*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ چقدر عوض شدم خودم از این همه تغییرم در شگفتم مثل ربات شدم برای یک سری کارهای خاص برنامه ریزی شده بدون هیچ احساسی انگار یکی قلبمو کنده جاش سنگ یا یه تیکه یخ گذاشته اینطور نبودم روزگار چه برسرم آوردی به این روز افتادم؟ دلم میخواد جلو بعضی آدمها بایستم فقط یه تف بندازم تو صورتشون بگم حیف انسان که اسمش روته آخخخخخخخخخخخ خدا خستم پوچی یعنی همین دیگه؟:4564: 13 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ برای آدمهای مرده مراسم میگیرند اونا که مردن رفته مراسم به چه کارشون میاد؟ بیاید واسه ما که روحمون مرده مراسم بگیرید. ممکنه روزی روحم زنده شه؟ 7 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ همیشه پاییز نیروی جدیدی بهم میداد همیشه شوق اومدن پاییز هیجان زدم میکرد امسال هم پاییز اومد اما من زمستانی بود بیچاره من بیچاره پاییز 9 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ ای بابا.... یعنی اون صحنه ای که دیروز دیدم واقعیت داشت؟..............................................هیچی نمیتونم بگم هیچی. دیدین نیستم بدونید از فرط ناراحتی مردم یا شایدم دق کردم ....هیچی نمیگم هیچی .... 14 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ پشت این دروازه ی نگاه ، در پس کوچه های استقبال از سرمای دی ، در جوار بغض ترک خورده ی آینه حریمیست که من هر روز آنرا مقتل زندگی خویش میدانم بی پروا می روم و باد می وزد و خش و خش نوبرانه های پاییزی ، روح سرکش من را به قاعده عدد عقلم در بند بی بندی خود گرفتار کرده است نگاه و هوا و آینه همه یک چیز را میگویند به پاییز این بهاری که خدا پیرش کرده خوش آمدی . . . . . 16 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ چه سخته واسه کسی که همه زندگیته و واسه خاطرش نفس میکشی غریبه باشی 11 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ دوست دارم...... زمستان باشد هوا سرد باشد پنجره باشد رد بوسه باران بر پنجره باشد حضورت کنار پنجره باشد هرم گرم نفست روی شیشه باشد ..... بعد ....من ......بی خجالت از حضورت ..... بوسه باران کنم نفس هایت را.... دوست دارم.... دوست دارم.... زمستان باشد ..... 11 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ تو که می آیی شاعر میشوم با استشمام بوی تو مدهوش می شوم با صدای خوردنت به پنجره اتاقم شاد می شوم پاکی تو مرا سبک می کند اگر میدانستی چگونه با باریدنت غبار اندوه را میزدایی از من سخاوتمندانه تر می آمدی 9 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ دستانت ، صدایت و آغوشت را از من گرفتی نگاهت را مگیر 8 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ قدمهایش را به عقب بر میدارد حس میکنم دور شدنش را فاصله گرفتنش را و من دست و پا بسته تماشا میکنم این لحظه تلخ را آه از این زندان که حتی زنجیر بر دهان زده 11 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ یه روز که یه چیز میدی از خوشحالی بال در میارم و پرواز میکنم اونقد که انگار دنیارو دادی اینقد خرم که نمیدونم بابا آبنبات چوبی دادی و با هر بار لیس زدن و حال کردن داره تموم میشه وقتی تموم میشه تازه میفهمیم چه بازی باهام کردی و فقط خواستی مسخرم کنی ... تا خودت بخندی ... همیشه شاد باشی 10 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ زندگی ما آدم ها هم داستان عجیبی است !!! به یاد آرشیتکت تاپیکی را باز کردم، که هم استارترش از این جهان رفته و هم کُردانی که درباره او در تاپیک بحث شد. وقتی خواستم تشکری هم بزنم دستانم لرزید که روزی صاحب این تشکر هم نخواهد بود. زندگی شوخی سنگینی با ما میکند، عجیب است که چرا در حق خود و دیگران بدی میکنیم و همچنان دل ها پر از کینه و بی تفاوتی..... لینک: http://www.noandishaan.com/forums/thread2856.html#post1114612 20 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ زنی را دیدم؛ درونش زن دیگری می زیست. زنی پرشـــور و خـــندان،طنـاز و زیـرک. هر دو زن در آرزوی، آزادی زنِ دورن بـــــودند. 10 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ من آدمــــــــــــــــیَما :icon_pf (34): همیشه تو شرایط سخت سرخوش میشم ... تو شرایط خیلی جدی، خنده م میگیره ... نزدیک امتحانا که میشه بدتر بازیگوش میشم ... تابستون که میشه همش خوابم میاد ... . ینی در خلقت خودم موندم :icon_pf (34): 15 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ هفت خطّ جام را پر کن که دل پر شد زغم پرده ي چشمم چرا پوشيده شد از اشک و نَم؟ از خدا گويم و يا از دل بگويم واي واي انفجار بغضم و صدگريه همچون هاي هاي 10 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ کم کم تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت. اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند. و شکستهایت را خواهی پذیرفت سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری. بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد. و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی… که محکم هستی… که خیلی می ارزی. و می آموزی و می آموزی با هر خداحافظی یاد میگیری که خیلی میارزی. هرچند که حکایت محبت ، حکایت درد است ...! اما خداحافظی ===> خیلی می ارزی...خیلی ... 9 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ توی این کوچه به دنیا اومدیم توی این کوچه داریم پا میگیرم یه روزم مثل پدر بزرگ باید تو همین کوچه بن بست بمیریم 6 لینک به دیدگاه
fargol_2408 3453 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ دیروز دوستم بهم گفت خیلی آرامشتو دوست دارم،تو خیلی آرومی ، با دیدنت آرامش میگیرم بهش نگاه کردم،دیدم از استرس چشماش خون افتاده و پر از نگرانیه جفتمون یه راه رو باید بریم و منتظر یه چیز هستیم ، ولی اون این مدلی و من این مدلی تو دلم خدا رو شکر کردم که حداقل ظاهرم بقیه رو آروم میکنه و میتونم باعث آرامش کسی بشم خدا رو شکر کردم که کسی نمیدونه گاهی اوقات مثل امشب چه طوفانی تو دلم هست اما کسی نمیتونه بفهمه حتی کسی نیست بتونم بی دغدغه باهاش درد دل کنم،کسی که از این نترسم که چه فکری میکنه یا چه قضاوتی میکنه همیشه درد دلم با خودم و خدای خودم بوده و آرامش بخشم خدا و در نهایت خودم بودم دلم کسی رو میخواد که نشناسمش و تا عمر دارمم دیگه نبینمش و براش بشنیدم یه دل سیر درد دل کنم و به حرفام گوش کنه و شایدم راهنماییم کنه خسته شدم، خستم،خستم از با خودم بودن .... خدایا بازم من موندم و تو... پس به حرفام گوش کن و بازم مثل همیشه آرومم کن .... امیدم فقط به توئه .... 12 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ کاش موقع گفتنش چشماتو نمی بستی و سنگتو پرت کنی... کاش هوای نازک دل ها رو داشتی... کاش میدیدی یکی... دلش و به همین سادگی که تو داری زیر پات لهش می کنی.. خوش کرده. 10 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۱ امروز رو خدا به خیر بگذرونه ه ه 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده