H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ بهش میگم نمیخواد سخته این همه راهو بیای . قهر میکنه با دلخوری میگه دوس نداری بیام بهانه نیار میگم بابا بهانه چیه لامصب بخاطر خودت میگم ! میگه تو اگه به فکر من بودی ، این حرفو نمیزدی . . باورم نمیشد دارم با کسی حرف میزنم که بیشتر از 6 ، 7 ساله می شناسمش !!! نمی دونم واقعا چه اصراریه که هی حرفای بقیه رو یه جور دیگه تعبیر می کنیم واسه خودمون !!! 13 لینک به دیدگاه
lilac 5892 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دلم میخواد یک هفته برم مسافرت خسته شدم 8 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ روزمرگی زندگی چقد بده امروز اومدم از روز مرگی در بیام یه اهنگ گذاشتم خودمو خالی کنم که انقد انرژی زیاد بود با کله رفتم تو دیوارر:icon_pf (34): 8 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ تو اين روزها كه دلها پره وهمه دلتنگ ميخوام يه خاطره بنويسم تا كمي حال دلتون عوض شده درسته اين متن درازه ميبخشين ولي فكر كنم به خوندش به ارزه مي بخشين اگه يه خورده از موضوع خارجه دلم لك زده برا اون روزها ي بي عاري وصداقت ومحبت واقعي تو دبيرستان كه بوديم سال آخر دبيرستانو ميگم ،چند كلاس رياضي داشتيم يكي از كلاسها روزتون چشم بده نبينه تموم سر دسته شلوغها وتنبلها وخرابكارها جمع شده بودن يه روز ميديدي همه كراوات زدن دارن تو خيابون مانور ميدن يه روز ميديدي عينك بي شيشه زدن دارن توخيابون خدا ميدونه چيكارها ميكنن يه روز دوربين گذاشتن تو خيابون مثلا فليم بازي ميكنن و همه دور برشون جمع شده يه زموني مي ديدي همشون موهاشون از ته تراشيدن يه حرفي ميگم ويه حرفي شما ميشنوين روزهاي آخر سال چهارم كه تقريبا مدرسه تعطيل شده از ناظم اجازه گرفتن تا يه عكاس ماهر بيارن عكس يادگاري بگيره كراوات آوردن ، پاپيون وكت هاي رنگي و... حالا تو كلاس دارن آماده ميشن و خدا ميدونه چي كارها كه نمي كنن ناظمه جوگير شده واز كارشون عكس ياد گاري خيلي خيلي خوشش اومده خودشم يه كت وشلوار حسابي پوشيده و... حالا بچه هارو جمع كرده داره از ته دلش ميگه " بچه ها ببينين كار بسيار خوبي كردين بعد چند سال كه اين عكسهارو نگا ميكنيم ميگيم مثلا حسن دكتر شده ، علي مهندسه ، حميد وكيله ، محمد رفته امريكاو.. يكي از بچه در اين حين با صداي بلند ميگه آقا ناظم هم خدا رحمتش كنه خيلي آقاي خوبي بود اينو كه ميگه كلاس ميزنه زير خنده وحال ناظمه بد جوري گرفته ميشه حالا ميگن عكاس وبچه هارم بيرون ميكنه بسيار شرمند ه ام ،درد سرتون دادم شايد برا من اين خاطره خوش بود چون اينارو زندگي كردم ولي براتون بي مزه مي بخشين واقعا مخلص همگي شما سهيل 11 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ شخصیت منو با برخوردم اشتباه نگیر. شخصیت من چیزیه که من هستم، اما برخورد من بستگی داره به اینکه ” تو ” کی باشی 9 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ این روزها بقدری دلم بدرد آمده که دیگر جای ندارد برای گرفتن شوقی برای زیستن راهی برای رفتن هیجانی برای دیداری و شنیدنی دیگر چیزی نیست که دلم را شاد کند هیچ چیز دنیا بقدری نامرد و پست هست که دیگر زبان در کامم نمیچرخد که حتی به ظاهر بیانش کنم ترجیح میدم چشم در چشمم بهم بگویید برو بمیر دورشو از زندگیمون و هرچیزی ولی با لبخند خنجر نخورم من خودم با همه عین کف دست صادقم لطفا اگر از من خوشتان نمی آید از واژه ای : جون ، عزیزم ، و... استفاده نکنید برام ... حالت تهوع میگیرم......مخصوصا وقتی قیافه سرشار از نفرت یا بی تفاوتیهاتونو میاد جلوی چشمام.. ................ تنها چیزی که تو وجودم نذاشتم قدعلم کنه تظاهره و از آدمهای متظاهر هم متنفرم... نیکی نخواستیم لطفا شر نرسانید... بدترین چیز افتادن از ارتفاع چشمانم هست ......... در دره نفرتم نمیتونم کسی رو دیگه نجات بدم..:icon_razz: ماکه عادت داریم به این برخوردها خدا خودت شفاشون بده......... دل گرفتنیهای یه دوست تنها 10 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دست مزن! چشم ببستم دو دست. راه مرو! چشم دو پایم شکست حرف مزن! قطع نمودم سخن نطق مکن! چشم ببستم دهن هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن، خواهش نافهمی انسان مکن ،لال شوم کور شوم کر شوم ،لیک محال است که من خر شوم سید اشرف الدین حسینی (نسیم شمال) 6 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چشم هایم را به بیمارستان می برم.. نمی دانم چه مرگشان شده! هر شب در خواب جایشان را خیس می کنند…! :w821: 9 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ وقتی کشتزارها را درو کردند هیچ کس دلتتنگی مترسک را درک نکرد... 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ واژه ها حس واقعیم رو نمی تونن نشون بدن ..... 9 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ وقتی با توام تمام لحظههایم انگار خواب می روند.... دلم بی کسیهایش را پشت در جا میگذرد...... وقتی با تو ام آسمانم آبیست بی هیچ ابری بی هیچ سایه ای.... وقتی با تو ام من خودم می شوم درست انگار رو به روی آینه ایستاده باشم...! 5 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دیشب بالشیم تو فکر بود اصلا نخوابید تا خود صب بیدار بود صبی خواب الود و اشفته روبالشیش را پوشید یه نگاه معنی دار به اتاق انداخت تو چشام زل زد بعد درو باز کرد و بیرون رفت و محکم بست اونقد محکم که هنوز صداش تو گوشم هست رفت ... بالش خوبی بود . 9 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ بعضی از آدما مثه آپاندیس می مونن ,درسته بخشی از وجودتن,ولی وقتی کمر به عذاب دادنت بستن باید بندازیشون دور.دقیقاً قبل از این که نابودت کنن:vahidrk: 5 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چقد خسته اس بدنم م م م م از صبح بیرون بودم م م م م انقد خسته ام که دیگه مخم کار نمیکنه که ناراحت باشه از چیزی 3 لینک به دیدگاه
masoume 5751 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ به طرف میگی ببین من حوصله ندارم . خوب؟ تصمیم میگیره تمام مشکلات فلسفی ، اخلاقی ، اجتماعی که از اغاز خلقت من باهاشون درگیره رو مطرح کنه . اصلا دقیقا همین موقع ها میفهمه چقدر اخلاقای بد در وجود من هست و دقیقا رسالت داره همین الان بگه . اخرشم میگه ازت نازاحتم . وقت تقسیم درک بعضیا ملوم نیس کجا بودن !!؟؟ 9 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ مرا بالش سپیدی بود روزی خواب رفتن را امیدی بود روزی کجا رفت بالش بی ادعام کجا رفت بالش من ؟ گیرم ای خدا بالش ما را هم گرفتی درد بی لحافی را چکار کنم ؟ " گریه حضار" 6 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ این روزها احساس فوق العاده ای دارم..احساس بزرگ شدن... به قول کیمیاگر دارم افسانه شخصی خودم رو زندگی می کنم...و برای اولین باره که تجربش میکنم.تا حالا فقط آرزوشو داشتم اما بازم به قول کیمیاگر آدما فقط می خوان برن و به مقصذ برسن در حالیکه از مسیر غافل می شن...الان من در مسیرم....برنامه زندگیم با گذشتم خیلی فرق کرده...اما با وجود این مشغله ها بازم دوسش دارم..من عاشق افسانه شخصی خودم هستم و قول میدم تا آخرِ آخرش رو زندگی کنم 8 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یعنی الان دلم میخواد بزنم چندین شماره و بکل از گوشیم دلیت کنم و کلا فراموش کنم خیلی از این دور وبریهامو..... واقعا وقتی کسی قدرتو نمیدونه بهتره نباشه اینقدر امروز سد بودم خودم یخ زدم .. حوصله هیچ احد ناسی رو هم ندارم 5 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یاد گرفتم :w42: یادگرفتم :w42: غلقشو یاد گرفتم :w14: 4 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۱ گیرم که بلوک میکنی ! گیرم که دلیت میکنی اسممو از لیست دوستانت! گیرم که شماره ام رو پاک میکنی از حافظه گوشیت! گیرم که تمام مشکلاتتو سرمن خالی میکنی گیرم که مرا نفهم میخوانی و بی منطق! گیرم که همه نسبتهایی رو که لایق خودت هست بمن نسبت می دهی! ................. با خاطرات روزهای تنهائیت چه میکنی؟ با درددلهایی که گوشه دلت تلنبار می شوند چه میکنی؟ با از دست دادن یه دوست و رفیق بدون چشم داشت چه میکنی؟ با وجدان نداشتت چی میکنی؟ .................... فقط نگرانم منطقه زیادیت خفهت کنه درک بالایت یهویی از قله سقوطت بده ولی بهتره دیگه نگران هیچی نباشم اینقدر بزرگ شدید که منه بچه حرفهام براتون خنده داره ........ گیرم که میکشی گیرم که میزنی با دله اسیرت چه میکنی؟ 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده