*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۰ [h=2] اعصاب چیست؟ چیزیست که هیچ کس ندارد ولی توقع دارند که تو حتما داشته باشی. توقع چیست؟ چیزیست که همه دارند و تو نباید داشته باشی .... !!!![/h] 15 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۰ چشمان باز یاران اعتماد یک وقتایی...چشمامون باید باز...باز باشه به یکسری اتفاقات...صحنه ها...رفتارها... نباید یک جاهایی نگاهمون بچرخه به کوچه ی علی چپ.... باید چشمامون باز باشه..تا هولمون ندن...به چاله....خوشبینانه گفتم....بدبینانه چاه.... باید چشمامون باز باشه..... اون که خنجر گرفته پشتش... بفهمه که می دونی...که شناختیش...که حواست هست... گاهی سر به هوایی به قیمت خوردن ضربه از کسی برات تموم.... میشه که فکر می کردی دیگه چشم بسته می شناختیش.... چشمای باز حداقل نفعی که بهت می رسونه...شناخته.... شناخت واسه اینکه اعتمادت کورکورانه نشه.... بلکه هر آن مراقب باشی...که ترک برنداره....جام اعتمادت...که بند زدنش..کار هر بندزنی نیست... . . . چشمایی که رو سرن...مثه عصایی می مونن...که واسه رفتن یک ناتوان واجبه واسه آدما... واجبه که به جای رو به رو...کناره ها و پشت سرش رو هم گه گاهی ببینه.... ببینه که بعد پشیمون نشه و حسرت نخوره.... 12 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۰ آنقدر چیزها اتفاق می افتد که نمی دانم از کدامشان شروع کنم. احساس می کنم در فیلمی بازی می کنم با حرکت تند. احساس می کنم زمان به سرعت می گذرد. شاید برای این است که روزها کوتاه و کوتاهتر می شوند. گویی از کنار لحظه ها می گذرم این روزها بدون اینکه آنها را زندگی کرده باشم. انسانی هستم سرما خورده با خوشمزه ترین غذا که در دهانش عاری از هر گونه مزه و طعمی است. همه چیز در ذهنم معلق است. در باره همه چیز میتوانم بنویسم و لی نمی دانم چرا همیشه آنقدر طولش می دهم که دیر می شود و موضوع اهمیتش را از دست می دهد. آنوقت نوشتن می شود یک لیوان چای سرد که دیگر میل نوشیدنش را ندارم. حالت آدمی را پیدا می کنم که دیر سر قرارش رسیده باشد. فقط همین و بس 8 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۰ تا حالا شده بخوای داد بزنی ولی نتونی ...چقدر سخته یهویی ادمارو بشناسی 10 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۰ امشـب کـاسه ی دلـم آنقـدر لبـریـز شده است کـه اضافی اش از چشم هایم سرازیر می شود در گلویـم بغضی می شود می خورمَش و... دستی می شود که کم کم خفه ام می کند...! 15 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۰ اینجا ... احساس ، فروشی شده... ! عشق ... اجاره ای شده... ! و تنهایی هم ، برای ما ، آدم شده ....! :sigh::sigh: 10 لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۰ [h=6]دلم گاهی می گیرد گاهی می سوزد گاهی تنگ می شود و حتی گاهی ... گاهی نه ،... ... خیلی وقت ها می شکند ... خیلی وقت ها دلم می شکند ... اما هنوز می تپد .. [/h] لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۰ چه خوبه بی خبر باشی و یکی دیگه واسه بودنت پیش خدا دعا کنه 14 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ بازم بازم بازم مثه همیشه.............. داشتن دل کوچیک خیلی بده.... 7 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ آیا در نبود من یادی از درها خواهد گذشت؟؟ 9 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ این روزا وقتی درد دل رو میگم دلم خوب میشه سرم درد می گیره کلا باید درد بکشم 5 لینک به دیدگاه
fargol_2408 3453 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ هر دفعه میام اینجا دل نوشته ها رو میخونم، پیش خودم میگم چرا اینقدر بچه ها ناراحتن و دلاشون گرفته است و مشکل دارن،کمتر پستی حرفی از خوشحالی میزنه،با خوندن بعضی پستا،واقعا ناراحت میشم،نمیدونم.... اما الان خودم دلم واقعا گرفته،چیزی که کم پیش میاد تو دنیای من،اما وقتی پیش بیاد واقعا هیچی درستش نمیکنه ... امروز و امشب خیلی طولانی بود برام،هر نوع آهنگی گوش میدادم بازم برام غمگین بود،کاش بعضی دلتنگیا چاره داشت ... خوشحالم که داره فردا میاد،داره یه روز نو میاد،خدایا، بازم شکرت.... 19 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ Ctrl + s دستور خوبی بود که من یادم رفت حالا روحیه ام رو حفظ میکنم و از اول :hapydancsmil: 11 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ حتما نباید عشقت باشه حتما نباید دوست پسر/دخترت باشه حتما نباید زن/شوهرت باشه میشه بدون هیچ وابستگی خاصی کسی رو بی نهایت دوست داشت، میشه دلت براش تنگ بشه بدون اینکه ببینیش، میشه نگرانش باشی وقتی حتی هیچ دلیلی برای داشتنتش نداری...میشه...باور کن میشه! 19 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ خیلی وقت بود اینطور جا نخورده بودم 13 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ دیدن و شنیدن فقط 2 تا حسه بین 5 تا حس خدادادی...اما اما...هیچ چی اون حس شیشمی نمی شه که برای من خاصه!به همه ی حس ها معتقدم...مخصوصا" اون شیشمی! 10 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ بی اعتنانبودی که بودی سربه هوانبودی که بودی بامن و ازمن جا نبودی که بودی دل باصفا نداشتم که داشتم با تو وفا نداشتم که داشتم برای با توبودن گذشتها نداشتم که داشتم:viannen_38: آخی یه دفعه ای یاد این ترانه افتادم.............چقدر دوستش دارشتم ودارم:hapydancsmil: ولی یادم نمیاد دقیقا خوانندهش کی بود؟ فقط میدونم زن بود صداش هم یجوریه بود.......یعنی شهره بود؟ 4 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ اینقدر این خونه ساکته که صدای تیک تیک عقربه ی ساعت برام خیلی گوش خراشه....زمان داره می گذره و همچنان...... 11 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ عاقبت گرگ زاده گرگ شود. گرچه با آدمیان بزرگ شود. 13 لینک به دیدگاه
eder 13732 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ یعنی نه اعصاب دارم نه حوصله دارم از درد و خستگی هم دارم میمیرم 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده