رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

چو ایران مباشد تن من مباد

بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

 

همی جوشم از سقف ویران وطن

به زیر سقف او استخوانم عماد

 

به خون سبزه رویانم از هر دمن

کنم نقش دشمن در این ره کساد

 

کشم نعره تا لرزد از دل, عدو

به تیغش زنم تا بماند به یاد

 

سرودی سازم از زال و اسفندیار

رسانم به گوشش به تعلیم باد

 

به تیرش بدوزم به قلب درخت

بسانی که رستم بزد بر شغاد

 

خدایا مرا تن بسوزان ولی

دورغی ز راه وطن کج کناد

 

تبارم زمردی و نیکی شمار

پر از نام مردان نیکو نهاد

 

به حق و عدالت بسی شهره اند

پر از فر و انصاف و ایمان و داد

 

به تخت کیانی مثال آورند

فریدون و جمشید وآن کیقباد

 

خدایا بر ایران فرودآر نام آوری

درفش سه رنگش سرافرازی دهاد

 

تمام کسانش ز بن ایرانیند

همه آریایی و پارسی و ماد

 

ز دم ریشه در خاک ایران زدند

همیشه زعشقش به تن، خانه زاد

 

خدایا به آخر به سر سایه کن

به پندارو گفتارو کردار، شاد

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

:hapydancsmil: فـــــــــــــــرداااااااا ، 6 صــــــــــــبح ، اســـــــــکار :hapydancsmil:

 

 

 

بزن اون دست قشنگه رو

به افتخار فرهادی

به افتخار separation

.

.

:icon_gol: به افــــــــتخار ایـــــــــــران :icon_gol:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

آدمی که میخواهد برود

 

می رود ..

فریاد نمی زند که من دارم می روم

آدمی که رفتنش را داد می زند

نمی خواهد برود ؛

 

داد میزند که نگذارند برود

حتی شده در ناخودآگاه ..

  • Like 19
لینک به دیدگاه

یکی از نان میگه

یکی از جنگ

یکی از زندگی

یکی از مرگ

یکی از امید به فردا

یکی از شکوه دیروز

یکی از راه شبانه گزارش روز

ای داد از عشق ای داد از عشق که رفت ز یادیکی تشنه یه قطره آب

یکی کنار دریاست

یکی صد سال نشسته در انتظار فرداست

یکی داره داد میزنه

یکی سیاستش سکوته

یکی صدای راستیست ولی حقیقتش دروغه

ای داد از عشق ای داد از عشق که رفت ز یادیکی به فکر نظم نظم نوین جهانی

یکی به فکر شعر به سبک اصفهانی

یکی اسمش یادش نیست اونوقت میگن نابغس

داشتم از چی میگفتم؟ دروغگو کم حافظس

ای داد از عشق ای داد از عشق که رفت ز یاد

  • Like 17
لینک به دیدگاه

نامه به ريس امور اداري

 

با سلام واحترام

 

اينجانب فلان با شماره پرسنلي فلان ساكن كمپِ موقتِ فلان هستم با توجه به اينكه يازده سال از تاريخ ساخت و بهره برداري اين كمپ مي گزرد و مشكلات متعددي پيدا كرده است . لطفا جهت اشنايي بيشتر با واژه " موقت" ارايه طريق نمايد .

 

........................................................................................با تشكر

  • Like 9
لینک به دیدگاه

اي ديونه اي كه صب اول وقت ساعت 6 تو سرويس با بغل دستيت بلند بلند در مورد آژاكس امستردام و ارزانتين جام جهاني 94 و مربيگري گاس هيدنيك بحث و جر ودعوا ميكني ايا به روح اعتقاد نداري؟

  • Like 10
لینک به دیدگاه

بعضی از آدم ها انقدر نگاهشان

چشم هایشان

دست هایشان

مهربان است ..که دلت میخواهد

یکبار در حقشان بدی کنی و نامهربانی

و ببینی نگاهشان،چشم هایشان،دست هایشان

وقتی نامهربان میشود چگونه است

در نهایت حیرت تو

میبنی

مهربان تر میشوند انگار

بدیت را با خوبی

نامهربانی ات را با مهربانی

پاسخ میدهند

چقدر دلم تنگ است برای دیدن چنین ادم مهربانی...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

آرامتر تکانش دهید... مرگ مغزی شده... باید زودتر دفن شود...

چیزی برای اهدا هم ندارد... احساسم است !

تا همین دیروز زنده بود خودم دیدم ، کسی لهش کرد و رفت..!:sigh:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

تو حضورت حادثه است، اگه از عشق بگی

 

سفر یک طرفه ست، رو به جاودانگی

 

 

با تو که باشم جهان، زیر پلکای منه

 

ثانیه به ثانیه وقت عاشق شدنه....

  • Like 13
لینک به دیدگاه

درمجالی که برایم باقی است

باز همراه شما مدرسه ای می سازیم

که در آن همواره اول صبح

به زبانی ساده

مهر تدریس کنند

و بگویند خدا

خالق زیبایی

و سراینده عشق

آفریننده ماست

مهربانی است که ما را به نکویی

دانایی، زیبایی و به خود می خواند

 

درمجالی که برایم باقی است

باز همراه شما مدرسه ای می سازیم

که خرد را با عشق

علم را با احساس

و ریاضی با شعر

دین را با عرفان

همه را با تشویق تدریس کنند

لای انگشت کسی

قلمی نگذارند

و نخوانند کسی را حیوان

و نگویند کسی را کودن

 

 

و معلم، هر روز

روح را حاضر و غایب بکند

و به جز ایمانش

هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند

مغزها پر نشود چون انبار

قلب خالی نشود از احساس

درس هایی بدهند

که به جای مغز، دل ها را تسخیر کند

از کتاب تاریخ

جنگ را بردارند

در کلاس انشاء

هر کسی حرف دلش را بزند

غیرممکن ها را از خاطرها محو کند

تا، کسی بعد از این

باز، همواره نگوید "هرکز"

و به آسانی همرنگ جماعت نشود

 

 

زنگ نقاشی تکرار شود

رنگ را در پائیزتعلیم دهند

قطره را در باران

موج را درساحل

زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه

و عبادت را در خدمت خلق

کار را در کندو

و طبیعت را در جنگل و دشت

 

 

مشق شب این باشد

که شبی چندین بار

همه تکرار کنیم :

عدل، آزادی، قانون، شادی ...

امتحانی بشود

که بسنجد ما را

تا بفهمند چه قدر

عاشق و آگه و آدم شده ایم

 

 

درمجالی که برایم باقی است

باز همراه شما

مدرسه ای می سازیم

که در آن آخر وقت

به زبانی ساده

شعر تدریس کنند

و بگویند که تا فردا صبح

خالق عشق نگهدار شما

  • Like 8
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...