رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

همین بار کمی حریص می شوم برای خریدن نگاهت...تا زمستان نیامده...

 

دار و ندارم را پای درختی می ریزم که نگویم:

 

حیف....روزگار با سرمای زمستان....میوه هایم را یخ زده کرد!

 

که بشوم آن کشاورزی که کیسه ی پلاستیکی دور میوه ها می پیچید و ها می کرد..شاید رنج دستش....به باد نرود...شاید!

 

من حریصانه می خرم و احتکار می کنم در کُنجِ دل..نه برای فروش با قیمت بیشتر...برای آنکه سُروش کنم تو را....

 

همه چشم تنگ کرده اند به سوی من...انگار زندان بان توام....دریغ که نمی دانند...من اسیرم در این اسیری!

 

من کاشت نمی دانم...من داشت نمی دانم....من فقط برداشت کرده ام...آن میوه ای که هنوز گاز زده نبود....

 

درختان همسایه بر شاخه هاشان جز سیب گاز زده نبود!

.

.

.

من حریص شده ام...می خواهم ببینم...سیب گاز نزده چه طعمی دارد.....

 

من می خرم و انبار می کنم....سیب گاز نزده.....:icon_redface:

 

 

 

  • Like 26
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

خیلی عصبانی بودم...... رفته بودم که داد و بیداد کنم ولی وقتی دیدم دارن خودشون اعتراف میکنند که کوتاهی کردن، دیگه ادامه ندادمش .همین قدر که خودشون متوجه اشتباهشون شده بودن کافی بود.

رفتم و گذشتم،رفتم و بخشیدم تا شاید یه روزی، یه جایی، یه کسی از منم بگذره اون روزی که سخت محتاج بخششم.:ws37:

چرا تا وقتی میشه گفتمان کرد و با صحبت حلش کرد، گرز برداریم.

اینجا هستش که میگن یه کم آسون تر بگیر تا برات آسون تر بگذره.

  • Like 24
لینک به دیدگاه

بعضی وقتا اونقدر دلم درد میگیره، که هیچ قرص و دارویی آرومم نمیکنه.

 

آدما؟؟؟

مگه زنبور شدید؟!

چرا اینقد نیش میزنید؟؟؟!!:hanghead:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

چرا وقتی به بعضی ها لطف می کنی اون و می ذارن پای سادگیت ....!؟

چرا وقتی پوزخندها و حرف های درگوشیشون و ندیده و نشنیده می گیری می ذارن به حساب نفهمیت....!؟

چرا وقتی تیکه هاشون و با یه لبخند آروم جواب می دی می ذارن پای حماقتت...!؟

چرا ...!؟

واقعا نمی دونن...نمی فهمن که دنیا ارزش خیلی از چیزهایی که اونا ارزش می دونن رو نداره.....

شایدم نمی خوان که بدونن .....نمی خوان که بفهمن ....که فهمیدن بزرگترین درد بشریت و خب زندگی بی درد ، زندگی بی فهمیدن راحت تره خیلی خیلی راحت تره.......

خدایا ما رو از نعمت " فهمیدن " محروم نکن حتی اگه دردناک باشه.

  • Like 16
لینک به دیدگاه

من همونم عوض نشدم... دنیام عوض نشده ...فقط یه کم بزرگ شدم... دیدم بازتر شده... درکم بیشتر شده ...ولی انگار دنیای خیلی ها عوض شده...حیف...صد حیف...:sigh:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

میخوام برایت از ناگفتنی ها بگویم

سینه ام چونان سالن کنفرانس است

مخاطب ندارد ، من کلید دارش هستم

خود منم

می گویم از اشک های آینه وقتیکه بخارها آن را اسیر میکند

از داغ یک خرس قطبی که روزگارش از سفیدی سیاه شده است

از من که از بس در جوانی مانده ام شده ام پیرهاید این شبکده

از تویی که دوری ، نه از بس به قلب من نزدیکی که من از خودم دور مانده ام

 

طفلکی تو طفلکی من

  • Like 22
لینک به دیدگاه

[h=5]دلـــم میخــواد فـقط واســه یــه روز برگــردم بـه روزای بچــگیم...

خــونه ای کــه تــوش بــه دنــیا اومــدم...

همــبازیام... دوستــای روراستِ بچــگی...

بازیـای اون روزا:

زوووووو، گرگم به هوا، لی لی، قایم موشک، وسط تنها، استپ هوا، هفت سنگ، بالا بلندا...[/h]

  • Like 19
لینک به دیدگاه

روحم چلدوز پتوی تازه عروسان زمان قاجار است

جسمم کویر تفتیده و ثم کوبیده شده ی کربلا

خسته ام چون محمد در غار حرا خلوت کردن

خسته ام چون یزید خود را بارها فریب دادن

خسته ام چون قمر مدیون خورشید بودن

شیرازه از ورق تنم جدا شده

  • Like 17
لینک به دیدگاه

تا به‌بندر برسم، سوار کشتی شدی و گره‌های‌دریایی فاصله‌ی بین من و تو را پر کرد. فانوس‌های کهنه‌ی‌دریایی حد فاصل نگاه را از حجم سنگین‌ هوا و مه تشخیص ندادند. کشتی‌های منتظر دوباره گم شدند. جاشوهای‌ سالخورده در آتش‌دان ‌‌دیگ ‌بزرگ‌ کشتی ‌چوبی، هیزم ریختند. باد و عرق ‌تند ‌جاشوها شعله‌های‌ گرما را به موتور‌خانه رساندند. کشتی رفت ‌و ‌رفت و من از باراندازه‌های ‌قدیمی‌ بندر با چتر سوراخ شده در زیر باران نگاهت کردم که دست تکان می‌دادی. چمدان کوچک آبی ـ نفتی‌ام را به دست گرفتم و درشکه‌چی‌ بندر را صدا زدم که بیاید.

 

دو اسب ‌درشکه‌چی در میان مه و باران هوا را مکیدند و با شلاق صاحب‌شان شیهه‌ی‌ کوتاهی کشیدند در میانه‌ی ‌اسکله‌های ‌سنگی و موج‌شکن‌ها، کشتی ـ آب دریا را شکافت و چشمان‌تو در بستر ‌دریا رویا صید کرد. ماهی‌های ‌کوچک و بزرگ دوان‌دوان از بستر‌ ماسه و شن به میانه‌ی ‌بالا‌دست، خود را کشیدند و اسب‌های ‌آبی در دو طرف تنگه، ماهی‌ها را به سمت تور‌ تو کشاندند تا علاوه بر رویا، ماهی‌ها را هم صید کنی. از پشت صندلی ‌کالسکه آخرین نگاهم را به دریا انداختم و بلیت‌ کاغذی سوار شدن به کشتی را در دستم مچاله کردم. ای کاش زودتر از خواب بیدار می‌شدم. بیرون از دروازه‌ی ‌بندر، رویایی دیگر انتظار من ‌را می‌کشید.

  • Like 12
لینک به دیدگاه

از امروز روند زندگیمو عوض می کنم ...

مهم نیس این شوقی که در وجودم ایجاد شده جوگیری باشه یا واقعا اراده ش رو داشته باشم ...

مهم اینه که حتی فکر کردن بهش هم حس خوبی رو بهم میده ... خیلی خوب :ws37:

  • Like 19
لینک به دیدگاه

یکی از دوستام تا حالا بیش از ده بار، اونم جلو خودم "برای همیشه با دوست دخترش خداحافظی کرده" !

 

هرگاه تصمیم میگریم دیگه اینجا نیام یادش می افتم با اون لحن جدی خدافظی کردنش برای همیشه.

  • Like 17
لینک به دیدگاه

یا رومی رومی یا زنگی زنگی...

چرا من نمیتونم رومیش کنم ...یا حداقل زنگیش...

چرا نمیتونم تکلیف لعنتیم رو 1 سره کنم و

................................

بابا خلاص

  • Like 13
لینک به دیدگاه

بس که بیهوده در هوایی زندگی کرد

که بوی نفسش را نداشت..

بس که نگاهی را جست

که در پی اش نبود..

مردگی میکرد

تا شاید دستی

نوازش کند تنهایی اش را..

 

ترک برداشت دیوار سنگی دلش

لبریز شد از قطره هایی که نریخت..

از یاد رفته بود..

تقلا میکرد بماند

در انتهای نگاهش...

  • Like 13
لینک به دیدگاه

خسته ام از این همه سرد و گرم روزگار را چشیدن، ترک خورده تمام دیوارهء تنم، دستان بند زن میلرزد زمانی که بند بر تکه تکه های وجودم میزند، با خود زمزمه میکند "طفلکی هنوز لب پریده نشده تکه تکه شده".

  • Like 14
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...