s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۱ بعضي وقتها اونقدر دلم ميشكنه يا اونقدر دلمو ميشكنن كه نمي دونم چي ميگم وچي مينويسم راستي چرا هي دل نازك من ميشكنه يا ... خب ديگه دله ديگه كاريش نمي شه كرد بازم مخلصم وارادتمند دوستان 11 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ كدام كوزه ؟ كدام آب؟ بیهوده گرد جهان مگرد...تشنه خواهی ماند.... 9 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ گاهی باید آرزوهایت را مثل قاصدک بگذاری کف دست و بسپاریشان به دست باد تا بروند و سهم دیگران شوند.. 8 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چگونه است که او همه جا از آنچه خوانده می گوید...ولی.... آری..ولی...نمی بینی....نمی بینم....نمی شنوی..نمی شنوم....آنچه که دیدنی است و شنیدنی... نمی بینم در کردارش...خواندن آن همه کتاب...که چشمانش را ته استکانی کرده... نمی شونم از زبانش....آنکه هر بار برای ورق زدن انگشت را با آن تر کرده... چگونه است...که دریده می شود رفتارش.... حسرت می خورم گاهی..به کتابخانه اش.....می بینم کتاب های نایاب را در گوشه ی قفسه... که تکه کاغذی بر پایین آن هست که نوشته....3 بار خوانده ای.... روی جلد کتاب نوشته اخلاق.... نمی دانم.....شاید دیدنی است که من نمی بینم.... فغانش بلند است.....برای مثال فقط از کتاب های خارجی اش مثال می زند.... از کریشنا مورتی...کانت....گوته...مارکز..کنراد.....و..و...و... ولی..... نمی دانم....شاید ظرفش سر ریز شده..... . . . گاهی فک می کنم....قورباغه ابو اعطا می خواند.....وقتی آب سر ریز می شود.....نه که سر بالا برود... 13 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ خیلی وقت پیش حضرت حمیرا فرمودند "آهای شما که عاشقید حقیقتو به من بگید ؟ عاشق و معشوق کیه ؟ مقصد و مقصود کیه؟ درد چیه دوا چیه عابد معبود کیه ؟...." و هنوز سوالاش بی جواب مونده و حقیقتو کسی نگفته متاسفانه!! 7 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ تو باغچه خونه مون کاملا اتفاقی یه درخچه بادنجون با یه بوته گوجه همزمان محصول دادند بعد همه اعضای خانواده تک تک کنارش عکس یادگاری گرفتن یه جور ژست گرفتند انگار کشاورز نمونه کشوری شدن!!! کلا به استثنای خودم سطح امید به زندگی تو خانواده ما خیلی بالاست!! 13 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ امروز یکی از بهترین سوتی های عمرم بود :ws47::ws47::ws47: 8 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ هی وای هی وای هی وای .. دیشب تو خواب وقت سحر یهو بیدار شدم از فرت بی بغلی بود خودم میدونم اخه بعدش بالشو بغل کردم خوابم برد صبی یاد شهاب حسینی تو در باره الی افتادم که چطور میگفت هی وای هی وای.. از ته ته ته دل میگفت روحم نیاز به ریکاوری داره شایدم باید ویندوزش عوض شه 7 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ تشکرم فقط واسه خودته ربطی به نوشته ات نداره کلن میخوام بگم حواسم هست بهت. " از سری اقدامات عشقولانه تو انجمن " 11 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ هـــــــــــــــــــــی روزگــــــــــــــــــــــار 5 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ نگاه به کار مفیدم، کَس نمی کند هزار دیده منتظر یک اشتباه من است . . . 16 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ غروبی کنار ساحل یه گوشه خلوت رو ماسه ها نشسته بودم اواز میخوندم نمیدونم چرا عینک افتابی زده بودم یه خانم اقای پیری رد شدند فک کردند گدام یه دونه هزاری انداختن جلو پام رفتن... این عاشقانه ترین پولی بود که گرفتم و هنوزم خرجش نکردم به احترام عشقشون. 12 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که، پدر تنها قهرمانم بود. عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه می شد. بالاترین نــقطه زمین، شــانه های پـدر بــود ... بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند. تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی که می شکست، اسباب بـازی هایم بـود. و معنای خداحافـظ، تا فردا بود... 15 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ نقاش باشي ! چقدر مي گيري كه بيايي وصفحه هاي سياه دلمو رنگ كني ؟ بعد براي ديوار اتاق دلم يك روز آفتابي بكشي كه نور آفتاب تا ميانه اتاق اومده باشه ... راستي من روي صورتم يك خنده مي خوام نرخ خنده كه گرون نيست ؟! هان ببين روي ديوار دلمم عكس يك عروسك بكش مي خوام توي دلمم ،عروسك قصه شبامو داشته باشم. 6 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چقدر حرف زدن با بعضی از دوستات آرومت میکنه گاهی اوقات... 10 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ زندگی ما را با خود برد، آنقدر برد که حتی پول تاکسی برای برگشت نداریم . . . 6 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ از صبح بیرون بودم وای خسته ام اومدم خونه من که سال تا ماه کسی سر گوشیم زنگ نمیزنه 16 تا تماس بی پاسخ داشتم 4 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ وقتی خداحافظی میکنیم چــه انـرژی عـظیـمی مـی خواهـد کـنترل اولین قـطره اشک بـرای نـچکیـدن... 5 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ هجوم خواب ها پلک مرا از پا نمی انداخت؛ چه شب هایی طلوعت را به جانم منتظر بودم ... 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۱ در خیالم پشت سرت آب ریختم.... نه برای اینکه برگردی نه ! تا پاک شود هرچه رد پای توست از زندگی.... 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده