lili 68 402 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ سلام به همه دوستای گلم به خصوص همسفرای دیروز منم دیروز همراه بقیه بودم اما انگار هیشکیییی منو نشناخت به هر حال از همه ممنون خیلی خوش گذشت ما منتظر تور های آینده می باشیم 25 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ سلام به همه دوستای گلم به خصوص همسفرای دیروزمنم دیروز همراه بقیه بودم اما انگار هیشکیییی منو نشناخت به هر حال از همه ممنون خیلی خوش گذشت ما منتظر تور های آینده می باشیم ای وای نگفتم اینا بودن!!!! حالا آمنه بصورت نامحسوس میاد هااااااااا لیلی حالا بزنمت؟؟؟؟ 7 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ من شماها رو اصلا ندیدم کی اومدین؟....چرا معرفی نکردین خودتونو ؟ اصلا کجا اومدین؟دوست داشتم ببینمتون تو خونه عامریا وایساده بودیم تا اومدیدید سلام کردیما [quote=hamid19395;566019من که اصلا ندیدمتون ما هم نشناختیمتون:JC_thinking:اول هادی ناصح دیدیم بعد محمد.ازدیدن سپیده و فرناز کلی ذوق زده شدیم.شیخم بدون ریش اصلا نشناختیم خونه عامری ها خیلی بزرگ بود و مشخص نبود چی به چیه انقدر پیچ در پیچ میشد. تو اونجا آسا و خانوم بهار رو دیدیم. ولی نفهمیدم کی رفتن تو پله های اون زیرزمین،من هی دست تکون دادم فقط فرناز دید،اصلا حواست نبود ببخشید خیلی عجله داشتیم.خیلی زودتر از شماها اومده بودیم و زیر افتاب داشتیم خونه هارو متر میکردیمخیلی دیر اومدید تو شهر.من فکر میکردم دیگه 12 کاشان باشید. 17 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ سام علیک. من ساعت 6:15 از خواب بیدار شدم. ساعت 6:30 رسیدم صادقیه! اولین نفر میلاد رو دیدم. روی ماهشو بوسیدم. بعد میلاد هی اصرار داشت که بریم جلوی اون یکی پاساژ . از نیمتری بچه ها رد شدیم ولی اونقدر سر به زیر بودیم که ندیدمشون. فرناز و فروغ و لیلی و ایلیا و حمید. بنده خداها کلی بال بال زدن مارو آگاه کنن ولی نتونستن. بعد یکی یکی بچز اومدن. از اسی معظم اله بگیر تا شیخنا (روحنا فداه) بعد سوار اتوبوس شدیم. بعد کمی حرکات موزون. بعد رسیدیم به یه قبرستون که انصافا دستشویی های خوبی داشت. بعد صبحانه زدیم به تن. بعد دوباره حرکات موزون و ورزشهای هوازی و بی هوازی. بعد رسیدیم نیاسر. با اتوبوس شرکت واحد رفتیم تو شهر. گلاب خریدیم، عرق بیدمشک زدیم به بدن. من تو مسابقه ی گلاب گیری اول شدم ولی یارو چون اساسا از علم چیزی نمی دونست جایزه مو نداد. یه خبطی کردیم 600 تا پله رو رفتیم پائین تا آبشار ببنینم. :icon_pf (34): بعد برگشتیم رفتیم کاشون. اول خونه عامریها رفتیم. توی راهروی فرارش با ی پخ اساسی چنان فروغ رو ترسوندم که از جیغش خودم بیشتر ترسیدم. سجاد به این حرکتم با خنده های فضایی سه چراغ روشن داد. بعد منو مهدی ادمین و هادی ناصح اومدیم بیرون. یه اسبی اونجا بود که هی یه کارایی می کرد که چندبار خطر رو احساس کردیم. :mpr: بعد رفتیم سمت طباطبایی ها. اونجا وایسادیم تا شیخ بابام و سپیده خواهرم اومدن. بعد من با شیخ مجردی رفتم سمت مسجد آقا بزرگ. تو اون فضای مشتی کیف کردیم. (انصافا خیلی حال داد) بعد بچه ها ما رو پیچوندن. اما مگه کسی میتونه ما رو بپیچونه؟ جلوی مسجد اتوبوس رو گرفتیم. بعد برای همه ی بچه ها بستنی خریدیم (نوش جونتون) بعدش هم اومدیم سمت تهرون. توی اتوبوس پانتومیم بازی کردیم. کلی خندیدیم. فروغ منو کف بر کرده بود. با یه اشاره جوابو حدس میزد. اما اجراهاش خیلی با نمک بود. مخصوصا تندر. نمیدونم کدوم ار خدا بی خبری خر رو انداخت تو دهن بچه ها. خلاصه . تازه بعد از این همه سال فهمیدم چقدر دشمن دارم من تو این انجمن. از اوری بگیر تا فروغ. :icon_pf (34): بعدشم که بای بای ... :45645: 21 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ یه جیزی هم در مورد ناهار بگممن و اسی و هادی و سجاد قرار شد جوجه بخوریم بقیه کوبیده کوبیده ارزون تر از جوجه بود،ولی عجیب رکب خوردیم اون لیدر هی به من گفت کوبیده بخور،من گوش نکردم 45دیقه ما گشنه موندیم هادی جلو من بود گفتم اولین کسی که بیاد جلوم میزنمش بنده خدا گرخیدخیلی پسر خوبیه آقا هادی اسی هم که یه ماجراهایی پیش اومد براش که نگو خودش میاد براتون میگه،5صبح از خواب پاشده بره کلاس بچممنم کلاس داشتم تا الان... نمونه ای از حوادث:یه اسب میخواست گوش اسی رو گاز بگیره که به موقع بهش ندا دادم و الا... روی یه کاغذ مینوشتی 115 .. امداد جاده ای میزدی به خودت 7 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ تو خونه عامریا وایساده بودیم تا اومدیدید سلام کردیما ما هم نشناختیمتون:JC_thinking:اول هادی ناصح دیدیم بعد محمد.ازدیدن سپیده و فرناز کلی ذوق زده شدیم.شیخم بدون ریش اصلا نشناختیم تو پله های اون زیرزمین،من هی دست تکون دادم فقط فرناز دید،اصلا حواست نبود ببخشید خیلی عجله داشتیم.خیلی زودتر از شماها اومده بودیم و زیر افتاب داشتیم خونه هارو متر میکردیمخیلی دیر اومدید تو شهر.من فکر میکردم دیگه 12 کاشان باشید. عه! راس میگی؟ کی اومدین؟ چرا من نفهمیدیم. :icon_pf (34):چرا خودتون رو معرفی نکردین؟ 9 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ شماها که باز خوب بودید عزیزم یکم فاصله داشتید... من و دلنواز و خواهرشو بگوو که جلوش نشسته بودیم(ولی تمام سعیمونو کردیم که بهش غذا نچسبه:62izy85:) خب من که میگم توام استعدادت خیلی زیاده فقط باید رو میزان صدات کار کنی که وقتی میگی مرغ کنتاکی من بشنوم که نسوووزیم به هرحال باختید سری بعد باید به همه شیرینی بدید واقعا؟ ای خدااااااااااااااااااااااااااااااا....این بنده تو از چی افریدی انقدر بدجنس شده :icon_pf (34): میگم انوش اوری و یادت رفت بگی در انتخاب کلمات خفن تبحر داشت این عابدی و مینداخت تو زحمت :gnugghender: تو خونه عامریا وایساده بودیم تا اومدیدید سلام کردیما ما هم نشناختیمتون:JC_thinking: من دیدم دو تا دختر اون کنر ایستادن ولی فک کردم بازدید کننده هستن ...چون از بچه ها کسی دورو برتون نبود منم متوجه نشدم بعدش هم اومدیم سمت تهرون. توی اتوبوس پانتومیم بازی کردیم. کلی خندیدیم. فروغ منو کف بر کرده بود. با یه اشاره جوابو حدس میزد. اما اجراهاش خیلی با نمک بود. مخصوصا تندر. نمیدونم کدوم ار خدا بی خبری خر رو انداخت تو دهن بچه ها. خلاصه . تازه بعد از این همه سال فهمیدم چقدر دشمن دارم من تو این انجمن. از اوری بگیر تا فروغ. :icon_pf (34): :persiana__hahaha: بیماریهای ویروسیش من و کشت 10 لینک به دیدگاه
setiya 12665 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ آخه كسي آسا و خانوم بهار رو معرفي نكرد اول كه رفتيم خانه عامري ها ديدم يه دختر پريد تو بخل فرناز:4chsmu1: بعد ديگه يي هو نا پديد شدن خانوم بهار منو پيدا كرد وگرنه منم نميديدمشون اصفهانيا رو هم كسي معرفي نكرد بايد حدس ميزديم كه كي هستن:4chsmu1: 100 دفعه خانوم بهرامي گفت بزارين معرفيتون كنم بهم گفتين لازم نيست ما همديگرو ميشناسيم به ما گفتن ليلي اصلا عضو انجمن نيست امروز فهميديم عضوه :4chsmu1: به ما آمار اشتباه دادن مانتوشم يه كم شبيه من بود:4chsmu1: فكر كنم با هم تفاهم داريم 16 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ سلووووم دمه همتون جیلیز ویلیز خیلی خوش گذشت اتفاقا واسه منو بابام یکی بود همه رو گفت بابام فقط این آسا همه جا کم هست کوه که یه ربع بود کاشانم یه چند ثانیه سفید برفی رو هم که وقتی خداحافظی کرد پرسیدم کی بودن ایشون تازه معرفی شدن بهم خلاصه جای هرکی که نبوده حسابی خالی مخصوصا دوست خودم مینی 17 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ وااااااااااااای بچه ها خیلیییییییییییی خوش گذشت میدونستم خوش میگذره اما نه تا این حد! جو بسیار خوب و صمیمی بود...بازیها و حرکات موزون بسیار جالب و دیدنی !! یه تشکر ویژه دارم از انوشه به خاطر زحماتش و اینکه اینقدر گله از بقیه هم خیلی خیلی ممنون انشالله سفرای بعدی..وقت بشه میام سفرنامه رو مینویسم :ws2: 20 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ خلاصه . تازه بعد از این همه سال فهمیدم چقدر دشمن دارم من تو این انجمن. از اوری بگیر تا فروغ. :icon_pf (34): بعدشم که بای بای ... :45645: :jawdrop: تو منو میترسونی ...کلمه های سخت میدی من دشمنتم ؟؟؟ :jawdrop: ولی هنوز یکی طلبت!! 7 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ :jawdrop: تو منو میترسونی ...کلمه های سخت میدی من دشمنتم ؟؟؟ :jawdrop: ولی هنوز یکی طلبت!! ای بابا ... من میتونستم کلمه های سخت شما رو اجرا کنم شما فکر میکردین آسونه. برید خدا رو شکر کنید بچه ها نذاشتن ژاژ خاییدن رو بهتون بگم. 9 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ ای بابا ...من میتونستم کلمه های سخت شما رو اجرا کنم شما فکر میکردین آسونه. برید خدا رو شکر کنید بچه ها نذاشتن ژاژ خاییدن رو بهتون بگم. پیشته بابا! همه فکرتو ترنم خانوم پر کرده بود 8 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ بازم اسپم ازاد شده یعنی منم شروع کنم راستی منم داستانم رو تا فردا میزارم 3 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ پیشته بابا! همه فکرتو ترنم خانوم پر کرده بود :4chsmu1: والا بهتر از این بود که کفشمون بندش باز بمونه. 5 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ والا بهتر از این بود که کفشمون بندش باز بمونه. چرا ویرایش کردی؟:w00: اون یه امر کاملا طبیعیه هرجایی غیر از یه جا 3 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ میگم انوش اوری و یادت رفت بگی در انتخاب کلمات خفن تبحر داشت این عابدی و مینداخت تو زحمت هه! کی منو مینداخت تو زحمت؟ حالا خوبه خودت بودی میگفتی تو خیلی یدجنسی کلمه های سخت سخت میگی. 4 لینک به دیدگاه
HaMiD.CFD 20379 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ شماها که باز خوب بودید عزیزم یکم فاصله داشتید... من و دلنواز و خواهرشو بگوو که جلوش نشسته بودیم(ولی تمام سعیمونو کردیم که بهش غذا نچسبه:62izy85:) خب من که میگم توام استعدادت خیلی زیاده فقط باید رو میزان صدات کار کنی که وقتی میگی مرغ کنتاکی من بشنوم که نسوووزیم به هرحال باختید سری بعد باید به همه شیرینی بدید این یکیو راس میگیگفتی کبابت گوشت جیه؟ اینم مال اون یکی:w00: سام علیک. من ساعت 6:15 از خواب بیدار شدم. ساعت 6:30 رسیدم صادقیه! اولین نفر میلاد رو دیدم. روی ماهشو بوسیدم. بعد میلاد هی اصرار داشت که بریم جلوی اون یکی پاساژ . از نیمتری بچه ها رد شدیم ولی اونقدر سر به زیر بودیم که ندیدمشون. فرناز و فروغ و لیلی و ایلیا و حمید. بنده خداها کلی بال بال زدن مارو آگاه کنن ولی نتونستن. بعد یکی یکی بچز اومدن. از اسی معظم اله بگیر تا شیخنا (روحنا فداه) بعد سوار اتوبوس شدیم. بعد کمی حرکات موزون. بعد رسیدیم به یه قبرستون که انصافا دستشویی های خوبی داشت. بعد صبحانه زدیم به تن. بعد دوباره حرکات موزون و ورزشهای هوازی و بی هوازی. بعد رسیدیم نیاسر. با اتوبوس شرکت واحد رفتیم تو شهر. گلاب خریدیم، عرق بیدمشک زدیم به بدن. من تو مسابقه ی گلاب گیری اول شدم ولی یارو چون اساسا از علم چیزی نمی دونست جایزه مو نداد. یه خبطی کردیم 600 تا پله رو رفتیم پائین تا آبشار ببنینم. :icon_pf (34): بعد برگشتیم رفتیم کاشون. اول خونه عامریها رفتیم. توی راهروی فرارش با ی پخ اساسی چنان فروغ رو ترسوندم که از جیغش خودم بیشتر ترسیدم. سجاد به این حرکتم با خنده های فضایی سه چراغ روشن داد. بعد منو مهدی ادمین و هادی ناصح اومدیم بیرون. یه اسبی اونجا بود که هی یه کارایی می کرد که چندبار خطر رو احساس کردیم. :mpr: بعد رفتیم سمت طباطبایی ها. اونجا وایسادیم تا شیخ بابام و سپیده خواهرم اومدن. بعد من با شیخ مجردی رفتم سمت مسجد آقا بزرگ. تو اون فضای مشتی کیف کردیم. (انصافا خیلی حال داد) بعد بچه ها ما رو پیچوندن. اما مگه کسی میتونه ما رو بپیچونه؟ جلوی مسجد اتوبوس رو گرفتیم. بعد برای همه ی بچه ها بستنی خریدیم (نوش جونتون) بعدش هم اومدیم سمت تهرون. توی اتوبوس پانتومیم بازی کردیم. کلی خندیدیم. فروغ منو کف بر کرده بود. با یه اشاره جوابو حدس میزد. اما اجراهاش خیلی با نمک بود. مخصوصا تندر. نمیدونم کدوم ار خدا بی خبری خر رو انداخت تو دهن بچه ها. خلاصه . تازه بعد از این همه سال فهمیدم چقدر دشمن دارم من تو این انجمن. از اوری بگیر تا فروغ. :icon_pf (34): بعدشم که بای بای ... :45645: یعنی هرکی ندونه فکر میکنه چه طلمی در حقت شده ناهارتو از گوشه شروع کردی به گوشه ختم کردی هم بگو سلام به همه دوستای گلم به خصوص همسفرای دیروزمنم دیروز همراه بقیه بودم اما انگار هیشکیییی منو نشناخت به هر حال از همه ممنون خیلی خوش گذشت ما منتظر تور های آینده می باشیم خدایییییییییییییییییییییییییییی؟ شما اون صندلی بغلی من نبودید؟! من اصلا فکر کردم مهمونید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ندیدی شیرنی های کنکور انوشه رو کی خورد؟ هه!کی منو مینداخت تو زحمت؟ حالا خوبه خودت بودی میگفتی تو خیلی یدجنسی کلمه های سخت سخت میگی. هنوز یاتاقان رو نتونستن بگن یادته ام آرچی اومد اجراش کنه،شیشه رو نشون داد...گفتی چی؟که منحرف شن وای خدا یادش میفتم خندم میگیره 9 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ هه!کی منو مینداخت تو زحمت؟ حالا خوبه خودت بودی میگفتی تو خیلی یدجنسی کلمه های سخت سخت میگی. خوبه کلمه های سختتونم اجرا کردیم حقت بود متوکلوپرامید و میگفتم بهت ببینم چی کار میکنی! کربناتتم که اجرا کردم کربناتتتتتتتتتتتتتتتتتت ای خدا! تازه میگه کبریت گوگرد داره کربن نداره که! 6 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ هنوز یاتاقان رو نتونستن بگن یادته ام آرچی اومد اجراش کنه،شیشه رو نشون داد...گفتی چی؟که منحرف شن وای خدا یادش میفتم خندم میگیره آره اون موقع شیخ رفته بود پمپ بنزین. اون خره که ترمز دستی و دنده کشویی داشت خیلی باحال بود. اولین حرکات انوشه ابتدای پانتومیم: علامت ویکتوری با مضمون اینکه 2 بخشه، 2 کلمه است یا هر 2 ای که میتونه باشه 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده