pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یعنی میشه؟ دوباره یه روز.... چند وقته فکرم بدجور مشغولشه... نمیدونم یه حسی بهم میگه... اما... اما نمیتونم زیاد بهش فکر کنم... فکر کردن بهش ممنوعه! 12 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۱ تــو خــنــده هــایتـــ را بــا دیـگــران تـقـســیم مــیــکنــی مــن غـصــه هــایـم را بــا خــودم تــنــهـایـــــ ــــــــــــــی یـعـنـی هـمـیـن........ 5 لینک به دیدگاه
آرانوس 6500 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۱ این چندمین دفعه اس که میام پاسخ به موضوع رو میزنم و بدون اینکه بتونم حرف دلمو بزنم بیخیال نوشتن اینجا هم میشم 12 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۱ نجار ها هم کورند ، هنوز تخت دو نفره می سازند ... نمی بنینند همه تنهاییم ..! حتی آنهایی که دو نفره می خوابند ...!! 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۱ گاهی ساعت ها فکر می کنم تا اندکی بنویسم... ولی می بینم...می شنوم...که او در ثانیه ای هزاران واژه بر زبان می آورد... با خود فکر می کنم...نیازی هست به این همه وسواس.... من هم چشم ببندم و دهان باز کنم....هر چه پیش آید خوش آید!!!.. ولی اگر گفتم آنچه نباید....دستم می رود زیر ساطور نگاه... همان نگاه چپ که راست انتظار دارد از من... می پرسم از او.. تا به حال زبان سُرخت سَرِ سبزت را به باد داده؟!... می گوید...نه...مرا با مستانکوچه گَرد یکی می دانند...می گویند فرجی بر او نیست... . . . گاهی مستان و هوشیاران....با هم یک واژه می گویند.... پوستین هم را بر دوش می گذارند.....این روزها..از مستان بیشتر راست می شنوی تا هوشیاران... 12 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۱ اگر میدانستم انسانها را به خاک میسپارند، خاک میشدم تا تو را به من بسپارند...... 6 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یه روزی اقا خرگوشه، رفت دنبال بچه موشه، موشه پرید تو سوراخ خرگوشه گفت اخخخخخخخخخ وایسا وایسا کارت دارم من خرگوشه بی ازارم کاریت ندارم... کاش الانم همه ترس و ناامیدیمون با یه وایسا، نترس، درست میشه، در یه لحظه تبدیل بشه به شادی و امید... پ ن : همین روزاست که خل شم به خدا... 14 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یادش بخیر شب یلدا بود که دموی اهنگ دلم تنگه از معین اومد بیرون چقد من حال کردم با دموی اهنگ شبانه روز گوش میدادمش الانم دموی اهنگ بدرود گوگوش اومده از وقتی دان کردم همش گوشش میدم 7 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ گاهی آدم تو این دنیای مجازی دوستایی پیدا میکنه که تو عالم واقع نمیتونه پیدا کنه من مدیون خیلی از این دوستام............ ممنونم از حضورتون 9 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ ساقی امشب، مثل هر شب اختیارم دستته اگه نگی مستی بسه ته ... یه چشم به چشم تو، چشم دیگم به دست ته اگه نگی مستی بسه ته ... امشب که مست مستم، دست و پای غم رو بستم امشب که لول لولم، از من نپرس کی هستم ساقی امشب می بده، پیمونه پیمونه دست غم کوتاهه از دل، کنج می خونه آنقدر مستم بکن تا من ببینم باز هر چه عاقل مثل خود، دیوونه دیوونه ساقی از گوشه میخونه نرونم خونه امیدمه بذار بمونم چلچراغ میخونهت روشن بمونه زنده باشی، من زیر سایهت بمونم 9 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ من از سکوت می ترسم از تکرار لحظه های بی کلمه از دوری واژه ها با ذهن من از هر چه مرا منتظر می گذارد… می ترسم… 11 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ تکرار همه چیز تو دنیا خسته کننده است ٬ اما تو مثل نفسی تکرارت تضمین زندگی منه . . . دوستت دارم . . . 9 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یادش بخیر یه زمانی امضام بود خوش بودن که به همین سادگــــی نیست! کلی ماجرا دارد... باید تو باشـــی و باران روی مبل ِ کنار شومینه جامهای شـــــراب و سیگار پشتِ سیگار گرمای دستــــهای تو باشد لبخندت... و چشمان ِ من خیره به این همه زیبایــی... انگار خوش بودن به همین سادگی ست!....... 11 لینک به دیدگاه
MechJJ 11368 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ اینو پریشب نوشته بودمش ، ولی هنوز کار تموم نشده بود،دلم نیومد،برش داشتم. الان دیگه تمومه ظاهرا : امروز پسر دوئید، مادر هم دنبالش دانیال نرو ماشین میاد ولی دانیال رفت فقط 3 سالش بود،هنوز اینقدر شیطون بود که به حرف مامانش گوش نده. مادر هم دنبالش که بگیرش از جلوی ماشین. نرسید هم دانیال رفت،هم مادر یه مادر دیگه با پسرش رفت امشب عجب دنیاییه... دیشب کنار شوهرش و دوتا پسرش... امشب با یه پسرش تنها... نمیخواد ناراحت شیم،فلسفه دنیا همینه،قدر همو بیشتر بدونیم فقط... قدر همو بدونیم تا حداقل واسه خودمون پشیمونی نمونه... مادرا خیلی بزرگن،خیلـــــــــی 27 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ صبور باش . . . صبور . . . 11 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ باید بروم. یک جای آرام... کنار دریا... روی بلندی... جنگل مه گرفته...! جایی که بتوانم سکوت اش را در درونم مستولی کنم و خالی شوم از کشمکش و زندگی ِ همیشه و ماشین وار! باید تنها بروم. باید آرامش ام را به تنهایی به دست آورم، که تا ابدیت تنهایم. همه تنهاییم. تنها خواهیم ماند در سخت ترین لحظات ِ زندگی ... در سیاه ترین ثانیه ها... در کابوس ها... در خنجر ها و در ثانیه های بی فرجام...! 8 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ از جدا شدن نوشتی رو تن زخمی هر برگ گریه کردمو نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ 4 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ در عجبم از کار زنان ! از خدا به ان بزرگی فقط یک شوهر میخواهند از شوهر به این درماندگی همه ی دنیا را باجناق کوچیکه دکتر شریعتی 11 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ آدما مثل عكسا هستن ؛ زيادي كه بزرگشون كني ، كيفيتشون پایین مياد !:th_scratchhead: 14 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ شايد تو سکوت ميان کلامم باشي ديده نميشوي اما من، تو را احساس ميکنم شايد تو هياهوي قلبم باشي شنيده نميشوي اما من، تو را نفس ميکشم 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده