*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ آری... این نیــز بگذرد! امــا نــه! بگذار این بـار دروغی از روی علاقه ام به تـو نگویم نـه! این نمی گذرد! همیشه در یـادم خواهد ماند... در اوج دلتنگی ام نبـودی...! 19 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ من خوبم...فقط گاهی دست و دلم به زندگی نمی رود.... 12 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ منم روزی مثل تو از هر طرف انرژی مثبت بهم میرسید و خود را خوشبخترین حس می کردم زیاد مطمئن نباش روزگارو چرخ فلک حال توراهم می گیرد خیلی زود همه چی دیر میشود 17 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ يك دايي دارم كه عين 55 سال عمرش را در يك شهر كوچك بندري زندگي كرده نه اهل درس و دانشگاه بوده نه اهل خارج رفتن و يا حتي زندگي در شهر ها و فرهنگ هاي مختلف فقط يكي دو بار مشهد و قم براي زيارت رفته از ان بازاري هاي معتمد و پول دار است كه پولش از پارو بالا نمي رود و حرفش در شهر خريدار دارد از پدرش ده شاهي ارث و ميراث هم نداشته تنها چيزي كه به نظرم باعث شد تا بر اسب دنيا و روزگار سوار شود و همه چيز بر وفق مرادش باشد ايمان به بدست اوردن و نتيجه گرفتن بوده ايمان داشتن به كاري كه انجام ميدهي ايمان از ماتحت دل و جان از اعماق وجود و با با ور تمام ، كه خودش به ان توكل مي گويد و مي گويد به قول حافظ " راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش" ادم عجيبي است انگار تمام زندگيش همان شهر و خيابان با مردمي است كه يك عمر ميديده و ميبيند افكار فلسفي و اقتصادي سطح بالا و پيچيده اي ندارد ساده و صميمي حرف ميزند و لي به وضوح مي شود فهميد كه اين انديشه هاي ساده چطور لابه لاي زندگي و رفتارش رسوخ كرده به طوري كه جزيي از واقعيت و جوديش شده است از ان دست ادم هايي است كه من فكر ميكنم به معني واقعي كلمه عاقبت به خير شده اند و در ك غني از زندگي رسيده اند طوري كه اين حس را مي شود در تمام جوانب زندگي حتي چهره لحن و نگاهش هم ديد . 13 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ دیشب اینو نوشتم: الان فقط دوست دارم زمان وایسه... دیگه نمیکشم بخدا! امشب برعکس دیشب خوشحالم... خیلی هم میکشم بخدا!:hapydancsmil: ................ چقد زندگی پستی بلندی داره ها! :164: سرمون گیج رفت!:imoksmiley: هی بالا پایین شدیم! 20 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ فكرشو بكن ادم يكي را داشته باشه هرگاه مي بينش دلش وا بشه خوشحال بشه و همينجوري بال بال بزنه براي ديدنش بعد اون يكي ......اون يكي ...........................اون يكي داغون باشه داغون داغون داغون . خب معلمومه خودشم داغون ميشه ديگه . بعد هركاري هم كنه اون گوش نده اروم تر نشه به خم ابروي خودشم نياره از اسب شيطون پايين نياد و همچنان داغون باشه نه واقعا اين دمكراسيه؟!! اين عدالت ؟!! الان منم داغونم 8 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه ... خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني ... خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ... خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اوني که فکر مي کني به خاطرش زنده اي ... خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بدي ، بعد بفهمي دوست نداره ... خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ، اما اون بگه : ديگه نمي خوامت... 13 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ خیلی وقته که به خوابم نمیای تویی که تموم دنیای منی..... دیگه شعرای منو نمیخونی تویی که تنها دلیل بودنی.... خیلی وقته که صدای پای تو این سکوت کهنه رو نمیشکنه..... 11 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ آدم ها دو دسته هستند: یا مادر زاد گرگ به دنیا می آیند و یا بره متولد می شوند. گرگها همیشه گرگ می مانند ولی بره ها در نهایت یا به گوسفندی تمام عیار تبدیل می شوند و یا اینکه یاد میگیرند چگونه گرگ شوند ! قسمت جالب ماجرا اینجاست که گرگهای " بره زاده " حریص تر و خونخوار تر از گرگهای " گرگ زاده " می شوند ! زیرا " گرگ زاده ها " تنها از روی غریزه می درند ؛ ولی " بره زاده ها " از روی عقده حقارت ؛ کینه ؛ نفرت.. 14 لینک به دیدگاه
M.P.E.B 4852 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ فكر مي كردم غمگين بودن بدترين احساس است اما اين حس ِ بي حسي اينكه هيچ احساسي نداشته باشي نه شاد نه غمگين نه سرد نه گرم هيچ حسي انگار تو كمايي بين زمين و آسمون اصلا قابل توصيف نيست اين احساس اصلا حسي نيست كه بشه گفت احساس پس چيست؟ نمي دانم.. 14 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ عشق مُرد!!! عشق هنگامی مرد که خیانت و نامردی زیر تابوت صداقت را گرفته بودند و آن طرف تر معرفت برای خودش سوت میزد و میرفت... 16 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ وقتی گفت :درچه حالی؟ گفتم: دل تنگم گفت :دل تنگ کی؟ گفتم :دوست بی ریا گفت :دوست بی ریا پیدانکردی؟ گفتم :نه یا منن نمیبینمش . . . مطمئن هستم یکم دلش ترک خورد که حتی خودشو به عنوان دوست قبول نداشتم ولی کاری از من برنمیاد بعضی وقتها باید ضربه رو زد تا حباب های خالی ظرف خارج بشه و جا برای دوستی واقعی باز بشه فقط رک و راست بودن بی ریایی نیست نمیدونم چرا مچ شدن با بعضیها اینقدر سخته دیگه هیچی زورش نمیرسه این وسط پ.ن خاطرات یه شب دل مردگی 10 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ خدایا شکرت که هرچند عصبی و پرخاشگر یا بی اخلاق و بی اعصاب و کلا قاطی آفریدیم لااقل اینقدر مرد آفریدم که هیچ وقت دروغگو نباشم بدکسی رو نخواستم درهر حالی که همه فقط بدمنو خواستند......:icon_razz: درسته که هروقت راستشو گفتم چوبشم خوردم ولی خیلی راضی و سربلندم که چند رو نبودم و چند رنگ که هیچ کس نشناستم.......... پ.ن دوستی کلا خریته .......بی ریاشم واقعا موجود نیست...........:icon_razz: 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ بی خانمان.... گاهی فکر می کنم...بی خانمانی هم عالمی داره.... اینکه هیچ چهار دیواری اطرافت نباشه...که دلت بگیره... که بگی ای کاش اتاقم سقف نداشت....از اون آرزوهاست ها.... که اگه یواشکی تو گوشه خودت نگی و جار بزنی... یک نگاه عاقل اندر....عاقل اندر...یادم نمی آد....از همون نگاه ها می ندازن بهت... مسلک درویشی...و هر جای این زمین رو خونه دونستن...تو زمونی که انتظار مردم...با یک خونه ی گلی حل می شد...جواب می داد.. ولی الان...قد انتظارا بالا رفته....قد رفاه بالا رفته...همون قدر که قد فقر بالا رفته.... اجتماعی اش نکنم...حرفم..حرفم حسه....از رویا پردازی سقف باز اتاق و دیدن ستاره هاش شب بگزریم... از خونه به دوشی می شه نداشتن تعلق رو بهانه گرفت.... می شه بودن تو هر جا و مکان رو نتیجه گرفت....می شه سفر کرد.... دل خوش سیری چند؟...داری اینو زمزمه می کنی ؟....... دل خوش تو این زمونه دیوونه...به اندازه ی دیوونگی دنیاش...دیوونه بازی در میاره... عاقلانی که خودشون رو زدن به دیوونگی....که خسته شدن از یک سری خط کشی ها...و رفتن ها با بار سنگین... سبک می رن...هم از ذهن..هم از توشه....با اینکه از ذهن شاید خیلی پر باشند...ولی حداقل از توشه خالی... می رن شاید برسن..به منزلگاه مقصود...شاید.... . . . پشت پا زدن به دنیا...کار بسی سخته...حتی نوشتنش...چه برسه به عمل... آدمه و همه ی وایستگی هاش...که بیشترشم دنیایه.... اگه از ذهن نمی تونیم سبک شیم...می شه بعضی بارها رو زمین گذاشت....بعضی تعلقات.... شاید حسه خانه به دوش رها...برای ما هم تکرار شه... 13 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ دل آدم گاهی چه گرم می شود...به یک دلخوشی کوچک...به یک "هستم" 12 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ با اینکه ندیدمت ولی هرروز دلم برایت تنگ می شود بدیش این است که می دانم تو هستی ! مثل هزاران چیز دیگر که توی این دنیا نیست ولی آدمها باز الکی دنبا لشان می گردند نمی دانم شاید بشود اسمش را گذاشت دلخوشی دلخوشی من هم این است که می دانم تو هستی ... 6 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ نمی دونم چرا هر کی به ما می رسه می گه چته تو؟ شادیم می گن: چته؟ ناراحتیم میگن: چته؟ می خندیم می گن: چته؟ اشک می ریزیم میگن: چته؟ می گم خوبم میگن چته؟ هان؟ گیر ندید اینقد به آدما...بخوان بدونید می گن بهتون.... 13 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ لاک پشت ها ارام راه میروند اما پیوسته در نهایت به هدف می رسند خر گوش ها میدوند اما گسسته شاید به هدف برسند اما ارزش کار لاک پشت و خرگوش یکی نیست هست ؟ تو به کار و به مقصد ارزش میدهی نه هدف به تو 12 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ سلام حالِ همه ی ما خوب است اما تو باور نکن . . . + دلم برای خسرو شکیبایی تنگیده چه قدر امشب دلم تنگ میشه 15 لینک به دیدگاه
.Pa.Ri.Sa. 4116 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۰ من نمیفهمم این چه اخلاقیه که آدما دارن؟ امروز باهات خوبن،مهربونن،ادعای محبت و دوست داشتنشون میشه،ادعا میکنن حاضرن برات کلی مرام خرج کنن،وانمود میکنن براشون مهمی،صمیمیتشون مستت میکنه! یهو بدون هیچ پیش زمینه ای رفتارشون عوض میشه،میشن یه غریبه،حس میکنی بودنشون با تو داره زجرشون میده،ازت کناره میگیرن! واستون سوءتفاهمی ایجاد شده؟خوب بگید!رفعش میکنیم!توضیحش میدیم!حداقل روشنش میکنیم! سوءتفاهم نیست؟خوب بازم بگید!شاید دفاعی داشته باشم از خودم!شاید دلیلی داشته باشم!شاید شما حق دارین!ولی منم حق دارم بدونم! کاش میفهمیدید وقتی میگم برام عزیزید یعنی واقعا عزیزید!وگرنه این چشمای لعنتی همون بار اول منو لو داده بود! کاش میتونستم به جای اینکه حرفامو بریزم توی این کلمات بیمعنی مسخره و بنویسم اینجا که هیچوقت نمیخونید و نمیفهمید بریزم توی همون نگاه لعنتیم و باهاش مجبورتون کنم باهام رو باشید!چیزی که تا چند وقت پیش بودین! 12 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده