Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ زمستون... منم دلم برات تنگ میشه 8 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ این چند وقتی که مامانم نیست تازه فهمیدم کار خونه یعنی چی.... اونم دم عید...:icon_pf (34): اما خوشم اومد...سخته اما باحاله که مدیریت خونه با آدم باشه 9 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ چقدر خوشمزه بود، فکر کنم کاکائوییش خیلی بهتر باشه یا موزیش نه همون کاکائویی این کاکائو عجب گیاه خوبیه، دوستش دارم ولی توت فرنگی رو دوست ندارم، طعم شربت گلودرد میده :icon_razz: شاتوت هم طعم شربت سرماخوردگی میده حکمت خدا رو برم از او موقع میدونسته این شربتا چه طعمی دارن میوه هاش رو هم همون طعمی ساخته کلا اگه بشه این خوراکی رو در طعم های متنوع تری به بازار بدن خیلی خوب میشد مثلا طعم سیب یا پرتقالی یا پیازجعفری حتی گفتم سیب یاد یه صحنه از فیلم فارست گمپ افتادم فیلم خیلی خوبی بود ببینید هی وای من 9 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ هم رفتنم خطاست و هم باز گشتنم ... چون یک ارّه در گلوی سپیدار مانده ام! 12 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ اهنگی که تو گوشم ناله میکرد جمعی که به من شهامت حرف زدن میداد ساعت درست pm6:45 که هوا تاریک بود برف هایی که با شدت هرچه تمام تر میباریدند نوری که از مغازه ها ساطع میشد و پیاده رو را روشن میکرد و منی که با تمام وجودم نوستالژی زمستان امسال را در ذهنم زنده نگه میدارم در صورتی که نه برفی هست نه روشنایی کم سویی و نه جمع حرف گوش کنی.... بدورد خاطره های خوبم و درود آینده ی نامعلومم 11 لینک به دیدگاه
.Pa.Ri.Sa. 4116 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ آخه شب عیدم وقت برف وبورون بود؟ اگه جاده ها باز نشن هرکدوممون یه سر ایران سالو تحویل میکنیم 7 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ چه حس خوبی داره تبریک گفتن عید به دوستام توی انجمن.چقد زیاد بود.خسته شدم.اما خوب بود. به اونایی که خارج اد لیستم هستم همینجا سال نو رو به خودشون و خانواده گرامیشون تبریک میگم امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشین تک تک تون رو دوست دارم 20 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ سال دیگری تمام شد این نیز تمام و شد و من هنوز نیمه تمامم!! تنها یک چیز را می دانم تمامِ من آروزی یک چیز را دارد لبخند لبان ساکنان قلبم را کاش تمام من قبل از تمام شدنم آن را بیابد...! 22 لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ 360روز گذشتبعضيا دلشون شكستبعضيا دل شکوندن خيليا عاشق شدنوخيليا تنها... گريه كرديم خنديديم خيليا از بينمون رفتن حالا فقط 2روز مونده2روز ازهمه اون خاطره هامون توسالي كه گذشت سال نوتون پيشاپيش مبارك لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ وای چه حس باحالی داره انجمن!:))) یاد بچگی هام چن ساعت مونده به سال تحویل بدیو بدیو لبخندو عجلهها افتادم..! من فقط هیجان دارم یا بقیه هم...؟ اصلا از عیدو لحظه سال تحویل خوشم نمیومد... ولی یه هیجانی تو انجمن حس میکنم... خوبه...:)) یه حسی دارم که... دوسش دارم... که....... دوستون دارم.. همتونو...!!! 18 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۰ عید برای آنان که به گذر عمر تنها می نگرند ، معنایی کلیشه ای دارد و شاید برای آنانی که هماره در تکاپویند ، بوی تازگی می دهد این دو جمله بارها در نوسانات اصواتی که تاکنون شنیده ایم میگنجد سخن من ، حرف دیگریست(!) ما به دنیا می آییم ، کودکیم ، جوانی میکنیم ، پیر می شویم و میمیریم سیری عجیبست اما نه برای من من ایستا هستم و تکاپویم مانند کوه آتشفشانیست که سالها در دل عقده ی آتش افروزی دارد در خلوت مانده و درمانده برای آنی که در یابمت ای جدا مانده ز منی چون من من غمم ، پدر غمم، غمم طرب انگیز است و من با این کنتراست هر نفس عمری تازه میکنم سالها هم میگذرد نشد زمان وصل و آسایشم در شیکده ام ، اغوش نرم خدا را با تمام برجستگی ها و گودی های بی نقص و پر حرارتش می بوسم ، از آن بوسه ها که خدا دلش قنج می رود و کجاست مامن من زمینی پیرشده ی پیر مانده ی خزیده ی عمری در عمر مانده ی بی تو چه میشد مانند مولانا میخواندم: آن دلبر من آمد بر من زنده شد از او بام و در من به گور پدر کسی که اشک را در مسلک مرد بودن حرام کرد(!) ، تو خود مرد نبودی یک نمونه جاندار نر بودی قلم که به دست میگیری ، صفحه را پر از استفراغ سالهای طی شده میکنی پیرمرد بیدی بودم که سایه ام تا پایی می رسید مرا بریدند به جرم سایه ام و اکنون منم و لانه موریانه هایی که در اوج بی مرامی همگی با هم حمله میکنند عید بر من مبارک باد ، آخر چه کسی جز خودت بر خودت شیدا تر است امسال هم بهار شد و من در اردیبهشت ماه ها مانده ام و . . . . . 12 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ خدایا آن را که زبان ندادی، چه دادی؟ !!! 13 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ با بعضیا اصلاً نمیشه معمولی بود ... یا باید نزدیکترینت باشن ، یا اصلاً تو زندگیت نباشن ! 19 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ منم و حسرت با تو ما شدن،تویی و بدون من رها شدن......... 8 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید،قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید 10 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ این لکه های سفیدی که رو ناخنا میشنو حتما دیدید، بچه که بودیم بهمون میگفتن وقتی که این لکه به نوک ناخن رسید و با ناخنگیر گرفتیش یعنی یکی یه کادو میده بهت، الان یدونه خیلی بزرگش رو ناخنم موقع گرفتنشه، فردا هم تولدمه، یعنی چه کادوی بزرگی قرار بگیرم؟ خونه؟:5c6ipag2mnshmsf5ju3 ماشین؟:5c6ipag2mnshmsf5ju3 گرین کارتتتتتتت:184: 18 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ یادم می آید که اول سال گفتم....تا آخر سال ببینم... دیدم و شنیدم...و حس کردم.... یادم می آید قول دادم..آرزو کردم..... پای عهدم با خود ماندم....و کم و بیش برآورده شد آنچه آرزو کردم... بی خیالی طی نکردم....نسیان نگرفتم... فراموشی را برای غم ها گذاشتم....و یاد را برای خوشی ها... این میان دریایی بود از بینابین ها.... آن ها را ناخود آگاه گذاشتم....تا به یاد آیند بر حسب تصادف...یا غریزه ی حسی... . . . یادم می آید....آخر سال قبل هم...همین ها را مرور می کردم.... این از همان غریزه های حسی بود در ناخودآگاه.... یک قدم به جلو...آرزوی آخرین لحظات سالم برای دوستانم... 12 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ قرارمون یادت نره قرارمون تو آسیا ايران ما یه تیم داره سرزمين شمالیه کاله ي شهر آمله قهرمان شدیممممممممممم :hapydancsmil: 4 لینک به دیدگاه
eder 13732 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ خیلی وقتها مرگ اطرافیام برام بی اهمیته اما وقتی طرف تو کل زندگیش سختی کشیده .... وقتی بچه بودم میترسیدم ازش چون درست نمیتونست حرف بزنه و بدنش همیشه میلرزید امروز فهمیدم فوت کرد و مراسم خاکسپاریش بوده میگفتن این دو هفته ی آخر چیزی هم نمیتونست بگه هر چی هم میخواست بنویسه تا حرفش رو برسونه خط خطی میشد و کسی نمیفهمید خیلی بده ادم نتونه حرف آخرش رو بزنه عمو ایرج خدا بیامرزتت بعد از یه عمر بیماری بالاخره راحت شدی ........ اگه دوست دارین برای شادی روحش یه فاتحه بفرستین 12 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ پر از بغضم گاهی... پرم از خنده های نشکفته....که گلش گشته کمی اشک کنار چشمان من نمیدانم الان میخوام بخندم یا گریه کنم حال تازه الیه که دارم تجربه میکنم چقدر زیباست همه احساسات یکجا به دیدنت بیایند شادی اما سرشار از غم ، نگران ومشوش اما مملو از آرامش این لحظات آخر سال خیلی عجیبه واقعا... سال گذشته هنوز یادمه سال که تحویل شد بغض مادرم ترکید.....تازه فهمیدم چقدر غم داشته تازه فهمیدم............لعنت به من چرا اینقدر دیر میفهمیم عزیزانمون چه احساسی دارند لعنت به من:w821: گریه! دریاب مرا!!تشنه ی اشک شدم...سیرابم کن:w821: 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده