رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

ای کاش تو زندگی جزو آدمهایی نباشم که بعد مرگم ،شده حتی یک نفر از نبودنم حتی برای چند لحظه کوتاه ،خوشحال بشه برای ظلمی که در حقش کردم....

حقم هست اگر بدی در حق کسی کرده باشم ،از روزهای عمرم کم شه....

برای رسیدن به این آرزو چه راه طولانی و صعب العبوری در پیش خواهم داشت....باید ظلم و ببینم و اعتراض نکنم....باید بغض رو فرو ببرم و دم نزنم....اما نه....

این اون راهه نمیتونه باشه..... خودش بهمون یاد داده که از حق خودمون دفاع کنیم و خیلی چیزهای دیگه.....

امشب هم تموم میشه و امشب ها هم ....

من راهم رو از بیراهه ها پیدا میکنم...... این دِین من به موجودیت من هست....

  • Like 17
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

  • گاهی باید بایستی...بعضی موقع ها باید به عقب برگردی تا بتونی با سرعت بیشتری راهتو دنبال کنی...حالا شاید این از نظر بقیه یه چی دیگه معنی شه...ولی حداقل کاری رو میکنی که دلت ارومه:ws37:
     
     
     
     
     
     

  • Like 11
لینک به دیدگاه

گوشامو ميگيرم تا نشنوم صداي كسايي رو که چیزایی رو زمزمه میکنن که روزی 100 بار به خاطر اونا خودمو لعنت میکنم

  • Like 8
لینک به دیدگاه

هیچی بدتر از این نمیشه که حرفهایی که دوست نداری رو میشنوی و حرفهایی که دوست داری رو نمیشنوی:164:

 

حاضرم هرکاری رو بکنم فقط زمان برگرده به 6 7 سال پیش... :164:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

حس گلفروش سر چهارراهیو دارم که هیچ کدوم از گلاشو نتونسته بفروشه

حس مریضیو دارم که توی آخرین داروخونه ی شهرم داروشو گیر نیاورده

  • Like 6
لینک به دیدگاه

هرچند وقت یک بار می رم تو مود بی خاصیت بودن !! الان هم دقیقا دچارش شدم!!:banel_smiley_4:

 

به هرچیزی فکر میکنم جز پایان نامم !:banel_smiley_4: حاضرم واسه هرچیزی وقت بزارم جز پایان نامم ! :banel_smiley_4:

 

آدم بــــــــــــــــــــاش w000.gif

  • Like 6
لینک به دیدگاه

اینقدر مخم تعطیل شده که.... خواستم به مامانم یه چیز بگم یادم رفت

نشستم یک ساعت فکر میکردم میخواستم چی بگم

!

: بگم مامان دیروز خیلی بهم خوش گذشت؟.. نه این نبود..

از میز دست نخورده مون تو کافه سپیدگاه بگم؟.. نه اینم نبود..

از...

از....

از.....

چی بود خدایا...؟

اوه...

تازه یادم اومد!

میخواستم بگم مامان چای میخوری برم بریزم؟! :sorry:

 

:hanghead:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

بعضـــی وقتـــــــــا .... بعضـــــــــی حرفـــا ،

 

به جـــــــای اینکه از دهنت گفتــــــه بشه ..... از چشمـــــــــــات بیرون میــــــــــــزنه !!

 

این حرفــــا باید شنونـــــده داشته باشــــــه وگــــــرنه میــــــزارن به پای آلودگــی هــوا ، نمــــره بد میان ترم ، بحث با خواهر یا برادرت و .... !!

 

هیچکسی به جــــز اون مخاطب خـــــاص این حرفارو نمیشنـــــوه و نمیفهمـــه !!

 

با تـــــوام ( مخاطب خـــــــاص ) !!

 

حرفــــــای من شنونده نــــداره ، کجـــایی پس بی معـــــــــرفت ؟!؟!

  • Like 15
لینک به دیدگاه

تو مواقع سخت زندگی می شه دور و بری ها رو شناخت . . .

 

درست همون زمان . . . تنهات می زارن . . .

 

درست همون موقع که باید باشن و سکوت نکنن . . . ساکت می شن

 

و تو خیلی شیک به روی خودت نیار که بهت برخورده . . .

  • Like 19
لینک به دیدگاه

دلم برات تنگ شده، خیلی تنگ شده، نزدیک 5ساله که ندیدمت. بابابزرگ گلم خیلی دلم برات تنگ شده.

 

امروز با بچه ها فیلم روز پدر سال 85 رو دوباره دیدیم، دیدی که همه چقدر چشماشون اشکی شد؟

 

کاش هنوزم بودی. بودی و میدیدی که هممون چقدر بزرگتر شدیم، چند نفر به جمعمون اضافه شده، ... .

 

کاش حداقل بیای به خوابم، میخوام دوباره ببینمت:4564:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

یه مدته خیلی دلم می خواد برم!

کجا رو نمی دونم اما یه حسی همش وادارم می کنه فکر کنم به رفتن...رفتن با دست خالی،خالیِ خالی...

یعنی بالاخره من یه روز آروم می شم؟!!به اون آرامشی که دنبالشم می رسم؟!

جایی که می رم فقط باید یه ویژگی داشته باشه....آدم هاش بوی ناب آدم بدن...

کاش الان وقت طرحم بود،اونوقت راحت می تونستم برم!:hanghead:

این مدت همش این جمله تو ذهنم تکرار می شه :

مرگ به هنگام، یعنی مرگی پر از حسرت و رویا و آرزو...بی رویا مردن،یعنی تنهای تنها مردن...

 

حس می کنم باید در این موقعیت بمیرم و برم یه موقعیت دیگه...هرچند که تا حالا چند باری تونستم بمیرم فقط یکی دوتا گروه دیگه مونده که اگه تو اونا هم کارامو سر و سامون بدم راحت می تونم برم...خدایا به امید تو...

  • Like 10
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...