاش مي شد نغمه هايش را شنيد

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یک اتاق ،اندکی نور،سکوت

من خدایی دارم که همین نزدیکی است ...

در امتداد لحظه هایم،هر روز

در سایه هایی قرمز شناور می شوم

می خندم به عشق فنا شده ی زمینی مان...قاه قاه

معنی ِ اشک ...کبودی،درد رامی دانم

بغض سنگین خاطره را، از نزدیک لمس کرده ام

من در این تاریکی،دور از همه...خدا را می خوانم

خدا را که صدا می زنم...همه ی ذره ها آرام می شود...

یک اتاق،اندکی نور،... من خدا را دارم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

يك شعر تازه دارم ، شعري براي ديوار

شعري براي بختك ، شعري براي آوار

تا اين غبار مي مرد ، يك بار تا هميشه

بايد كه مي نوشتم ، شعري براي رگبار

اين شهر واره زنده است ،اما بر آن مسلط

روحي شبيه چيزي ، چيزي شبيه مردار

چيزي شبيه لعنت ، چيزي شبيه نفرين

چيزي شبيه نكبت ، چيزي شبيه ادبار

در بين خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است

گمراهه هاي باطل ،بن بست هاي انكار

تا مرز بي نهايت ، تصوير خستگي را

تكرار مي كنند اين ، آيينه هاي بيمار

عشقت هواي تازه است ، در اين قفس كه دارد

هر دفعه بوي تعليق ، هر لحظه رنگ تكرار

از عشق اگر نگيرم ، جان دوباره ،من نيز

حل مي شوم در اينان اين جرم هاي بيزار

بوي تو دارد اين باد ،وز هفت برج و بارو

خواهد گذشت تا من ، همچون نسيم عيار

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ی همه مردم در این جهان به چه کارید؟

عمر گرانمایه را چگونه گزارید؟

 

هر چه به عالم بود اگر به کف آرید

 

هیچ ندارید اگر که عشق ندارید

 

و ای شما دل به عشق اگر نسپارید

 

گر به ثریا رسید هیچ نیرزید

 

عشق بورزید دوست بدارید...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دست عشق از دامن دل دور باد!

می توان آیا به دل دستور داد؟

 

 

می توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟

 

آنکه دستور زبان عشق را

بی گذاره در نهاد ما نهاد

 

خوب می دانست تیغ تیز را

 

در کف مستی نمی بایست داد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

تو را نگاه می کنم

خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!

بیدار شو

با قلب و سر رنگین خود

بد شگونی شب را بگیر

تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود

زورق ها در آب های کم عمقند...

خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!

جهان این گونه آغاز می شود:

موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند

(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی

وخواب را فرا می خوانی)

بیدار شو تا از پی ات روان شوم

تنم بی تاب تعقیب توست!

می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم

از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب

می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!

 

" پلالوار"

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ی دیده در انتظار دیدار

از چهره نقاب غصه بردار

 

با اشک صفا ببخش جان را

جان بخش ز عشق بر سر دار

 

برگرد جمال شمع پر شو

در دایره وفا چو پرگار

 

خورشید صفت بتاب از عشق

مهر است طبیب چشم بیمار

 

با عشق توان شدن چو مجنون

لیلا نشناخت چشم اغیار

 

دل باز به کوی او شب و روز

دیدار رخش وعده شد از یار

 

طی شد شب هجر شادمان باش

وصل است دوای چشم بیمار

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تا نهال عشق را با اشک پروردیم ما

بر سپهر سرفرازی سر بر آوردیم ما

آبروی عشق را در چهر زرد ما نگر

روشنی بخش جهان از آتش دردیم ما

میگدازیم از شرار عشق و میبازیم جان

کم نکرده است این چنین سودا ، ولی کردیم ما

مستی ما را خماری نیست غیر از نیستی

سر خوش از صهبای درد عشق پروردیم ما

جان پاکیم و نداریم الــفــتی با خاکیان

چون زمین با خاکساری آسمان گردیم ما

بسته پیمان جان مابا آتش سوزان دل

گرچه خود افسرده چون خاکستر سردیم ما

 

از جوانی جز غباری نیست ما را در نظر

در پی این کاروان سر گشته چون گردیم ما

جان غم پرورد ما یکدم ندید آسودگی

عاشقان را کاروان سالار از این دردیم ما

شعر درد انگیز باشد آتش افروز جهان

شیوه ای شیواست "گلشن " اینکه آوردیم ما

 

گلشن کاشانی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

در غروب بی فروغ اشنایی

 

این منو تو در سر راه جدایی

 

خاطراتی مانده از ، هر شام و هر روز

 

سرگذشتی دارد این عشق جگر سوز

 

میروی با بی قراری ، یادی از خود میگذاری

 

مینهی یادی غم انگیز ، خاطراتی حسرت انگیز !

 

همرهِ ، آهی شرر خیز !

در غم ما ؛ مهر و مه ؛ افسرده گردد چهره ی شاداب گل پژمرده گردد

 

در غروب بی فروغ اشنایی

 

این منو تو در سر راه جدایی

 

یعذ از این ما ؛با جدایی اشنایی

 

با غم بی اشنایی اشناییم !

  • Like 3
لینک به دیدگاه

تا قیامت می دهد گرمی به دنیا آتشم

آفتاب روشنم نسبت مکن با آتشم

 

شعله خیزد از دل بحر خروشان جای موج

 

گر بگیرد یک نفس در هفت دریا آتشم

 

چیست عالم آتشی با آب و خاک آمیخته

 

من نه از خاکم نه از آبم که تنها آتشم

 

شمع لرزان وجودم را شبی آرام نیست

 

روزها افسرده ام چون آب و شبها آتشم

 

اشک جانسوزم اثر ها چون شرر باشد مرا

 

قطره آبم به چشم خلق اما آتشم

 

در رگ و در ریشه من این همه گرمی ز چیست؟

 

شور عشقم یا شراب کهنه ام یا آتشم؟

 

از حریم خواجه شیراز می آیم رهی

 

پای تا سرمستی و شورم سراپا آتشم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

[TABLE=align: center]

[TR]

[TD=align: left]ناموس عشق و رونق عشاق مى برند [/TD]

[TD=align: right] عيب جوان و سرزنش پير مى كنند[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

  • Like 3
لینک به دیدگاه

[TABLE=align: center]

[TR]

[TD=align: left]ياد باد آن صحبت شبها كه با نوشين لبان [/TD]

[TD=align: right] بحث سر عشق و ذكر حلقه ء عشاق بود[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

  • Like 3
لینک به دیدگاه

[TABLE=align: center]

[TR]

[TD=align: left]دل چو از پير خرد نقل معانى مى كرد [/TD]

[TD=align: right] عشق مى گفت به شرح آنچه برو مشكل بود[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

  • Like 3
لینک به دیدگاه

[TABLE=align: center]

[TR]

[TD=align: left]خيره آن ديده كه آبش نبرد گريه ء عشق [/TD]

[TD=align: right] تيره آن دل كه درو شمع محبت نبود[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

  • Like 3
لینک به دیدگاه

[TABLE=align: center]

[TR]

[TD=align: left]عالم از شور و شر عشق خبر هيچ نداشت [/TD]

[TD=align: right] فتنه انگيز جهان غمزه ء جادوى تو بود[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

  • Like 3
لینک به دیدگاه

[TABLE=align: center]

[TR]

[TD=align: left]حديث عشق كه از حرف وصوت مستغنى است [/TD]

[TD=align: right] به ناله ء دف و نى در خروش و ولوله بود[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست

آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست !

بیهوده می کوشی که راز عاشقی را

از من بپوشانی ، که در چشم تو پیداست !

دیروزمان را با غروری پوچ کشتیم

امروز هم آنسان ، ولی آینده ماراست

دور از نوازشهای دست مهربانت

دستان من در انزوای خویش تنهاست !

بگذار دستت راز دستم را بداند

بی هیچ پروایی ، که " دست عشق " با ماست !

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...