mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ من مانده ام این جا،درست در میان لحظه هایی که هر گاه قدم به هوایش میگذارم تنها آغوش توست،نفسهای تو....من ماندهام این جا و دلم چله گرفته که زین پس با نبودن هایت چه کند...من ماندهام این جا و پشیمانیست که هر لحظه از نگاهم میبارد،پشیمان از تو را گم کردن،تو را نفهمیدن....بیا باور کن خوب من!به جان تو که میخواهم دنیا جز برای تو نباشد،من صادقانه عاشقت بودم،هر چه را نمیدانستم تنها کودکی بود،دلم ناز کشیدن میخواست شاید....تو رفتی و من ماندم،و هنوز هم نمیدانی چه غربت سختیست برای آنان که میمانند...!تو رفتی،من غریب شدم! 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ با همه ی وجودت دلتنگشی .. شماره اش رو هم میگیری اما دکمه ی سبز رو فشار نمیدی .. چون میدونی اون خیلی پیش از این حرفا.. فرامووشت کرده ..! 5 لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ تو را چه به فرهاد؟ یک فرهاد است و یک بیستون عاشقی. تو همین یک وجب دیوار فاصله را بردار… من باورت می کنم ... 5 لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ خوبــم باور کنیــد اشکها را ریخته ام غصه ها را خورده ام نبودن ها را شمرده ام . این روزها که می گذرد .خالــی ام . خالــی ام از خشم ، دلتنگــی ، نفرت ، و حتی از عشق ، خالــی ام از احساس ! خوبــم ، اما تــو باور نکن...! 4 لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟ با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟ گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟ 4 لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ سر كلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف كن . گفتم : رفتم ...رفتی ...رفت ساكت می شوم ، می خندم ، ولی خنده ام تلخ می شود ... معلم داد می زند : خوب بعد ؟ ادامه بده ! و من می گویم : رفت ...رفت ...رفت رفت و دلم شكست ...غم رو دلم نشست رفت و شادیم مُرد ... شور و نشاط رو از دلم برد ... رفت ...رفت ...رفت و من می خندم و می گویم : خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است ... كارم از گریه گذشته كه به آن می خندم ... 3 لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات و از این غربت تلخ که به اجبار به پایم بستند می گریزم از شب می گریزم از عشق و تو ای پاک ترین خاطره ها همه جا در پی تو می گردم... 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ بین چشم من وتو فاصله اسکان دارد ودر این بین دل یخ زده مهمان دارد سطح مژگان مرا ابر در آغوش گرفت ابر زائو که فقط شرشر باران دارد باد تکرار نفس های مرا می شمرد درد دوری نکند مژده ی طوفان دارد!!! نازنین هاجر و صحرای عطش ،اسماعیل داستان من وتو آیه فراوان دارد باز تکرار اساطیر کهن دلخوشی ام یوسفم گم شده ومیل به کنعان دارد من تماشاگر ومحو همه ی ثانیه ها قصه ی چشم تو کی نوبت اکران دارد؟ چشم می بندم ودر خواب به من می گویی: یک نفر مرده ولی از نفست جان دارد من وتو برده ی تقدیرِ پر از ابهامیم چه بگویم ؟به خدا فاصله جریان دارد پیچک درد وهزاران غم وتنهایی و من شک ندارم که زمین قحطی انسان دارد!!!!! مریم وزیری(تیماء) برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ امشب میان ابرها “ماه دلم!” قایم شدی بشنیده ام این روزها از کوی ما عازم شدی گوید که از ما بهتران با تو شده هم سر و راز گوید که در تالار او همسان یک خادم شدی احوال من آشفته شد همسان گیسو های تو من شانه ی تو می شوم چون حال من ناظم شدی چندت کشم پیراهنت ؟ چندت ببندم راه تو در مرز و بوم قلب من تو رهبری دایم شدی کرده تمام اهل طب قلب مرا حالا جواب اکنون دوای من تویی اکنون بیا لازم شدی در این قمار زندگی دل رو کنم اکنون به تو گرچه ببردی هفت دست گرچه که تو حاکم شدی “شب نویس” برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ دلم در حسرت کاشانه باشد همیشه یاد شمع خانه باشد نمی گردد کسی بر گرد این شمع مگر مانند من پروانه باشد زمانی حرف مردم راست باشد که از کودک، و یا دیوانه باشد بپرس از حال مجنون تا بدانی چرا با خویشتن بیگانه باشد هر آن کس حُسن لیلی را ببیند به جای خانه در میخانه باشد کسی که از شراب عشق نوشید همیشه بر سر پیمانه باشد "امید کاظم زاده " برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ ومیدانم که می آیی..... من اینجا نشسته ام در امتداد مسیر نگاه تو لحظه های انتظار را با تسبیح دلم می شمارم و میدانم روزی تو می آیی از همین راه 8 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ من دلم می خواهد... خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هرکسی می خواهد وارد خانهء پر عشق و صفای من گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانهء ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دگر خانهء دوست کجاست ؟؟ 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ بــــرو شـایـد تو نبـودت یـــه لـحظــــه آروم بگیــــــرم نمیشـــــه آسـون بمیــــــــرم حــــــــالـا کـه تـو نفهمـــــــیـدی چـرا چشــــام تـر بوده الهـــــــــی آواره نشـی مثــــــــل مــــــن درمـــــــونده الهـــــــــی آواره نشـی مثــــــــل مــــــن درمـــــــونده برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ چـه رازی در این جملـه است: " دوستت دارم " که هرکـه مـے گــوید عاشـق تر میـشود !!! و هرکـه مـے شنـود بـی تفاوت تـر... و هرکـه مـے شنـود بـی تفاوت تـر... و هرکـه مـے شنـود بـی تفاوت تـر... 7 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ تا دست به قلم میبرم تو تمام واژه ها میشوی با یک واژه من چگونه خط خطی کنم تو را... 8 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ نه! من هرگزنمی نالم. قرنها نالیدن بس است. میخواهم فریاد كنم. اگر نتوانستم، سكوت میكنم. خاموش مردن بهتر از نالیدن است! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ همه راهها که با پا پیموده نمی شوند دستت را به من بده رویاهایم منتظرند برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ آمــــــــــــــــــدم . . . جــای پـــاهای مـــــرا در بستر نـــگـــــــاهـــــــــت خواهــــی یـــافــــــت ! چـــه ساحـــــــل خیــــــســــی دارد دریــــــــای چشـمـــــــــــان همیشـــــــــــــه منتظـــــــــــــرت . . . ! * * * بیـــــت بیـــــت غـــــــزل چشمـــــــــــان مســتــــت را به یـــــــــــاد مــــی آورم ؛ آنگـــــــاه کــه قصیـــده ی پر رنگ نگـــــــــــاهــــت بـــر صفحـــــــه ی دلــــــــم نقــــش می بندد . . . برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 9 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ زندگیِ من آرام می گذشت. اتفاقی نمی افتاد..! تا این که سکوتی تمامِ وجودم را دگرگون کرد! بی صدا آفتابی شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشید! آری سکوت! سکوتی که مشحونِ تحمل هاست.. سکوتی که از دنیا بریده است! کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شدیدتر می کند. آی..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرقِ محبت می کنی! نمی خواهم.. محبت نمی خواهم! آی صدای آشنا!... بد آمدی..چند روزی جرقه زدی رفتی. تماشای تو وقت می خواست گوشِ من پاسخی ندید دلم می خواهد صدایت را بشنوم.. همین! 5 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ بس شنیدم داستان بی کسی بس شنیدم قصه دلواپسی قصه عشق از زبان هرکسی گفته اند از نی حکایت ها بسی حال بشنو از من این افسانه را داستان این دل دیوانه را چشمهایش بویی از نیرنگ داشت دل دریغا سینه ای از سنگ داشت با دلم انگار قصد جنگ داشت گویی ازبامن نشستن ننگ داشت عاشقم من، عاشقم من قصد هیچ انکار نیست لیک با عاشق نشتن عار نیست برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده