رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

یک برنامه ریزی به سبک شیرازی برای درس خوندن:whistle:

 

شروع 9 صبح تا 22 شب:sad0:

بدون استراحت:sigh:

 

من میتونم پس میرم بخونم درسهامو

حالا آتروس میاد میگه همه لحظه لحظه های زندگیشو اینجا مینوسه:icon_razz: خوب نمیبینه اکثرا همین کارو میکنند:hanghead:

 

تودلم همینا بود دیگه:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

 

پ.ن برنامه ریزی کنید تا خودتون و خجالت بدهید..

  • Like 10
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

متنفرم از عشق....

نمیخواهم عاشق شود.....

عشق فقط آزار است و درد و رنج.....

دردو رنجی که فقط تو متحمل آن خواهی شد،نه دیگری......

چون دیگری گزینه ی "بعدی" را شامل میشود...اما تو تا ابد باید بسوزی و دَم نزنی....

ع ش ق....برایم بی معنی شده است....

حتی از کلمه اش هم چیزی نمیفهمم.....کلمه ای که اگر حقیقی باشد (که نیست)برای خودش جمله ایست نا تمام

بدون نقطه ای سر خط.....دنیاییست...

عشق تلخ است.....به تلخی یک قهوه!

عشق برایم بی معناست...................به آن اعتقادی ندارم،و نخواهم داشت!

  • Like 12
لینک به دیدگاه

به من بفهمون کجای سرنوشتم

 

دارم میرم جهنم یا راهی بهشتم

 

از این دوراهی دل خوشی ندارم

 

یا میخورم به پاییز یا میرسه بهارم

به رسم ابرا همش تبعید میشم

 

با هیچ کوهی سر سازش ندارم

 

یه موجم که با دریا قهر کرده

 

بدون تو من آرامش ندارم

 

گمت کردم ولی غافل از اینکه

 

خدا با این بزرگی گم نمیشه

 

مواظب بودی از دستت نیفتم

 

هوامو داری و داشتی همیشه

 

دارم نابود میشم دود میشم

 

بزار آتیشه این دوری تموم شه

 

خودم دیدم همین نزدیکیایی

نزار عمرم با جون کندن حروم شه :sigh:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

از تنهایی گریزی نیست؛بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند

 

نمی خواهم کسی شال گردن اضافی اش رادور گردن آدم برفی احساسم بیندازد

  • Like 14
لینک به دیدگاه

اینقدر خودت رو نگیر ؛

 

اینقدر با تکبر و غرور با آدم حرف نزن ....

 

وقتی کسی به تو ابراز علاقه کرد ، فکر نکن که فوق العاده ای ؛ شاید اون کم توقعه ... !!! :ws38:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

بعضی اوقات فک می کنم...نسل با نسل چقد فرق کرده رفتارشون....

بچه های نسل های قدیمی....از نوجوونی...دنبال این بودن که بزرگ بشن.....زودتر مسولیت بپذیرن....

مرداشون....سینه سپر کنن...بگن ما مرد شدیم....

در کنار درس کار می کردن....یا حتی...می شدن نون آور خونه...

حرف زدنشون...سنگین می شد....هنوز پشته لبش سبز نشده....صداش رو کلفت می کرد حرف می زد...

خانوماشون...از بچگی...شروع می کردن...به کامل شدن.....

البته حرفام....قطعی نیست...شامله همه نمی شه...بیشترشون....

و حالا...ما تو حرف می گیم بزرگ شیم...بزرگ می شیم....

حوصله مسولیت ندارم..در می ریم از زیرش...بهونه میاریم...دور و زمونه عوض شده....

آره درسته...ولی همت هام کم شده...غر زدن ها زیاد شده.....قناعت ها کم شده....

راستی حرف زدنامون....بچگانه شده....کلمه هارو عوض می کنیم...

بامزه شده حرف زدنمون...قنج می ره دلون این جوری حرف می زنیم...

ناخودآگاه دنبال اینیم که خودمون رو بزنیم به کوچه بچگی....

.

.

.

یک دوره فکره آدمکا...بزرگ شدن تو عین کوچکی بود...تو یک دوره....کوچیک بودن تو عین بزرگی....

نسل بعد چه طور می شه....

  • Like 16
لینک به دیدگاه

می گم حرف حسابه...می گن سخت گیریه...

می گم چرا اون چیزی که هست رو نباید اعمال کنیم؟ می گن: حالا اینقدر تند نرو....

تا کی می خوایم ازحرفهای خودمون فرار کنیم؟؟؟ ....نمی دونم.....:hanghead:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

چقدر بدم میاد برای بیرون رفتنشون از من مایه میزارن و با من هماهنگ نمیکنن..:vahidrk:...بعدم که گند مالی میشه ازت ناراحت میشن:w000::w000:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...