pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۰ باز گرفت... دیروز کمرم بود... امروز دلم...! 21 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۰ رفتار من عادی است اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هر کس مرا می بیند از دور می گوید : این روزها انگار حال و هوای دیگری داری ! اما من مثل هر روزم با آن نشانی های ساده و با همان امضا ، همان نام و با همان رفتار معمولی مثل همیشه ساکت و آرام این روزها تنها حس می کنم گاهی کمی گنگم گاهی کمی گیجم حس می کنم از روزهای پیش قدری بیشتر این روزها را دوست دارم گاهی ــ از تو چه پنهان ــ با سنگ ها آواز می خوانم و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم این روزها گاهی از روز و ماه و سال ، از تقویم از روزنامه بی خبر هستم حس می کنم گاهی کمی کمتر گاهی شدیدن بیشتر هستم حتی اگر می شد بگویم این روزها گاهی خدا را هم یک جور دیگر می پرستم از جمله دیشب هم دیگرتر از شب های بی رحمانه دیگر بود » من کاملن تعطیل بودم اول نشستم خوب جوراب هایم را اتو کردم تنها ــ حدود هفت فرسخ ــ در اتاقم راه رفتم با کفش هایم گفتگو کردم و بعد از آن هم رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم و سطر سطر نامه ها را دنبال آن افسانه ی موهوم دنبال آن مجهول می گشتم چیزی ندیدم تنها یکی از نامه هایم بوی غریب و مبهمی می داد انگار از لابه لای کاغذ تا خورده ی نامه بوی تمام یاس های آسمانی احساس می شد دیشب دوباره بی تاب در بیم درختان تاب خوردم از نردبات ابرها تا آسمان رفتم در آسمان گشتم و جیب هایم را از پاره های ابر پر کردم جای شما خالی ! یک لقمه از حجم سفید ِ ابرهای تُرد یک پاره از مهتاب خوردم ! دیشب پس از سی سال فهمیدم که رنگ چشمانم کمی میشی است و برخلاف سالهای پیش رنگ بنفش و ارغوانی را از رنگ آبی دوست تر دارم دیشب برای اولین بار دیدم که نام کوچکم دیگر چندان بزرگ و هیبت آور نیست این روزها دیگر تعداد موهای سفیدم را نمی دانم گاهی برای یادبود ِ لحظه ای کوچک یک روز کامل جشن می گیرم گاهی صد بار در یک روز می میرم حتی یک شاخه از محبوبه های شب یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است گاهی نگاهم در تمام روز با عابران ِ ناشناس ِ شهر احساس گنگ آشنایی می کند گاهی دل ِ بی دست و پا و سر به زیرم را آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی می کند . اما غیر از همین حس ها که گفتم و غیر از این رفتار معمولی و غیر از این حال و هوای ساده و عادی حال و هوای دیگری در دل ندارم رفتار من عادی است ... 18 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ خدايا...ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻣﯿﺎﺩ؟:5c6ipag2mnshmsf5ju3 ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﻡ؟ پرتقال ﭘﻮﺳﺖ ﺑﮑﻨﻢ ؟ ﺗﺨﻤﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ...؟ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺮﯼ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ ﻣﻦ ﺑﺸﯿﻨﻢ ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﻮﻥ . . .؟ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟ ﻟﻨﮓ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﺷﯿﺸﻪ ﺟﻠﻮ ﺭﻭ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﻨﻢ ؟ جان من ﺍﯾﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﻢ ! ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﮐﻼً ؟؟ قربون کرمت شکرت ولی یه نظری به این ایران بکن گناه کردیم شدیم ایرانی 21 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ روزهاي خستهي اسفند . . . از پي هم ميدوند! و من در حساب و كتاب امسال باز هم تو را كم آوردهام...! 14 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بگذار هر کسی هر چه دوست دارد بگوید. مهم این است که تو دردانه ی منی ومن از تمام خوبی ها و بدی های این دنیا فقط و فقط تو را می خواهم گرچه نه اسمت در کنار اسم من نه سقفت هم سقف من نه دستت در دست من است! 7 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ تو آیا عاشقی کردی ، بفهمی عشق یعنی چه ؟ تو آیا با شقایق بودهای گاهید ؟ نشستی پای اشک شمع گریان تا سحر یک شب ؟ تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز ، که از شرم نبود شاد پیغامی ، میان کوچهها سرگشته میچرخند ؟ نپرسیدی چرا وقتی که یاسی ، عطر خود تقدیم باغی میکند چیزی نمیخواهد و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا ، تلاوت کرده با تدبیر ؟ تو از خورشید پرسیدی ، چرا بیمنت و با مهر میتابد ؟ تو رمز عاشقی ، از بال پروانه ، میان شعلههای شمع ، پرسیدی ؟ تو آیا در شبی ، با کرم شبتابی سخن گفتی از او پرسیدهای راز هدایت ، در شبی تاریک ؟ تو آیا ، یاکریمی دیدهای در آشیان ، بی عشق بنشیند ؟ تو ماه آسمان را دیدهای ، رخ از نگاه عاشقان نیمه شبها بربتاباند ؟ تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل ؟ و گلبرگ گلی ، عطر خودش ، پنهان کند ، از ساحت باغی ؟ تو آیا خواندهای با بلبلان ، آواز آزادی ؟ تو آیا هیچ میدانی ، اگر عاشق نباشی ، مردهای در خویش ؟ نمیدانی که گاهی ، شانهای ، دستی ، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است … تو پرسیدی شبی ، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را ؟ جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را ، دادهای آیا ؟! ببینم، با محبت ، مهر ، زیبایی ، تو آیا جمله میسازی ؟ نفهمیدی چرا دلبست فال فالگیری میشوی با ذوق ! که فردا میرسد پیغام شادی ! یک نفر با اسب میآید ! و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد ! تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد ؟ چرا گلدان پشت پنجره ، خشکیده از بیآبیِ احساس ؟ نفهمیدی چرا آیینه هم ، اخم نشسته بر جبین مردمان را برنمیتابد ؟ نپرسیدی خدا را ، در کدامین پیچ ، ره گم کردهای آیا ؟ جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد ، ای آیینه دیوار !؟ ز خود پرسیدهام در تو ! که عاشق بودهام آیا !؟ جوابش را تو هم ، البته میدانی سکوت مانده بر لب را تو هم ای من ! به گوش بسته میخوانی 6 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ چنین گفت زرتشت: ” که سوزانید بدی را درآتش ، تا ز آتش برون آید نیکی” پس تو نیز چنین کن 8 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ خدایا ...! خره ما .... از کرگی .... دم نداشت ... دم خودت و خرت با هم گرم ... کره خر دم دارات ماله بقیه ست همیشه ... بیشتر از اینم توقعی ندارم ازت 10 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ باران سختی بارید زمین هرچه آب بود بالاآورد.....!!! حال دگر ته دل زمین هم مثل ما خالیست! 13 لینک به دیدگاه
nazfar 8746 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ واقعاً زنده بودم چه معنایی داره وقتی که هیچ چیز اونی نیست که میخوای؟ 15 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ هیچ وقت نمیشه از گذشته فرار کرد. کم عقلی های قبلا داره بدجور میزنه تو صورتم. 11 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ [h=6]وقتی اورجینال به دنیا اومدی... حیفه کپی از دنیا بری ....خودت باش ! [/h] 13 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام باز باران باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ … فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز باران؟ گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین! در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هاست؟ کودک خوشحال دیروز ، غرق در غمهای امروز ، یاد باران رفته از یاد ، آرزوها رفته بر باد، باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه بی ترانه ٬ بی بهانه شایدم٬ گم کرده خانه!!! 8 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ نبودم.اما حالا هستم اما چه فایده.انگ کپی بودن همیشه میمونه رو ادم. اشتباهات از زندگی ادم هیچوقت پاک نمیشه.اونم موقعی که با بی خردی همراه باشه 11 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ درسته که ممکنه پاک نشه اشتباهات از زندگی آدمها ولی میشه ندید گرفتشون و گذاشتشون کنار تا زیر گرد و غبار زندگی مدفون بشوند...... اگر هی پیگیرش نباشی مشکل ساز نمیشوند....... مگر اینکه یکی هی انگولکش کنه 6 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ زندگی گه تر از این حرفا شده. حالا هم زده بشه زود تر بوش بلند میشه وگرنه کاش قدرت فراموشی بود 6 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ خب آب بریز بره پی کارش دلم برای داداش آمریکا تنگ شده پس کی میخواد بیاد 3 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ سیل هم اومد و پاکش کرد ولی یه سنگ ریزه جلوشو گرفت در نهایت 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده