El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ خوب به نام خودم که ذره ای از خدا در وجودم است، میخوام چند خط بی هدف بنویسیم اینجا، والله عرضم به حضورتون منو که میشناسید، من تا جایی که خودم فهمیدم ظلمی در حق کسی نکردم، الا یک مورد که پای قولم نموندم، ولی تا دلتون بخد حقم خورده شده دوران مدرسه تو یه کتابفروشی کار میکردم 20 هزار تومن پولم رو خورد هربار از جلوش رد میشم فحش میدم بهش، زنش هم اون موقع نظر داشت روم خودشو میمالید به من هی :5c6ipag2mnshmsf5ju3 من اون موقع روزه میگرفتم ماه رمضون بود اینا جلو من ناهار میخوردن ا جدی من یه زمونی روزه میگرفتما! ولی هیچوقت نفهمیدم چرا صبح تا شب باید گشنه بمونم و شب اونهمه بخورم من از بچگی بچه روشن فکری بودم! همه چیز رو زیر سئوال میبردم، البته الان یکمی خنگ شدم بچگیم خیلی باهوش بود، خانم بیدرنگ 5ام ابتدایی چقدر دعوام کرد که چرا برای تیزهوشان درس نخوندم، میگفت من مطمئن بودم تو قبول میشی اما هیچی نخوندی هیییی خانوم بیدرنگ کجایی که ببینی حامد خنگ شده اساسی هدف این پست فقط تعریف از خودم بود 9 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ این جا تهران است ساعت 3.39 صبح صدای بی خوابی 12 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ امروز اینقدر حالم بد بود که کلا به خواب گذشت غیر از چندساعت شبی و آخر شبی که چنددست حکم بازی کردیم و روی شانس بودم همش بردیم غیراز یه دست که 7.1 کوت شدیم .. ولی درکل برد بیشتر بامن بود تنها نتیجه اخلاقی امشب این بود که امشب هرکسی آرزو کنه برعکس میشه دقیقا وقتی دعاکردیم ببریم هفت دست و باختیم... 8 لینک به دیدگاه
MechJJ 11368 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ اینجا اراک است. ساعت 6:07 صبح صدای بی خوابی. و ما همچنان منتظر اعلام نتایج 14 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ قلبم داره میاد تو دهنم :icon_pf (34): 11 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ چرا من استرس نتایج رو ندارم پ ن : امتحان اصلا ندادم 4 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ برای دوست داشتن وقت لازم است، اما برای نفرت گاهی فقط یک حادثه یا یک ثانیه کافی است . . . 9 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ حدود 7 سالم بود که مادر بزرگ مامانم که حافظ کل قران بود فوت کرد با اینکه بچه بودم از مرده نمیترسیدم یادمه چند ساعت بالا سرش نشسته بودم 24 سالم بود مادر شوهرم فوت کرد و من شب تا صبح تو تاریکی بالا سرش نشسته بودم بدون اینکه بترسم فرداش هم به کمک مرده شور شستمش باز نترسیدم 26 سالم بود بابا فوت کرد و بالا سرش بودم حتی بعد از شستن و کفن کردنش نیم ساعت بهش زل زده بودم باز نترسیدم 4 ماه بعدش مادر بزرگم فوت کرد و باز من نترسیدم چند وقتیه به سرم زده من که از مرده نمیترسم برم فی سبیل الله 7 تا مرده بشورم البته به مردشور کمک کنم به مامانم و بهار گفتن بهم خندیدن 18 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ نمونده از جوانی هام نشونی پیر شدم پیر تو ای جوانی 3 لینک به دیدگاه
Yuhana 12780 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ بعد از چند روز اومدم به این تاپیک سر زدم اولین پستی رو ک دیدم ، برا poor!a بود آواتارش اولین آواتاری بود که من بعد از ورودم به دنیای مجازی استفاده کردم رفتم به اون روزاااا ، مهندسان ، کل کلا و .... نمدونم شاد شدم یا ناراحت ... هر چی بود حس جالبی بود چی بودم ، چی خواستم ، چی شدم و چی میشم ... 23 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ از آدمای کم ظرفیت خیلی بدم میاد..! 9 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۱ امروز سر ظهر چشامو باز کردم دیدم کوچه شلوغه طرف ماشین صفر گرفته بود دیروز امروز سر صبح پاشده بود ب شوق و ذوق رفته بود برا ماشینش روکش صندلی بخره یه زن بدبخت داشت از پیاده رو جلو خونمون رد میشده ملوم نبود این ماشینه چطور اومده بود تو پیاده رو زده بود این زنه رو داغون کرده بود بعدش هم زحمت کشیده بود زده بود تیر برق ماشین صفر کیلومتر بدبخت درب و داغون شده بود :icon_pf (34): امبولانس اومد و راهنمایی رانندگی اومده بود و نیرو انتظامی و هر کی هم که می اومد از خنده روده بر میشد که چطور رفته اون زنه رو تو پیاده رو زده خلاصه ماشین بدبخت هنوز 24 ساعت جلو در صاحبش نخوابیده رفت پارکینگ 10 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۱ داشتم تحلیل شخصیتمو میخوندم اوف عجب موجودی بودما.... حرص دربیار آقایون و........ حس میکنم خیلی تغییرات کردم در جنبه مثبت البته.. و من همچنان منتظرم زهرا جون بیاد یه بار دیگه تاپیکمو باز کنه ببینم چی شدم ................ دنیای مجازی هم خوبه آدم میفهمه چقدر تغییر کرده تو زندگیش 7 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۱ سر صبحی هیشکی تو انجمن نیس بریم یه کم باهاش بحرفیم بعد بریم دنبال بدبختیمون دلمون گرفت ..... 7 لینک به دیدگاه
real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۱ نمي توانم فرمول موفقيت را براي شما بيان كنم ما اگر فرمول شكست را مي خواهيد آن است كه بكوشيد همه را راضي نگه داريد 6 لینک به دیدگاه
morta 3323 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۱ وااااي مردم از تعجب ... 35؟:jawdrop: من به 100 برابرش هم راضي خواهم بود ... و آن هنگام است كه مقايسه آغاز خواهد شد ... خداوندا ، كمك ...:banel_smiley_52: 6 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۱ گاهی هیچ چیز به اندازه حس های خوب لحظه ای و شادی های لحظه ای اهمیت نداره گاهی تمام برنامه ریزی ها کشک میشه و فقط باید قدر لحظه رو دونست 12 لینک به دیدگاه
real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۱ شخصی گفت : من بیست سال دارم بزرگی بر او خرده گرفت که نباید بگویی 20 سال دارم ، باید بگویی آن 20 سال را دیگر ندارم 5 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۱ حالم خیلی خرابه.... توی تالار آزاد تاپیک زدن دکتر یوسف رفته تو کما...... از وقتی خوندمش یه جوری شدم.....بدنم سرد شده .....نمیفهمم اطرافم چی میگذره..... دعا دعا میکنم شوخی باشه ..... از صمیم قلب براش دعا میکنم........ هرچند اصلا ایشونو نمیشناسم ولی واقعا ناراحت شدم...... دوستان براش دعا کنید...... 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده