رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

دلم برای کسی تنگ میشود که قدرم را نمی داند:sigh:

 

خیلی بده جدیدا یادت گرفتم برای کار نکرده هم عذر بخوام

میخوام نبخشید هیچ وقت ..........:icon_razz:

 

دیگر کسی اینقدر برام ارزش نداره که حتی نخوام ناراحتیشو ببینم......

همه شوخیهات یه طرف دادت کل آرامشمو ریخته بهم

من شایدم لوس باشم یا هرچیزی

ولی اگر کسی داد بزنه از کل نگاهم و درجه اعتبارش برام سقوط میکنه.....

اینقدری که دیگه دلم نمیخواد نزدیکش بشم یا حتی باهاش هم کلام بشم....

  • Like 13
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

قـــوانیـن بخش گاه نوشته های نواندیشی ها لطفـاً مطـالعـه فـرمائید. ( تغییرات جدیـد! )

 

 

 

* میتوانید برای جواب به نوشته های دوستانتان از پیام شخصی و یا پروفایل استفاده کنید.در راستای این بند از هر گونه نقل قول،بحث و گفتگو در زمینه ی پست ها در تاپیک گاه نوشته ها اکیدا خود داری فرمایید.

دوستای عزیزم امیدوارم قوانین رو رعایت کنین ! معذرت که پستای مکالمه رو پاک کردم!

ممنون :icon_gol:

  • Like 21
لینک به دیدگاه

کـَــفـشـ های کــهـنِــه را دور نَـیـانـــدازیــــد / شــایَــد / ... بـــا آن بـِـه کوچـِــه قَـدیـمــــی بــازگـردیـــم . . . / .:5c6ipag2mnshmsf5ju3

  • Like 10
لینک به دیدگاه

اول یک داستان تعریف کنم بعد حرفم رو میزنم:ws3:

 

میگن چندین سال پیش ، یک مجسمه مقدس توی تایلند بوده که از جنس گل بوده، بنا به دلایلی راهبان معبدی که اون مجسمه اونجا بوده تصمیم میگیرن مجسمه رو جابجا کنن، زمان جابجایی بارون شدیدی شروع به بارش میکنه و راهبان برای اینکه از خرابی مجسمه جلوگیری کنن تصمیم میگیرن که روی مجسمه رو که تا حدودی نم دار شده بوده با یک روکش نایلونی بپوشونن، شب هنگام یکی از راهب ها میاد به مجسمه سر بزنه که میبینه بخاطر نم خوردگی مجسمه یک تکه از اون مجسمه کنده شده و از همون قسمت نور شدیدی متشعشع شده. راهب خیلی کنجکاو میشه و برای همین شروع به کندن قسمتهای دیگه مجسمه گلی میکنه که با کمال تعجب میبینه مجسمه در حقیقت یک مجسمه طلایی بوده که با گل پوشیده شده و ظاهرا داستان از این قرار بوده که چند ده سال قبلتر از این ماجرا توی تایلند جنگی رخ میده و برای اینکه این مجسمه طلایی از گزند دشمنان محفوظ بمونه راهبهای همون معبد تصمیم میگیرن اون مجسمه رو با گل پوشش بدن و بعد هم تمام اون راهب ها کشته میشن و این موضوع به صورت یک راز میمونه....

 

حالا این داستان مجسمه شبیه داستان اکثر ما ادمهاست... همه ما یک ذات طلایی داریم که چون از وجود اون خبر نداریم و یا اینکه خبر داریم و نمیتونیم ازش بهره مند بشیم و فعالش کنیم مجبوریم با همین وجود گلی سر کنیم و معمولا از زندگی لذت انچنانی نمیتونیم ببریم ، همیشه یکی از مسائلی که تو زندگی فکرم بهش منعطف بوده این بوده که چطور به اون حداکثر پتانسیلی درونی خودم برسم و از وجود طلایی خودم نهایت بهره رو ببرم ، به یکی از پاسخهایی که رسیدم این بوده که هر زمان بخوایم پوششهای گلی خودمون رو کنار بزنیم باید ترسها و هراسها رو کنار بزنیم و اعتماد به نفس رو جایگزینش کرد هر زمان که اعتماد به نفس شما خدشه دار میشه روز به روز از ذات طلایی خودتون دورتر میشید، هر زمان پوششهای گلی رو کنار زدید تازه میتونید معنی زندگی رو بفهمید و اینکه چقدر رسیدن به خواسته ها از اون چیزی که فکر میکنیم راحتتر هست...

 

به امید موفقیت همه.

محمد

  • Like 21
لینک به دیدگاه

امروز یه خبر شندیدم اما باورم نشد

 

تا این که سرچ کردم دیدم اره ...

 

http://www.noandishaan.com/forums/thread87982.html#post951402

 

 

دیگه اخرش اییییم :icon_pf (34):

  • Like 6
لینک به دیدگاه

هی من میخوام هیچی نگم هی تو نمیزاری ...

آخه این چه وضعشه ... یه کم بزار نفس بکشم خب...! داری قانون تراکم بدبختی رو رعایت می کنی نه ؟:w000:

من نمیدونم تو این مشکلات رو کجای اون بقچه ت قایم کردی که تا دست میزاری که یکیشونو بدی به من از این مدلیا میدی

سبکاشو میدی به بقیه سنگیناشو میدی به من ..

حتما هم میگی چون پوستش کلفتتره حقشه اینا .. آره ؟!:banel_smiley_4:

باشه .. تو از این مدل بدبختیا نثارم کن ببین آخرش کی کم میاره .. اگه از رو رفتم ... حالا ببین :w02:

  • Like 15
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...