رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

حرفهایی هست برای نگفتن

حرفهایی که هرگز سر به ابتدال گفتن فرود نمی آورند

حرفهای شگفت و زیبا و اهورایی همین هایند.

و سرمایه ی هرکس به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد...

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

مگذار در لحظه هايي از زندگي، به خاطر كوچكترين چيزها، كه بزرگ مي نمايند در چشمانت اشك بنشيند.

اشكها براي غمهاي بزرگ و شاديهاي بزرگ است.

پس مگذار كه بر زمين فروچكد، مگذار كه پژمرده ات كنند. زيرا كه در درخشاني چشمانت مي تواني زندگي را ببيني.

فرداي تو اما در راه است. مي آيند، بي آنكه بداني و بخواهي. مثل فصل كه مي آيد و غروب كه مي رود و هيچكس نمي تواند كاري بكند.

 

 

پس تا می توانی لبخند بزن...:icon_gol:

 

 

  • Like 9
لینک به دیدگاه

زمین دهان باز کند تا ببلعد زشتی آدمیان را..باز کفاف نمی دهد دل زمین هم...

رد می شوند از آبرو در حالیکه سر می کشند لیوان آبی...

برای بدی...هندوانه با دو دست بلند می کنند آدمکان...

رکورد هایی را می شکنند با دست و زبانشان....که شکسته شدن دیوار صوت در برابر آن...

مثال پشه ایست که بر دیواری....در این جهان نشسته...

لب گزیدن برای هر بدی شان...مساوی با آن است که در نیمه ی روز..نه انتهای روز....

نیمه ی روز...چاک چاک شود لب هایت.....و دل نمی سوزانند باز....

.

.

.

این است که می گویم....فِطری شده است....عادی شده است....دیگر دیده نمی شود...

قاطی شده است در خوب و بد....

این میان....متوسط آدمکان برای خود خدایی می کنند....وقتی خوبی و بدی دیگر نیست....

  • Like 11
لینک به دیدگاه

بعد یکی از دردهای زندگیم اینه که اغلب وقتها مجبورم یک نفره مسافرت کنم یک نفره خیابون ها را بگردم یک نفره غذا بخورم آهنگ گوش یدم و از همه بدتر یک نفره بخوابم ...

گاهی وقتا تو این شرایط حس های ترکیبی شدیدی پیدا میکنم در عین کلافگی شش هام پر هوا نمیشه و احساس خفگی خسته ای دارم که توصیفش سخته.

از اینا که بگذریم دیدن ادمهایی هست که شلوعی و ازدحامشون بهم هیجان و خوشی خوبی میده ولی فقط همین ...

  • Like 17
لینک به دیدگاه

ای خدا،‌ای کاعنات، ای قدرت مافوق، شرّ جنس مونث را از سر بنده کوتاه بدار، عطایش را به لقایش بخشیدیم، باور کن این موجودات در قالب یک رابطه رمانتیک غیر قابل تحمل میشوند، نخواستیم آقا نخواستیم، تا آخر عمرم در تنهایی میپوسم ولی به هیچ مونثی ابراز علاقه نخواهم کرد، لااقل به این دختران بی جنبه ی شرقی، رابطه با این دختران یا باید فقط تختخوابی باشه یا فقط رفاقتی، وقتی این دو تا تلفیق میشند و تبدیل به رابطه رمانتیک میشند اینها تبدیل به خون آشامهایی میشند که از اعصاب آدم تغذیه میکنند.

اعوذ بالله من النسوان رجیم :a030:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ال رومان

 

شرقی و غربی نداره :hanghead:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وای خدا دندونم درد میکنه :4564:

 

امانم رو بریده :5c6ipag2mnshmsf5ju3

  • Like 1
لینک به دیدگاه

شب این سیاه ژنده پوش و خوش مرام هر چند گاهی مرا با خاطرات خویشش از درون آب و جارو میکند و اما من می مانم با صدایی که نمیدانم چیست و نمیدانم از کدامین بطن قلبم به گوشم میرسد و قلب من بجای هر تپش ، تحریری ناب در دستگاه نوا میدهد و نبضم در ردیف دستگاهش تاری می زند و من در ارکستر ملی وجودم می نشینم و جوانمردانه برای بطن پر سوزم دست میزنم و سوت می کشم و کف میکنم

. . . . .

 

 

پ.ن:

دلا بسوز و به جان بر فروز آتش عشق

کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود

  • Like 5
لینک به دیدگاه

یه حس جدید و دارم تجربه میکنم

یه حسی که نم نمک داره دلم و قلقک میده ، داره خوشم میاد یه جورایی

برای تک تکتون این حس رو ارزو میکنم :icon_gol:

پدر بودن واقعا حس خوبیه

 

:icon_redface:

  • Like 21
لینک به دیدگاه

سر اومد زمستون شکفته بهارون

گل سرخ خورشید باز اومدو شب شد گریزون

کوهها لاله زارن لاله ها بیدارن

تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو می کارن

توی کوهستون دلش بیداره

تفنگ و گل و گندم داره میاره

توی سینه اش جان جان جان

یه جنگل ستاره داره، جان جان، یه جنگل ستاره داره

سر اومد زمستون شکفته بهارون

گل سرخ خورشید باز اومدو شب شد گریزون

لبش خنده نور دلش شعله شور

صداش چشمه و یادش آهوی جنگل دور

توی کوهستون دلش بیداره

تفنگ و گل و گندم داره میاره

توی سینه اش جان جان جان

یه جنگل ستاره داره، جان جان، یه جنگل ستاره داره

 

نمیدونم چرا.اما همش دارم اینو زمزمه میکنم.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند !

اما از چشـــــم هایشان معلوم است که

اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت

گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته

  • Like 6
لینک به دیدگاه

نــــانــــــوا همــــ ...

 

جــــــوش شیریـــــــــن ...

 

مــــی زنـــــــــــد...

 

بــــی چـــــارهــــ ...

 

فــــــرهـــــــــاد..!!!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

عجب 3 ماهي من در پيش دارم :icon_pf (34):

 

امروز كه 8م باشه ، 8 تير روز موعود ...

 

دوست داشتم ميگذشت و نتيجه اش رو زود ميفهميدم ...

 

واقعا اين 3 ماه بعد عيد وحشتناك ميزنه ... :ws3:

 

بديش اين يكي ديگه هم با تو كنكوري باشه ، البته اون كنكورش رو بهمن داده باشه و هي بشين فيلم و اينا ببين و ظهر بيدار شه ، بعد من بد بخت ... :sigh:

 

به قبل كه نگاه ميكنم ، ميبينم واي ، چقدر خريت ها كرده ام و خوشبختانه تو فاميلم كسي ، هم سن من اصلا نبود كه كمكم كنه ...

ولي اصلا حوصله فكر كردن به گذشته ها رو ندارم ...

 

اگه راست ميگم ، از فرصت باقي مونده خوب استفاده كنم ...

 

( اين دل نوشته طولاني شد چون يه 3 4 ماهي طول كشيده بود تا برسه به حد پستي براي " دل نوشته " ها ... )

  • Like 12
لینک به دیدگاه

هی فلانی ..!

 

زندگی شاید همین باشد ...

 

یک فریب ساده کوچک ..

 

آن هم از دست عزیزی که ..

 

دنیا را به جز با او و به جز برای او نمی خواهی .

 

 

من گمانم زندگی باید همین باشد ...!!

  • Like 3
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...