Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۰ در زیر پوسته سخت هر کس انسانی وجود داره که می خواد قدرش رو بدونن و دوستش داشته باشن 21 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۰ بعضی دلنوشته ها رو آدم میخونه بغضش میگیره. 16 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۰ بازم حس های متضاد همزمان شروع شد !! حس هیجان و امید همراه با ترس و استرس !!! نمی دونم کدومو باید باور کنم! من نمی دونم آدم می ره دانشگاه که انقدر فشار بهش وارد بشه؟؟؟؟ از تحویل موقت می ترسم 11 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۰ من الان هیچ چیزی و هیچ کسی رو دوست ندارم ولی دلم تنگه نمیدونم برای چی یا کی خداخودت یاری کن مرا 13 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۰ امروز برای گاه نوشته ام مدال گرفتم . . . شاید اگر .... 18 لینک به دیدگاه
Saman_88 8062 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۰ خــــــــــــدایــــــا دلــــگــــیـــر نـشـو از مــــن ولـــــــــــی ,تـــه نـــامــــردیـــه دنــیـــات . . 13 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۰ الان فقط دوست دارم زمان وایسه... دیگه نمیکشم بخدا! ..... 7 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۰ همونی شد که باید میشددددددددددد....من خوشحاللللللللللم :hapydancsmil: 11 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۰ بعضی از حرف ها را حتی نمی شود با خودت هم زمرمه کنی! و این خیلـی بـد است...! 18 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ بر پلکانی سیاه می زیَم، و زنگ در، همه آن رگها و رشته های کنده شده، در شقیقه ام تیر می کشد... اندک اندک کمرنگ تر خواهم شد؛ تا اینکه تنها به بودن محدود شوم... 12 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ آدمهای زيادی نيستند؛ كه برايم مهم باشند...! آنقدر كه بخواهند ذهنم را مشغول كنند يا نگاهم را ؛ اما!! گاه برای آدمهايی واقعا متاسفم؛ برای حقارتشان؛ كوچكيشان؛ پوچيشان؛ و بيشتر از همه برای قضاوتهايشان،،، ... باز ميگذارم در وادی خود بمانند،،، حيران و سرگردان،،، هرگونه دوست دارند،،، بخوانند و بگويند و بيايند و.... اين دنيا حرفهای زيادی دارد،،، ومن نميخواهم، همه اين حرف ها را بشنوم؛ من !!! درونم غوغاييست!! و چه ساده نگاهها تفسير اين دلی هستند؛ كه نمی دانند... !!!!!! ....................... پ.ن: دشمنان نيستند که انسان را به تنهايی و انزوا می کشانند، دوستانند... ................ 13 لینک به دیدگاه
elaheh_ 444 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ چه باحاله کلی حرف دارم بزنماا ولی انگار یه قفل گذاشتن که نمیشه بگمشون ترجیح میدم ساکت باشمو شاد 6 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ سلام ..امشب از روي بيكاري قصد دارم اينجا پرت و چرت نويسي كنم بنابراين به انهايي كه به مقوله وقت احترام ميگزارند يا كارهاي مهمتري دارند مثل رفتن به حمام ،دست شويي ... اوصيكم به نخواندن اين نوشته ها در حال حاظر كه انگشتان مبارك با كيبرد بر خورد ميكنند هيچ ايده اي خاصي ندارم و هيچ قولي نميدهم كه تا اخر چيزي به ذهن مبارك هم برسد متاسفانه چند وقتي است احساس جمود فكري ميكنم خيلي چيز بدي است اصلا قابل تصور نيست نه چرا هست مثلا اينجوري ميشود تصور كرد كه مغز يك كارخانه اي بدون ورودي و خروجي باشد فعلا در همچين حالتي هستم البته عمق فاجعه خيلي عميق تر از اين حرفاست اما بگذريم جاي نگراني نيست فعلا بيشتر نگرانيم بابت بازي امشب است البته در اينكه باز هم براسلونا قرار است رئال مادريد را در هم خورد كند و مسي كل تيم بامربي خاصش را شربت خاك شير كند و با دريبل هايش عينهو قاشق بهم بزند شكي نيست كابوس امشبم گزارشگر بازي است كه خداي ناكرده زبانم لال ممكن است جوات خياباني باشدف خداوندا به ندرت پيش امده كه دستهايم را اينگونه تا جايي كه كت و كول اجازه بده به سوي بارگاهت دراز كنم و از تو چيزي را درخواست نمايم براي شادي دل فوتبال دوستان دعا ميكنم امشب خياباني گزارشگر اين بازي نباشد الهي امين (خدا كمي به فكر ما هم باش كه قرار تا اون وقت شب بيدار باشيم صبش هم زود بيدار بشيم مرسي ) چه زود زمان گزشت كم كم داريم به لحظات نيمه ملكوتي بازي نزديك مي شويم حر ف از گذشت زمان شد واقعا اين مقوله گزشت زمان يكي از بلاياي طبيعي مي باشد كه ممكن دامن گير يا شرت گير هر ادمي شود و از ان صدمات جبران ناپذيري دريافت كند يك مطلبي در اين مرودئ به ذهنم رسيد كه متاسفانه وقت نيست بايد براي ديدن بازي وسايل پذيرايي را اماده كنم هرچند بهتر بود ميگفتم شايد در نهایت از ميزان بي سر و ته بودن حرف هايم كمتر مي شد و اما فعلا باید برم. 11 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ قابل توجه تمام دوستــان عزیـــز گفت و گوهای خودتون رو لطفـاً در تاپیک های دیگه ای انجام بدید. این تاپیک شامل نوشته هایی با ارزش ادبیاتی ست. برای دوستان نویسنده خودتون احترام قائل بشید لطفـاً در این مکان شبستـــانه کنار هم خواهیم بود و گفت و گو خواهیم داشت. 11 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ دل که می گیرد ، تاوان لحظاتیست که دل داده ایم . . . . 9 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ اي كاش دوست داشتن را تجربه نمي كردم، تجربه ي تلخي بود... ديگر هيچ وقت نمي خواهم حضوري گرم، سرماي وجودم را محو كند ديگر هيچ گاه به نگاه عاشقي دل نمي بندم و هيچ گاه به سلام مهرباني پاسخ نخواهم داد! 13 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ آی آدم ها یک بادام چشم قالتاق زیبا به دمی و آهی کُشت و هزار بار دوده ام به آبش ریخت(!) آی آدم ها درخت سبز نیست همه مالیخولیای چشمانیست که به دنبال طراوت می گردد. آی آدم ها تن پوشی جسته ام بهر عریانی خویش ، از من عریانی خواسته چه کنم با فلسفه ی تن پوش بودنش آی آدم ها یک صدا یک حال یک اخبار کفایت است ، سهم من از دریای رحمت چیست؟ لوبتکان قد راست سیه چشم عقوبتند والله، الله الله دوری کنی به سعادت رسی ، ما مادامی که منیم در سعادتیم چون ماییم بفراسیم چه حکمت است که همه فرسایششان را دوست دارند همه ما می شوند از خویش حذر باید 10 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ دلنوشته هام امروز پاک شد تو گریه ها تو خنده ها تو دعواها تنها پناه گاهی بود که قایم میشدم و هر چی تو دلم بود اونجا فریاد میزدم دور از نگاه ها و گوش ها تک تک جمله هایش را دوست دارم اما ...... گاهی باید از نو شروع کرد این را هم مثل خاطراتم فراموش میکنم ... همه چیز از نو چه کسی گفته زندگی پاک کن ندارد من دارم بزرگ هم هست قوی هم هست همه چیز را پاک میکند حتی گاهی اوقات خودم را 21 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ ای یاغی درون... درون وقتی شلعه می کشد...دیوانه می شود...البته نه به دیوانگی دنیا....یاغی می شود... غارت می کند همه ی خوبی هایی را که می بیند...دست می اندازد بر هر که لبخندی بر لب دارد... بهانه اش هم به قدر خودخواهی اش طولانی است.... ملامت نمی کنم او را...فقط نگاهش می کنم.... چه درد آورست..دیدن روحی که حق می دهد به خود که چون آسیب دیده..آسیب بزند... نگاهش می کنم...افسارش را داده به دست یاغی درون..و می تازد...چهار نعل.... در هیچ وادی هم نمی ایستد به جز برای خریدن مطاعی که شعله های درونش را بیشتر کند... چه باید کرد در مقابل او...شاید همین نگاه کافی باشد...و آنگاه که نگاهش در نگاهت میخکوب شد..... شاید آرامش نگاهت....او را جذب کند..و بپرسد چگونه؟...چگونه آرامی؟... . . . یاغی درون...رو باید افساری زد...و دست آموزش کرد....که به موقع برای گرفتن حق...شعله ور شود... نه برای نابودی...برای گرفتن حق.....نه از هر راهی.....از راهه راست.... از یک وجود آرام....باید کمک گرفت....شاید خیلی دور یا خیلی نزدیک باشد به تو او.... 9 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ حجم میدونی چیه ؟ ظرفیت میگیری چیه ؟ ندارم دیگه صفره صفرم دارم سر ریز میکنم دارم بالا میارم یه قطره کافیه واسه سر ریز کردن در نذار سرپوش نمیخوام اونجوری میترکم میدونی ترکیدن چیه که ؟ نذار بترکم نذارین بترکم کجا بگم که حالیت شه ؟ که حالیتون شه ! ای توروحه ادم زبون نفهم ! 21 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده