رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

چشمهایت را ببند ، در دلت با خدا سخن بگو ، به همان زبان ساده ی خودت سخن بگو . . .

هرچه میخواهی بگو ، او میشنود

شاید بخواهی تورا ببخشد ،

یا آرزویی داری ،

شاید دعایی برای یک عزیز و یا شکرش ،

بگو میشنود . . .

این لحظه ی زیبا را برای خودت تکرار کن

پرواز دلت را حس خواهی کرد . . .

زیرا خداوند حرفایت را شنیده و در كنار توست

  • Like 14
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

از دنیـــای ِ واقــعـی و نــامــردیــاش ! پنــــاه آوردیــــم بــه دنیــای ِ مـجــازی !

غــافـل از این کــه ، آســمون ، هـــمون آسـمونــه ...

  • Like 12
لینک به دیدگاه

از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده‌ای ؟ پاسخم داد : در ترساندن دیگران برای من

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
به یاد ماندنی است پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی‌شوم! اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم! گفت : تو اشتباه می کنی! زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!

  • Like 14
لینک به دیدگاه

اخه مگه من چه گناهی کردم؟!!

موقعی که یه غذای ساده میارم شرکت همه چشمشون میخوره تو بشقاب من ولی موقعی که یه غذای توپول میارم هیچ کس نگاهشم نمیخوره طرف بشقابم...

چه دردسری داریم ما...

  • Like 14
لینک به دیدگاه

چقد دلم برای بچه های دبیرستان و راهنمایی تنگ شده، انگار نه انگار که 6-7 سالی با هم بودیم. اما حالا فقط چند نفر اون هم هر چند ماه یکبار همدیگرو می بینیم. :sigh:

 

:4564:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

خداجون دلم یه معجزه میخواد.خیلی وقته تو زندگیم یه اتفاق خوب پیش نیومده.خواهش میکنم:ws36:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

يه سواليه ذهنمو مشغول كرده ؟؟??..

بچه هايي كه از سال 1400 تا 1409 به دنيا ميان دهه چند حسابن؟

بايد چطوري خطابشون كرد؟

دهه صفري؟

دهه ي جديد؟

شروعي دوباره؟

دهه ي نا شناخته؟

تغيير را احساس كنيد؟

دهه ي آشتي با ژوراسيك؟

دهه ي كودكان نپتوني؟

شايد اصلا جرأت نكنيم خطابشون كنيم؟

شايدم تا قبلش دهه نوديا كره ي زمينو نابود كرده باشن !!

خلاصه يكي جوابمو بده !?!؟!

  • Like 14
لینک به دیدگاه

امـــــــــــروز روز خیلی خوبی بود ... خیلی خیلی خوب ...

صبح که بیدار شدم ناراحت بودم ، چون از چند روز پیش قرار بود که مادر بزرگم اینا امروز بخاطر تولدم بیان خونمون ، اما دیشب زنگ زدن گفتن نمی تونن بیان ... :hanghead:

ظهر نزدیکای ساعت 1 بود، یهو زنگ آیفونو زدن ، باوردم نمیشد صورت مامان بزرگمو که دیدم پشت در ، آن چنان جیغــــــــــــــــــی زدم :hapydancsmil:

بعدشم دو تایی با خاله م کیک شکلاتی و ژله ترکیبی درست کردیم :icon_redface:

کادوها هم که دیگه جایِ شیرین خودشون رو داشتن :ws3:

.

یه جمع خودمونی بودیم ... اما واقعا خوب بود ...خیلی خوب

مرسی خداجونم ... اولین روز تولدی بود که عصرش دلم نگرفت و گریه نکردم :hapydancsmil:

  • Like 22
لینک به دیدگاه

:hanghead:

 

وقتی میگه نیستم .... وقتی میگه ببخشید ... وقتی میگه جبران میکنم .... وقتی میگه باشه یه وقت دیگه .... وقتی میگه دیر نمیشه و ... !

 

 

اون موقع همه ناراحتی و خشمتو تو یه جمله خلاصه میکنی و میگی:

 

اشکالی نداره....21 سال اینجوری گذشته .... 1 سال دیگه هم روش!

 

دوس داری اون موقع بفهمه که منظورت اونی نیست که گفتی و لی نمیفهمه و ازت خداحافظی میکنه و میره ..... !!

 

تو میمونی و یه فریادی که تو سینه خفش کردی !

 

با این خفگی چیکار کنم؟!!:sad0:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

یادت بخیییررررر

 

بچه بودیم عشق این رو داشتیم م که کی محرم میرسه ه ه ه

 

بریم هیت و عزاداری

 

از یه روز زود تر شرو میککردیم تا یه روز بعد عاشورا و تاسوا

 

 

هی کم شد کم شد

 

الان انقد سرمون شلوغ شده

 

که فقط میگیم ه عاشورا و تاسوا رو فقط میریم :hanghead:

 

خدا به داد اینده برسه :hanghead:

 

که چی میخواد بشه:icon_razz:

 

درسته که الان ملت ت ت ت ت همشون برا زید بازی (پسر و دختر ) تشریف میبرن هیت ت

 

اما از خستگی هم حال رفتن و ......... هم نداریم:hanghead:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

توقع زیادیست؟؟؟

همانی باش که عکست کنج خاطراتم مانده است.

من آن عکس را هیچ وقت عوض نخواهم کرد...

می خواهم یادم بماند چه روز هایی گذشته است.

  • Like 16
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...