shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دلم برای کسی تنگ میشود که قدرم را نمی داند خیلی بده جدیدا یادت گرفتم برای کار نکرده هم عذر بخوام میخوام نبخشید هیچ وقت ..........:icon_razz: دیگر کسی اینقدر برام ارزش نداره که حتی نخوام ناراحتیشو ببینم...... همه شوخیهات یه طرف دادت کل آرامشمو ریخته بهم من شایدم لوس باشم یا هرچیزی ولی اگر کسی داد بزنه از کل نگاهم و درجه اعتبارش برام سقوط میکنه..... اینقدری که دیگه دلم نمیخواد نزدیکش بشم یا حتی باهاش هم کلام بشم.... 13 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ قـــوانیـن بخش گاه نوشته های نواندیشی ها لطفـاً مطـالعـه فـرمائید. ( تغییرات جدیـد! ) * میتوانید برای جواب به نوشته های دوستانتان از پیام شخصی و یا پروفایل استفاده کنید.در راستای این بند از هر گونه نقل قول،بحث و گفتگو در زمینه ی پست ها در تاپیک گاه نوشته ها اکیدا خود داری فرمایید. دوستای عزیزم امیدوارم قوانین رو رعایت کنین ! معذرت که پستای مکالمه رو پاک کردم! ممنون 21 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ خدا خبر داری که شوخی شوخی داریم پیر میشیم قرار نیست مارو یه خورده به آرزو هامون برسونی ..... ... 13 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ کـَــفـشـ های کــهـنِــه را دور نَـیـانـــدازیــــد / شــایَــد / ... بـــا آن بـِـه کوچـِــه قَـدیـمــــی بــازگـردیـــم . . . / .:5c6ipag2mnshmsf5ju3 10 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چند مدته حال وهواي نوشتن ندارم خودمم نمي دونم چرا ولي وقتي اينو ديدم گفتم: مگه ميشه اين دعا قبول نشه 13 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ اگه الان گربه اس ی زمانی ببر بوده 5 لینک به دیدگاه
bme.masood 5832 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ فکر کنم باید یاد بگیرم گاهی فکر نکردن بهتر از فکر کردنه و اینکه همیشه منطق درستترین راه رو نشون نمیده 15 لینک به دیدگاه
>>> محمــــد < 378 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ اول یک داستان تعریف کنم بعد حرفم رو میزنم میگن چندین سال پیش ، یک مجسمه مقدس توی تایلند بوده که از جنس گل بوده، بنا به دلایلی راهبان معبدی که اون مجسمه اونجا بوده تصمیم میگیرن مجسمه رو جابجا کنن، زمان جابجایی بارون شدیدی شروع به بارش میکنه و راهبان برای اینکه از خرابی مجسمه جلوگیری کنن تصمیم میگیرن که روی مجسمه رو که تا حدودی نم دار شده بوده با یک روکش نایلونی بپوشونن، شب هنگام یکی از راهب ها میاد به مجسمه سر بزنه که میبینه بخاطر نم خوردگی مجسمه یک تکه از اون مجسمه کنده شده و از همون قسمت نور شدیدی متشعشع شده. راهب خیلی کنجکاو میشه و برای همین شروع به کندن قسمتهای دیگه مجسمه گلی میکنه که با کمال تعجب میبینه مجسمه در حقیقت یک مجسمه طلایی بوده که با گل پوشیده شده و ظاهرا داستان از این قرار بوده که چند ده سال قبلتر از این ماجرا توی تایلند جنگی رخ میده و برای اینکه این مجسمه طلایی از گزند دشمنان محفوظ بمونه راهبهای همون معبد تصمیم میگیرن اون مجسمه رو با گل پوشش بدن و بعد هم تمام اون راهب ها کشته میشن و این موضوع به صورت یک راز میمونه.... حالا این داستان مجسمه شبیه داستان اکثر ما ادمهاست... همه ما یک ذات طلایی داریم که چون از وجود اون خبر نداریم و یا اینکه خبر داریم و نمیتونیم ازش بهره مند بشیم و فعالش کنیم مجبوریم با همین وجود گلی سر کنیم و معمولا از زندگی لذت انچنانی نمیتونیم ببریم ، همیشه یکی از مسائلی که تو زندگی فکرم بهش منعطف بوده این بوده که چطور به اون حداکثر پتانسیلی درونی خودم برسم و از وجود طلایی خودم نهایت بهره رو ببرم ، به یکی از پاسخهایی که رسیدم این بوده که هر زمان بخوایم پوششهای گلی خودمون رو کنار بزنیم باید ترسها و هراسها رو کنار بزنیم و اعتماد به نفس رو جایگزینش کرد هر زمان که اعتماد به نفس شما خدشه دار میشه روز به روز از ذات طلایی خودتون دورتر میشید، هر زمان پوششهای گلی رو کنار زدید تازه میتونید معنی زندگی رو بفهمید و اینکه چقدر رسیدن به خواسته ها از اون چیزی که فکر میکنیم راحتتر هست... به امید موفقیت همه. محمد 21 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ امروز یه خبر شندیدم اما باورم نشد تا این که سرچ کردم دیدم اره ... http://www.noandishaan.com/forums/thread87982.html#post951402 دیگه اخرش اییییم :icon_pf (34): 6 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ بعضی ها بی غصه پیرند بعضیها از بس عزیزند هرگز از دلها نمی رند 4 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ هی من میخوام هیچی نگم هی تو نمیزاری ... آخه این چه وضعشه ... یه کم بزار نفس بکشم خب...! داری قانون تراکم بدبختی رو رعایت می کنی نه ؟ من نمیدونم تو این مشکلات رو کجای اون بقچه ت قایم کردی که تا دست میزاری که یکیشونو بدی به من از این مدلیا میدی سبکاشو میدی به بقیه سنگیناشو میدی به من .. حتما هم میگی چون پوستش کلفتتره حقشه اینا .. آره ؟! باشه .. تو از این مدل بدبختیا نثارم کن ببین آخرش کی کم میاره .. اگه از رو رفتم ... حالا ببین 15 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ یکساعته دارم فک میکنم رمز اینترنت بانکم چی بود.حافظم شده در حد تک سلولی :icon_pf (34): 11 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ مرخصی گرفتم اوومدم خونه تیپ بزنم برم جشن فارغ التحصیلی :hapydancsmil::hapydancsmil: 12 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ من "تــــــو" را به دلم قول داده ام ... نگذار بد قول شوم .. 8 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ خسته شدم از بس به آدمایی که میخوان جای تو رو توی قلبم بگیرن گفتم : ببخشید اینجا جای دوستمه ، الان برمیگرده ! 7 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ فارغ التحصیل شدم:hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil: 11 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ همیشه بالش سکوت را زیر سر هق هق تنهایی ام گذاشتم تا کسی صدایم را نشنود 4 لینک به دیدگاه
محمدa 1104 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ ديشب از دفتر عمرم صفحاتي خواندم چون به نام تو رسيدم لحظاتي ماندم همه ي دفتر عمرم ورقي بيش نبود همه در دفتر من حسرت ديدار تو بود . 7 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ آه، کاش یکی بود کف پاهامو ماساژ میداد 3 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ زوجی که به عنوان زوج موفق در فامیل ما معروف بودند، چندی پیش از هم جدا شدند !!! نتیجه اخلاقی : ازدواج کار بدیه ! 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده