رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

نمی دانم چرا ؟

نمیدانم چطور ؟ و نمیدانم برای چه اولین بار بعد از دیدنت تصمیم گرفتم فراموشت کنم ..

با خود وارد جنگ شدم جدال و کش مکشی بین ذهن و روحم برای فراموش کردنت برای فراموشی ...

تو شعر می خواندی و من حرف به حرف کلمه به کلمه و حتی فاصله به فاصله ،فاصله، فاصله..ثبت ات میکردم

تلاش نافرجامی را که بعد از همان اولین بار دیدنت اغاز کرده ام ادامه میدهم هر چند هنوز هم تمام جزییات و طرح های ان لباس یک دست سورمه ای ساده ای را به خاطر دارم یادم هست وقتی بحث میکردی لحن بی حوصله و حق به جانب صدایت چه ظرافت های پیچیده ای به صورتت می بخشید

یاچین خوردگی گوشه چشمانت وقتی می خندیدی

گفتی از تکرار خرف "ک" در شعرها خوشم می اید و این را طوری میگفتی که انگار مهم ترین جمله مورد علاقه زندگیت را میگویی

در پس گذشت این روزها همچنان که سعی میکنم فراموشت کنم ولی هر از گاهی دل بهانه گیر وسوسه ام می کند به نوشته هایت سر میزنم و باز تجسم وتصور تصویرت را حتی پشت ایین نگارش و اواها ،...

نمی دانم شاید یادم نرود چطور تعجب میکردی !! مکث هایت ،، "جملات مهم ات" خنده های رو به بالایت ...

دوست من دوست من دوست نازننین ...

  • Like 17
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

در راه برگشت تنها و خسته از بی تحرکی راهی که با ماشین طی کرده بودم دنبال جای دنج برای استراحتی کوتاه ولذت بردن از طبیعت اطراف بعد از دشت ارژن سریک پیچ ملایم با چشم اندازه وسیع ای از کوه و پوشش گیاهی سر سبز با جلو ه ای به غایت زیبا رو به رو شدم

ایستادم در کنار درخت ای قدیمی کومه ای چوبی و مردی که پشت به جاده روبه کنده ای که ته ان اتش گرفته بود و غافل از منظر کوه مشغول استعمال مواد بود خودش میگفت روزی دو مسقال میکشد و الان شیره ای شده در اول غافلگیر شدم چون تقریبا تا ان روز همچین صحنه ای ندیده بودم ان هم از نزدیک ولی کم کم بی پروایی و رک و راستگویی مرد معتاد بیشتر باعث شد تا نیم ساعتی انجا باشم ...بیشتر از خماری میگرفت و جهنمی که برایش میسازد و گذر ش از این جهنم به بهشت نشئگی با مصرف مواد ..

روزگاری داشت به غایت اسفبار هرچند در طول توقف هیچ وقت سعی نکردم حتی به روی خودم بیاورم تنها شنیدم و شنیدم از سرگذشت زندگی پنجا و چند ساله اش که بیست سال ان را در اعتیاد گذرانه بود .

  • Like 13
لینک به دیدگاه

از عزیزان نشانیت را پرسیدم امروز

گفتن در ناکجایی ، ساکن شهر اشباح

نقاب بر رو کشیدی گم شوی

پیدایی

از قبل برایم روشنتر

از قبلی که مرا به جویی بها ندادی

خوش میبینم روزگار خویش را گرچه در کوچه پس کوچه های غربتم آواره تر از پیشم

و به دنبال سکویی هرچند کوتاه ، اما بنشینم و روزگار طی کنم

خوش باش عمیق ترین زخم روزگار پیری من

خوش باش

  • Like 11
لینک به دیدگاه

به بند دلت میاویز رخت خاطره ام را ، گردبادهای فراموشی حرمت نمی شناسند .....تا حالا كاري كردين چند وقت بعد بلانسبت مثه سگ پشيمون بشين الان داغونم

  • Like 6
لینک به دیدگاه

خیال نکن نباشی بدون تو میمیرم

گفته بودم عاشقم خب حرفمو پس میگیرم

خیال نکن نمونی کارم دیگه تمومه

لیلی فقط تو قصس

جنون دیگه کدومه

کی میگه تو نباشی

ستاره بی فروغه

بذار همه بدونن که عاشقی دروغه

  • Like 10
لینک به دیدگاه

خیلی روز قشنگی بود امروز :hapydancsmil:

راه رفتن تو اون شلوغی نمایشگاه و مصیبت پیدا کردن کتابا یه طرف ، دیدن بچه ها و بودن کنارشون یه طرف :hapydancsmil:

کم بودم پیشتون ولی واقعا احساس خوبی داشتم :icon_redface:

  • Like 26
لینک به دیدگاه

امروز تو سرويس دانشگاه كه داشتيم ميومديم يكي از پسرا كه هيكل تمام گنده اندر گنده

بلند شد كرايه هارو جمع كنه هي راننده ترمز ميكرد اينم تلو تلو ميخورد رفت كه از دخترا پولا رو جمع كنه راننده ترمز كرد افتاد بغل يكي از دخترا حالا ما از خنده اشكمون در اومده:ws47::ws47::ws47:

حالا پاشده ميگه ببخشيد خواهر:ws47:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

اینو از صمیم قلب میگم که عاشقانه دنیای بی رنگ و لعاب و شفاف کودکی را دوست دارم و این دوست داشتن با دیدن بچه ها کوچیک ده چندان میشه هیچ لذتی بیشتر از دیدن یه کودک یا نوزاد در نوع خودش برام قابل تصور نیست ذوق میکنم ولی وقتی به این فکر مکینم که این کودک زیبایی که میبنم بعدها قرار چه دنیای گند گوهی شبیه خودم داشته باشه عقم میگره و پشیمون میشم اصلا ازش بدم میاد ...ولی بازم بچه قشنگی خودشو داره :w16:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

روزهای بی هدف

سرهای بی کلاه

حلقه ای بر درب چوبی حیاطی کاهگلی

سیل باران نگاه

دلفریب دلفریب

رقص ناز باده ایی بر روی خاک

پاک پاک

از حساب انکر و منکر جدا

ناز چشم نازکی از یک نگاه

میدود بر صورتم چون نور ماه

میدهد بر چشم من شور و صفا

خنده ها و خنده ها

سیل ها از چشم من جاری شدند

چون صبو کز جام می خالی شدند ...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

به خدا گفتم :

 

 

« بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ابراش مال تو

 

 

دریا مال من موجش مال تو ماه مال من خورشید مال تو … »

 

 

خدا خندید و گفت : « تو بندگی کن ، همه دنیا مال تو …من هم مال تو

 

:w16:

  • Like 9
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...