هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ نمی دانم چرا ؟ نمیدانم چطور ؟ و نمیدانم برای چه اولین بار بعد از دیدنت تصمیم گرفتم فراموشت کنم .. با خود وارد جنگ شدم جدال و کش مکشی بین ذهن و روحم برای فراموش کردنت برای فراموشی ... تو شعر می خواندی و من حرف به حرف کلمه به کلمه و حتی فاصله به فاصله ،فاصله، فاصله..ثبت ات میکردم تلاش نافرجامی را که بعد از همان اولین بار دیدنت اغاز کرده ام ادامه میدهم هر چند هنوز هم تمام جزییات و طرح های ان لباس یک دست سورمه ای ساده ای را به خاطر دارم یادم هست وقتی بحث میکردی لحن بی حوصله و حق به جانب صدایت چه ظرافت های پیچیده ای به صورتت می بخشید یاچین خوردگی گوشه چشمانت وقتی می خندیدی گفتی از تکرار خرف "ک" در شعرها خوشم می اید و این را طوری میگفتی که انگار مهم ترین جمله مورد علاقه زندگیت را میگویی در پس گذشت این روزها همچنان که سعی میکنم فراموشت کنم ولی هر از گاهی دل بهانه گیر وسوسه ام می کند به نوشته هایت سر میزنم و باز تجسم وتصور تصویرت را حتی پشت ایین نگارش و اواها ،... نمی دانم شاید یادم نرود چطور تعجب میکردی !! مکث هایت ،، "جملات مهم ات" خنده های رو به بالایت ... دوست من دوست من دوست نازننین ... 17 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ در راه برگشت تنها و خسته از بی تحرکی راهی که با ماشین طی کرده بودم دنبال جای دنج برای استراحتی کوتاه ولذت بردن از طبیعت اطراف بعد از دشت ارژن سریک پیچ ملایم با چشم اندازه وسیع ای از کوه و پوشش گیاهی سر سبز با جلو ه ای به غایت زیبا رو به رو شدم ایستادم در کنار درخت ای قدیمی کومه ای چوبی و مردی که پشت به جاده روبه کنده ای که ته ان اتش گرفته بود و غافل از منظر کوه مشغول استعمال مواد بود خودش میگفت روزی دو مسقال میکشد و الان شیره ای شده در اول غافلگیر شدم چون تقریبا تا ان روز همچین صحنه ای ندیده بودم ان هم از نزدیک ولی کم کم بی پروایی و رک و راستگویی مرد معتاد بیشتر باعث شد تا نیم ساعتی انجا باشم ...بیشتر از خماری میگرفت و جهنمی که برایش میسازد و گذر ش از این جهنم به بهشت نشئگی با مصرف مواد .. روزگاری داشت به غایت اسفبار هرچند در طول توقف هیچ وقت سعی نکردم حتی به روی خودم بیاورم تنها شنیدم و شنیدم از سرگذشت زندگی پنجا و چند ساله اش که بیست سال ان را در اعتیاد گذرانه بود . 13 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ از عزیزان نشانیت را پرسیدم امروز گفتن در ناکجایی ، ساکن شهر اشباح نقاب بر رو کشیدی گم شوی پیدایی از قبل برایم روشنتر از قبلی که مرا به جویی بها ندادی خوش میبینم روزگار خویش را گرچه در کوچه پس کوچه های غربتم آواره تر از پیشم و به دنبال سکویی هرچند کوتاه ، اما بنشینم و روزگار طی کنم خوش باش عمیق ترین زخم روزگار پیری من خوش باش 11 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ همه با هم رفتن میتینگ انجمن پرنده پر نمیزنه 11 لینک به دیدگاه
R.Irankhah 25490 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ گاهی وقتها چقدر ساده عروسک می شویم نه لبخند می زنیم نه شکایت می کنیم فقط احمقانه سکوت می کنیم :icon_pf (34): 12 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ به بند دلت میاویز رخت خاطره ام را ، گردبادهای فراموشی حرمت نمی شناسند .....تا حالا كاري كردين چند وقت بعد بلانسبت مثه سگ پشيمون بشين الان داغونم 6 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ امروز استاده یه درسی داد تا 10 دقیقه بعد کلاس چشام سیاهی میرفت :icon_razz: 8 لینک به دیدگاه
R.Irankhah 25490 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ گاه می رویم تا برسیم. کجایش را نمی دانیم. فقط می رویم تا برسیم ... 9 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ خیال نکن نباشی بدون تو میمیرم گفته بودم عاشقم خب حرفمو پس میگیرم خیال نکن نمونی کارم دیگه تمومه لیلی فقط تو قصس جنون دیگه کدومه کی میگه تو نباشی ستاره بی فروغه بذار همه بدونن که عاشقی دروغه 10 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چرا درست وقتی ادم نیاز داره با یکی حرف بزنه همه غیبشون میزنه 11 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ خیلی روز قشنگی بود امروز :hapydancsmil: راه رفتن تو اون شلوغی نمایشگاه و مصیبت پیدا کردن کتابا یه طرف ، دیدن بچه ها و بودن کنارشون یه طرف :hapydancsmil: کم بودم پیشتون ولی واقعا احساس خوبی داشتم 26 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چقد دلم داره اب میشه میبینم شما رفتید میتینگ و من نیومدم 8 لینک به دیدگاه
dear.angel 1314 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۱ امروز تو سرويس دانشگاه كه داشتيم ميومديم يكي از پسرا كه هيكل تمام گنده اندر گنده بلند شد كرايه هارو جمع كنه هي راننده ترمز ميكرد اينم تلو تلو ميخورد رفت كه از دخترا پولا رو جمع كنه راننده ترمز كرد افتاد بغل يكي از دخترا حالا ما از خنده اشكمون در اومده:ws47: حالا پاشده ميگه ببخشيد خواهر 8 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۱ اینو از صمیم قلب میگم که عاشقانه دنیای بی رنگ و لعاب و شفاف کودکی را دوست دارم و این دوست داشتن با دیدن بچه ها کوچیک ده چندان میشه هیچ لذتی بیشتر از دیدن یه کودک یا نوزاد در نوع خودش برام قابل تصور نیست ذوق میکنم ولی وقتی به این فکر مکینم که این کودک زیبایی که میبنم بعدها قرار چه دنیای گند گوهی شبیه خودم داشته باشه عقم میگره و پشیمون میشم اصلا ازش بدم میاد ...ولی بازم بچه قشنگی خودشو داره 14 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۱ روزی نه چندان دور ِِ دور او هـم نگاری بوده است ... ! 16 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۱ روزهای بی هدف سرهای بی کلاه حلقه ای بر درب چوبی حیاطی کاهگلی سیل باران نگاه دلفریب دلفریب رقص ناز باده ایی بر روی خاک پاک پاک از حساب انکر و منکر جدا ناز چشم نازکی از یک نگاه میدود بر صورتم چون نور ماه میدهد بر چشم من شور و صفا خنده ها و خنده ها سیل ها از چشم من جاری شدند چون صبو کز جام می خالی شدند ... 8 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۱ به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ابراش مال تو دریا مال من موجش مال تو ماه مال من خورشید مال تو … » خدا خندید و گفت : « تو بندگی کن ، همه دنیا مال تو …من هم مال تو 9 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۱ بودن یا نبودن مسائله این نیست شکسپیر جان مسائله تنها بودن است تنها بودن...!!!! 8 لینک به دیدگاه
DavOOd_TiTaN 10472 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۱ چه جالب تاپیک میتینگ هم شخصیش کردن 7 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۱ خدا همه مریضارو شفا بده...مخصوصا روحی روانی... 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده