pari daryayi 22938 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ دیدم خبری نشد گفتم خودم پیگیری کنم فکر کنم همشون خوابن هنوز خوب بابا دلمون لک زد آب شد بس که منتظر موندیم ببینیم این تور مجازی چه کرده در دنیای واقعی آهااااای اهالی محترم نواندیشان! کسی نمی خواد تعریف کنه؟! عکساتونم بذارین هاااا گذارشاتتون دقیق و لحظه به لحظه باشه لطفاً:persiana__hahaha: 54 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ اول سلام دوم اینکه دلتون آّبببببببببببببببببببببب خیلی خیلی خوش گذشت ... ولی واقعا جای همتون خالی بود....انقدر اتفاقات جورواجور افتاد که فک کنم اگه بخوام همه رو با جزییات بگم 3-4 صفحه باید بنویسم یه خلاصه ای میگم به اندازه خودم... صبح به بیچارگی و زنگ سه تا ساعت از خواب بیدار شدم!چون شبش از ترس خواب موندن اصلا خوابم نبرده بود ... باید به ترن 6 میرسیدم وگرنه جا میموندم بدو بدو حاضر شدم و ساعت بیست دقیقه به 6 از خونه اومدم بیرون ...ایستگاه گلشهر محمد و مهدی منتظر بودن تا باهم عازم تهران شیم قرار بود ایستگاه کرجم اسی بهمون ملحق بشه که به علت تغییر مکان گممون کردو ماشالا هیچ کسم که شماره اون یکی و نداره! بالاخره رسیدیم صادقیه و اسی وپیدا کردیم افجی ستیمم دم متروی صادقیه باهامون قرار داشت که باهم دیگه تا پای اتوبوس بریم حالا نگم که اقایون سه تایی گازشو گرفته بودن و 6 کیلومتری از ما جولو بودن! من وستیم دنبالشون میدویدیم که عقب نیفتیممثلا باهم رفته بودیم میگم این صادقیه چه عمله های مودبی داره!سر صبی همشون سلام علیک .....صبح بخیر .....نمییییییییییییییییییییدونی یکی از یکی محترم تر! خلاصه ساعت 7 و 10 دقیقه از میدون صادقیه عازم کاشان شدیم .....جلوی اتوبوس و خالی گذاشتیم و همگی جمع شدیم ته اتوبوس واسه شلوغ کاری :gnugghender: همه گشنمون بود و از صبحونه هم که خبری نبود چون باید میرسیدیم یه جای با صفا آبی رودخونه ای چمنی چیزی.... خوشبختانه رتبه 4 انوشه به دادمون رسید و با شیرینی کارشناسی ارشد یه ته بندی ای کردیم ... اولش مثل همیشه همه یه کم خنک بودن و هنوز یخا خوب آب نشده بود این راننده بدبخت هم هی آهنگای مثلا باحالش و رو میکرد و وولوم میداد بلکه بچه ها رو به قر بندازه میدید نخیر بچه های ما تقس تر ازین حرفان...کی بود که پاشه! تازه همه غر زدیم که اههههههههههههه کمش کن بابا کر شدیم !!!!!! آخر سر دیگه حاج آقای انجمن طاقتش طاق شد و با عزمی راسخ رفت جولو و به راننده اولتیماتوم داد که: "حواستو جمع کناااااااااااا مورد منکراتی برات رد میکنم حالت جا بیاد"..... به هر حال آقای نارنده از رو نرفت و بالاخره دوستان و به قر انداخت ...تازه داشت خوابمون میپرید که گفتن پیاده بشید برای صبحونه...رفتیم و صبحونمون که شامل پنیر و نون و ابمیوه و خرما بود وخوردیم و بعد از دوسه تا عکس راهی سوار شدن به اتوبوس شدیم نمیدونم تو این صبحونه اکس مکس ریخته بودن ....مواد انرژی زایی چیزی بود چی بود!از لحظه ورود دیگه وسط اتوبوس خالی نشد که نشد ماشالا همه کمرا فنر چه قری میریختن اون وسط.......... و مراسم لهو و لعب و حرکات نیمه موزون تا نیاسر ادامه پیدا کرد .... بعد از رسیدن به نیاسر سوار یه اتوبوس دیگه شدیم و تا مجموعه هخامنش که قرارمون با بچه های شیراز و اصفهان اونجا بود با اون رفتیم توی مجموعه هخامنش از توضیحات گلابگیری و خوشمزگی تور کناریمون مستفیض شدیم و بعد از خرید گلاب و عرقیجات و آشنایی با بچه های شیرازی و اصفهانیمون رفتیم سمت آبشار آخ آخ .....این آبشار یه 4-5 تا تلفات داد فک کنم یه 200 تا پله ای رو رفتیم پایین تا ازین آبشار دیدمان کنیم ... بالاخره بعد از 200 -300 تا پله رسیدیم به ابشار بابا آبشار نگو بلا بگو ... نیاگارا رو یه کپی زده بودن تو نیاسر....هرچی نگاه میکردیم مگه سیر میشدیم ! بالاخره دل از آبشار کندیم و عزم برگشت کردیم ....من و ستی و ح م ی د و مهندس خوش فکر و ادمین محترم ازونجایی که خیلی ورزشکار بودیم زود رسیدیم بالا و نیم ساعتی منتظر شدیم تا تنبلا برسن! هر 5 تا پله فک کنم 20 دقیقه استراحت کرده بودن!انگار نه انگار که ما داریم از گشنگی میمریم بالاخره به پفک و گوجه سبز متوصل شدیم تا گروه تکمیل بشه ...ساعت یک و نیم رفتیم برای ناهار توی همون مجموعه هخامنش که جزییاتشو میذارم دوستای دیگه بیان بگن بالاخره برگشتیم پای اتوبوس و ازونجا عازم کاشان شدیم فک میکردم بعد از ناهار دیگه بچه ها غش میکنن... ولی نخیر تازه انرژیا دو برابر شده انگار نه انگار 200 پله بالا پایین شدن! خلاصه فسق و فجور ادامه پیدا کرد تا کاشان ... خوب ...خسته شدم دیگه نه دیگه اصرار نکن که نمیگم والا اگه بگم ! مامانم داره خونه رو تمیز میکنه الان با نیزه سه سر میاد بالا سرم ..... فقط میگم که توی کاشان هم از خانه عامری ها و باغ و حمام فین دیدن کردیم و ساعت 7 عازم تهران شدیم مراسم پانتومیم و سیب گاز زنی هم بمونه برای بقیه جای همتون خیلی خیلی خالی .... از محمد ، مهدی ، انوشه و همه کسایی که زحمت کشیدن تا یه روز خوش دور هم داشته باشیم هم خیلی خیلی ممنونم 52 لینک به دیدگاه
Anooshe 11040 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ خب سیلاملکم فقط اومدم بگم جدا برنامه از نظر خود بچه ها که خیلی عالی بووود به من که کنار بقیه خیلی خوش گذشت.... رفتار بچه ها خیلی صمیمی بود... در کل من که اصلا احساس نمیکردم اولین بار هست که با گروه نواندیشانی ها دارم میرم سفر... تازه من فهمیدم فروغ و بعد از اون حمید تو بازی پانتومیم استعداد بالقوه ای دارن تو حدس زدن که قابل وصف نیست:626gdau:... (فروغ که لج گرهو مقابل رو با تندتند حدس زدنش خوب درآورد:icon_pf (17):) 51 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ جای همه دوستانی که نیومدن خالی بود. فقط دوتا مسئله رو تو این تاپیک بگم. پستهای اسپم پاک میشه و در صورت عدم توجه به این قضیه و تکرار اسپم اخطار داده میشه. تو این تاپیک فقط دوستان میتونن خاطرات و گزارشات خودشون رو از تور بذارن. مسئله بعدی اینکه کسی درخواست عکس نکنه. عکسی گذاشته نمیشه. هرگونه درخواست عکس هم اسپم تلقی میشه. به زودی خودمم گزارش خودمو میذارم 42 لینک به دیدگاه
HaMiD.CFD 20379 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ تازه من فهمیدم فروغ و بعد از اون حمید تو بازی پانتومیم استعداد بالقوه ای دارن تو حدس زدن که قابل وصف نیست:626gdau:... (فروغ که لج گرهو مقابل رو با تندتند حدس زدنش خوب درآورد:icon_pf (17):) تو به من بگو هپلی رو کی حدس زدخیلی گروهتون با استعداد بودکنتاکی رو هم که که من گفتم براتون 6-0باختید دارید جوسازی میکنید علیه ما:w00:یاتاقان رو اجرا میکردیداگه راست میگید جدا از شوخی... خیلی خوش گذشت-من زیاد دوستان رو نمیشناختم ولی با تعدادی آشنا شدم به خصوص ادمین و مهندس بدفکرکه دیگه این آخری میخواست خفم کنه یه بار هم مورد عنایت آب+لجن دوستان قرار گرفتیم که هنوز چشمای من و اسی داره میسوزهخیلی خوب بود شیخ عزیز +دخترشون رو هم دیدیمهمون دم متروالبته با هوش و درایت ن تشخیص هویت شدنداولش گفتند شماااااااااااا؟که من میخواستم در برم مریم وستیاهم که با اون بادبزنشون ما رو آتیش زدند:viannen_38:ولی به جاش Aartemis یه بادبزن خوشمل دادبه قولش وفا کرد همه دوستان گرم و صمیمی بودن آها راستی اینا از اون اول سر منو هرجا گیر آوردن کوبیدن به سقفاول معرفی به ما گفتن پاشو وایسا...خنده فرناز دیدنی بودیه دوسه بار هم میخواستن از آبشار بندازنمون پایین که موفق نشدند:viannen_38: اسی خان هم که در طول سفر،همسفر ما بود و از وجودشون استفاده کردیمخیلی هم اذیتش کردیم کلی هم خوراکی زدیم تو رگ پیشنهاد هم دادند به من که این نام کاربری مزخرفت رو عوض کناونم در اولین فرصت اعمال میشه خلاصه خیلی حال داد چقدر شکلک خنده 39 لینک به دیدگاه
setiya 12665 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ به به همه ماشالا فعال زود اومدن خاطره گفتن:4chsmu1: به منم خيلي خيلي خوش گذشت :4chsmu1: از انوشه و ادمين بابت زحمتي كه كشيدن تشكر ميكنم:flowerysmile: ابجيم گفت صبحونه داغ دلم تازه شد:w821: تو اون بيابوني كه نشستيم واسه صبحونه يه جونور ناشناخته نيشم زد اونم كجا!!! زير چشمم يه قلمبه زد بيرون :w821: دست ميزنم بهش درد ميگيره ........... تو اين مسير چنتا چيز ياد گرفتم:4chsmu1: مثل: ساعت يه رب به 1 رو 3 رب به 1 و نيم بايد گفت:ws2: 39 لینک به دیدگاه
خانوم بهار 3412 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ کاش میشد من و آسا هم میومدیم تهران بعد با شماها راهی میشدیم:persiana__hahaha:.... اما تو خونه عامریها که ما اینهمه ذوق داشتیم بیایم از نزدیک ببینیمتون به جز 2-3 تا از دوستان هیشکی تحویلمون نگرفت:viannen_38: 27 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ سلام بر نو اندیشان منم زنده هستم اینقدر سوار اسکانیا شدم شدم اسکانیا.......... منم از پنج شنبه شب که سوار اتوبوس شدم خوابیدم تا رسیدم اصفهان بعدش منتظر شدم تا بچه های گل اومدند..... بعدش بازم سوار یک عدد اسکانیای مخترم دیگه شدیم رسیدیمک کاشان از اونجا هم با هادی خان سوار یک دونه اتوبوس شیک شدیم به طرف نیاسر............. و این پارک چهارطاقی......... خلاصه یکی و یا دوتا ایستگاه قبلش پیاده شدیم و کلیییییییییییی کوهنوردی کردیم و به یک جاهایی رسیدیم که هیچ موجود زنده ای غیر از ما 6 نفر نبود....... بالاخره با کلی پرس و جو رسیدند به آخر جاده تونستیم این محل مخوف باغ هخامنش رو پیدا کنیم...... واقعا دست این بچه تهرونیها درد نگیره از بس هوای همسفرهاشونو داشتند....... یک لیدر بود نگو حرف نداشت................ بعدشم تا ما رسیدیدم بردنمون آبشار عظیم نیاسر............... بعدشم اومدیم و نشستیم برای ناهار............ اینقدر این لیدر مسئول بود من فقط مونده بودم این وسط حیروون........:ws18: یکی از بچه ها حالش بد شد و ..........برگشت خودش کاشون....... بماند که جوجه بچه ها رو با یک ساعت تأخیر آوردند.....و بعدشم سریع حرکت دادند که بریم....... سیستم معرفی هم خیلی قوی بود ما که آخرش نفهمیدیم خیلی ها کی هستند....... خلاصه بعدشم اومدیم کاشان و ماهم رفتیم........ خوش گذشت از اینکه بچه ها رو دیدیم......... ولی خواهشا دیگه با این لیدر های خاص جاییی نرید از بس هوای بچه های تورو داشتند من موندم حسابی.. من خیلی دوستای خوبی پیدا کردم و خوشحالم که دیدمشون.. مخصوصا بچه های اصفهان خیلی با معرفت تر بودند... 25 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ چقدر دلت پره سفید برفی خب پره دیگه اگر توهم یک ساعت تو آفتاب راه میرفتی و ............. بعدشم وقتی حسام حالش بد شد رسیدگی شونو میدی میفهمیدی یعنی چی؟ بگذریم خوب بود و یکم لیدرینگشون مثل باقی لیدرهای جاهای دیگه بود....... خب یکی هم باید بیاد از مشکلات سفر بگه دیگه........... منم مثل همیشه معترض ساکت جمع هستم.....:167: 10 لینک به دیدگاه
setiya 12665 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ بگو ما که نفهمیدیم بعضی ها کی هستند..........بگو شادی شناختیم مهدي و محمد ادمينيان انوشه توريان فرناز ارشديان ايليا چكاوك شيخ سپيده.ام تي اسي محمد مهدي جيمي نوترون عابدي ح م ي د ميلاد كج فكر آبجي جونم اوري ستيا جون آمنه (يوزرش يادم نيس) & دوستش حميد 19... فروغ & دوستش متين دلنواز & آبجي سرباز جان بر كف آتروس (نفر برتر گروه) ام_آرچي يه خانومه و دخترش هم بودن نفهميدن كي هستن گروه اصفهان و شيراز: سجاد اسپو حسام رومي سفير برفي دخمل مامان ارتميس آريو برزن هادي ناصح كاشانيا: آسا بهار خانوم بقيه رو يادم نيست:icon_pf (34): 32 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ آره بگو شاید منم یه روز تو جمعتون ظهور کنم... تو که خودت اونجا بودی نفهمیدی کیا بودن؟؟ نه چطور باید بفهمم وقتی بهم معرفی نشدیدم....... فقط چند نفر معرفی شدند.. ادمین محمد اسی شیخ حمید ستی اورمان دلنواز آتروس .. . . فرناز انوشه اینهارو هم خودمون حدسیدیم.... باقیشونم یادم نمیاد 13 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ جای همه دوستانی که نیومدن خالی بود.فقط دوتا مسئله رو تو این تاپیک بگم. پستهای اسپم پاک میشه و در صورت عدم توجه به این قضیه و تکرار اسپم اخطار داده میشه. تو این تاپیک فقط دوستان میتونن خاطرات و گزارشات خودشون رو از تور بذارن. مسئله بعدی اینکه کسی درخواست عکس نکنه. عکسی گذاشته نمیشه. هرگونه درخواست عکس هم اسپم تلقی میشه. به زودی خودمم گزارش خودمو میذارم محمد خوب بذار اسپمم بکنیم دیگه ....لااقل هر پستی که مربوط به سفر بود و دیگه پاک نکن....شامل شوخی ها و کل کل بعد از سفر چون بعضی اتفاقا تعریف کردنی نیست بچه ها تو همین شوخیا میتونن خودشون حدس بزنن کاش میشد من و آسا هم میومدیم تهران بعد با شماها راهی میشدیم:persiana__hahaha:.... اما تو خونه عامریها که ما اینهمه ذوق داشتیم بیایم از نزدیک ببینیمتون به جز 2-3 تا از دوستان هیشکی تحویلمون نگرفت:viannen_38: من شماها رو اصلا ندیدم کی اومدین؟....چرا معرفی نکردین خودتونو ؟ اصلا کجا اومدین؟دوست داشتم ببینمتون حسودیم میاد:icon_razz: خوبه یه کم حسودی کن تا دفعه بعد بیای شانس آوردیدعقرب بهتون نزده کاشان بیابوناش خیلی عقرب دارهحتی تودانشگاه بچه های خوابگاه عقرب گرفته بودند........... اگه منظورت 1ربع کم هست که درفرهنگ اصفهانی به یکربع به 1میگویند1ربع کم! کجاهارفتین؟حمام خان،مسجداقابزرگ،بازار.راستی ازچهارراه ردشدید؟اونجایه چهارراه داره هرجای کاشان بگی میخوام برم چهارراه میبرنت همونجا! همین یه دونه چهارراه روداره! یادش بخیر نه منظور ستی این نیست اخه ساعت ناهار ساعت یک و نیم بود بعد شده بود مبدا زمانی ما انقدر گشنه بودیم که میپرسیدن ساعت چنده ساعت و تا یکی نیم حساب میکردیم مثلا میگفتیم سه ربع به یک و نیم یا 20 دقیقه به یک و نیم:4chsmu1: مدخل رفتید؟پارک کوزه؟چهل جریب؟راستی حال کردیدچقدراین شهرهیئات داره!هرکوچه به اسم یه هیأت هستش.رفتیدخونه سهراب سپهری؟مشهداردهال چی رفتید؟بایدوقتی مراسم قالی شویی دارند رفت مشهدقالی!تازه یه لیگ دارندمخصوص کفتربازهاتوجاده راوندبرگزارمیشه خیلی جالبه! متاسفانه وقت خیلی محدود بود چون هم دیر راه افتاده بودیم و هم باید زود برمیگشتیم درضمن کاشان یکی از مهم ترین شهرای تاریخی ایرانی که هم تاریخش هم فرهنگ حتی برای اینکه فقط یه نگاه گذرا بهش بندازی باید 3-4 روز وقت بذاری خیلی جاها بود که نشد بریم ببینیم و مجبور شدیم بین همه دوسه جا رو انتخاب کنیم چند نفر بودین؟ معلومه خوش گذشته... 30 نفر جاتون واقعا خالی بود کاش میومدین خب دیگه چه خبر؟کیا قر دادن ؟ نمیتونیم بگیم ....قو.ووووووووووووول دادیم از یکی دیگه میپرسم فک نکنم کسی بگه 17 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ این مسجد آقابزرگ کاشان حیف شد یکی دوتا از بچه ها جدای از تور رفتن مسجد اقابزرگ و دیدن سریع اومدن کاش منم باهاشون رفته بودم 15 لینک به دیدگاه
HaMiD.CFD 20379 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ کاش میشد من و آسا هم میومدیم تهران بعد با شماها راهی میشدیم:persiana__hahaha:.... اما تو خونه عامریها که ما اینهمه ذوق داشتیم بیایم از نزدیک ببینیمتون به جز 2-3 تا از دوستان هیشکی تحویلمون نگرفت:viannen_38: من که اصلا ندیدمتون تازه اونایی هم که از تهران بودند رو به زور شناختم سلام بر نو اندیشانمنم زنده هستم اینقدر سوار اسکانیا شدم شدم اسکانیا.......... منم از پنج شنبه شب که سوار اتوبوس شدم خوابیدم تا رسیدم اصفهان بعدش منتظر شدم تا بچه های گل اومدند..... بعدش بازم سوار یک عدد اسکانیای مخترم دیگه شدیم رسیدیمک کاشان از اونجا هم با هادی خان سوار یک دونه اتوبوس شیک شدیم به طرف نیاسر............. و این پارک چهارطاقی......... خلاصه یکی و یا دوتا ایستگاه قبلش پیاده شدیم و کلیییییییییییی کوهنوردی کردیم و به یک جاهایی رسیدیم که هیچ موجود زنده ای غیر از ما 6 نفر نبود....... بالاخره با کلی پرس و جو رسیدند به آخر جاده تونستیم این محل مخوف باغ هخامنش رو پیدا کنیم...... واقعا دست این بچه تهرونیها درد نگیره از بس هوای همسفرهاشونو داشتند....... یک لیدر بود نگو حرف نداشت................ بعدشم تا ما رسیدیدم بردنمون آبشار عظیم نیاسر............... بعدشم اومدیم و نشستیم برای ناهار............ اینقدر این لیدر مسئول بود من فقط مونده بودم این وسط حیروون........:ws18: یکی از بچه ها حالش بد شد و ..........برگشت خودش کاشون....... بماند که جوجه بچه ها رو با یک ساعت تأخیر آوردند.....و بعدشم سریع حرکت دادند که بریم....... سیستم معرفی هم خیلی قوی بود ما که آخرش نفهمیدیم خیلی ها کی هستند....... خلاصه بعدشم اومدیم کاشان و ماهم رفتیم........ خوش گذشت از اینکه بچه ها رو دیدیم......... ولی خواهشا دیگه با این لیدر های خاص جاییی نرید از بس هوای بچه های تورو داشتند من موندم حسابی.. من خیلی دوستای خوبی پیدا کردم و خوشحالم که دیدمشون.. مخصوصا بچه های اصفهان خیلی با معرفت تر بودند... خدارو شکر که صحیح و سالم رسیدی اون لیدر رو که من دیگه داشتم میکشتم:ws3:3تا ساندیس اضافه گرفتم آخ آخ انقدر این خانوم ساکت بود که من دیگه نمیدونم چی بگم بیچاره داشت ناهار میخورد،آرتمیس بهش گفت چچرا انقدر ساکتی،لقمه پرید تو گلوش اوه او اوه اون همه آب خنک خوردی،بازم میگی اصفهانیا؟ خب دیگه چه خبر؟کیا قر دادن ؟ من اصلا اونجا نبودم خبر ندارم ادمین گفته چیزی نگیم،عکس هم نذاریم چیزی نگفتم من اینقدر آروم بودم شاهد هم دارم در صفحه اول اعتراض کردم برو بخونشون............ راست میگه،شهدخت خیلی ساکت بود... از یکی دیگه میپرسم راستی از انوشه هم بابت اون شیرینی های خوشمزه تشکر میکنمبه من که چیزی نرسید ازش ولی میگفتن خوشمزه س 17 لینک به دیدگاه
HaMiD.CFD 20379 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ یه جیزی هم در مورد ناهار بگم من و اسی و هادی و سجاد قرار شد جوجه بخوریم بقیه کوبیده کوبیده ارزون تر از جوجه بود،ولی عجیب رکب خوردیم اون لیدر هی به من گفت کوبیده بخور،من گوش نکردم 45دیقه ما گشنه موندیم هادی جلو من بود گفتم اولین کسی که بیاد جلوم میزنمش بنده خدا گرخیدخیلی پسر خوبیه آقا هادی اسی هم که یه ماجراهایی پیش اومد براش که نگو خودش میاد براتون میگه،5صبح از خواب پاشده بره کلاس بچممنم کلاس داشتم تا الان... نمونه ای از حوادث:یه اسب میخواست گوش اسی رو گاز بگیره که به موقع بهش ندا دادم و الا... 20 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ یه جیزی هم در مورد ناهار بگممن و اسی و هادی و سجاد قرار شد جوجه بخوریم بقیه کوبیده کوبیده ارزون تر از جوجه بود،ولی عجیب رکب خوردیم اون لیدر هی به من گفت کوبیده بخور،من گوش نکردم 45دیقه ما گشنه موندیم هادی جلو من بود گفتم اولین کسی که بیاد جلوم میزنمش بنده خدا گرخیدخیلی پسر خوبیه آقا هادی اسی هم که یه ماجراهایی پیش اومد براش که نگو خودش میاد براتون میه،5صبح از خواب پاشده بره کلاس بچممنم کلاس داشتم تا الان... نمونه ای از حوادث:یه اسب میخواست گوش اسی رو گاز بگیره که به موقع بهش ندا دادم و الا... من و میلاد و ح م ی د و ستی هم جوجه سفارش داده بودیم بعضیا هم که نمیخوام بگم اسمشون چیه تو چشای ما نگاه میکردن و قاشق قاشق غذاشون و با لذت فرو میدادن اسم نمیبرم ولی معروفن به این شکلک () ملقب به ادمینیان الان شدن ارشدیان 16 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ با سلام بر همه عزیزان :rose: درود مخصوصم خدمت همه همسفرای گلم ناز شصتتون عزیزان گل کاشتین سرتون سلامت خب منم یکم مختصر تشریح کنم سفرو البته شاید بهدن دوباره جزئیات بیشتری گفتم. ساعت 6 صب رفتم تو مترو تا به اولی قطار برسم که 6:25 قطار اومد. چنتا ایسگاه بهدم دخملمو برداشتم و با هم رفتیم صادقیه. توی مسیر مترو تا میدون یکیو دیدیم جلو ما داره میره یه کوله داشت با کلی خوراکی ... من به دخملم گفتم این حمید نیست؟!! بعد گفتیم نه اون که با عابدی قرار بود بیادو اینا... خلاصه داشتیم بادخملم حرف میزدیم که اومد جلو و فهمیدیم بهله خودشه همون حمید با صدوق پستیه برنامه چیزدک رسیدیم میدون محمد زنگید گفتم اونورم دارم میام. خلاصه رفتیمو دیدنی کردیم اما همه دیدنیا یه طرف آغوش گرم پدرم یه طرف :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v بهدم دیدیم دوتا بچه سوسول میگن هی برین سوار بشین و اینا خلاصه رفتیم تو دیگه. بهدم داشتیم بال بال میزدیم که مامانیم گفت بیاین پیش ماها که رفتیمو لژخانوادگی اون ته درست کردیم. منو مامیو ددیو دخملم. یه جای خالیم بود که برا آجی مهنازم سبز نگهش داشتیم هر چند بعضیا موقتی میگفتنش اما خدایی به جای مهنازی خالی میزاشتیمش. :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v خب راه افتادیمو اما از این قر کمر و قر شونه و حرکات دستو سر و پریشون کردن گیسو .... حالا هی من بگم بابا نکنین چیزه بابا چیز داره اما کو گوش شنوا .... خلاصه هم رنگ جماعت شدیم منم که چیز ...... توی صبونه هم که نمک گیر اسی شدم رفت رفتیم نیاسر اون پله هاااا :icon_pf (34):بهدم دخملم باهام بود روم نمیشد بگم خب چه کاری این این همه پله بالا پایین میکنیم قربونش برمم دخملم شربت بیدمشک خورده بود قلبش توپ کار میکرد و مثل برق این پله هارو رد میکرد :icon_pf (34):منم که کم بیدمشک خورده بودم ینی خب برا این وزن من دوزش کم بود روم اثر نکرده بود :icon_pf (34):اما برگشتیم تلافیشو درآوردمااااااااا یه نشیمنگاه میزون توپ برا محمد و محمد مهدی درست کردم بعد برگشت از آبشار که هم بشینن هم تو سایه باشن کلی گذاشت تا مامان و بابام اومدن و بردمشون جایگاه سلطنتی :vi7qxn1yjxc2bnqyf8vاما ماهم خانوادگی جوجه سفارش دادیم که .... :smiley (18): بهدش رفتیم کاشون و خونه عامری هااااااااا عالی بود فقطاون قسمت مخفیاشو متناسب با ابعاد دخملم طراحی کرده بودن دخملمو سپردم دست بابابزرگشو با محمد مهدی زدیم به چاک جعده و رفتیم مسجد آقا بزرگ :rose:بهترین قسمت سفرم توی مسجد آقا بزرگ بود عابدی که چیز زدیم به بدن .... رفته بودیم تو روح مسجد هاااااا بهد اینا میخواستن برن باق فینو ما نبودیم گفتیم شماها برین ما خودمون میایم باغ فین. اومدیم لب خیابون ماشین بگیرم که دیدیم به به اتوبوس داره رد میشه یه زوری زدیم اتوبوس نگه داشتو به حال دو سواریدیم اما باغ فین و برنامه خانوادگی بازم براه بود. آخ جون چه چایی زدیم به بدن :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v(دیگه درون خانوادگیه اصن نمیگم برا جمع که چیا شد:smiley (18):اما عجب خونواده ای به هم زدماااااا :aghosh:همشون:aghosh:) بهدم دیگه برگشت به تهرون رسیدیم تهرون و همه رفتن اما این خونواده ما که دلش نمیومد از هم دل بکنه :w821:کلی ماچو بوسه و آخرش رفتیم سوی خونه هامون :w821:. تموم شد دیگه اما این سفر یه چیز مهم داشت که گذاشتم آخرش بگم که همه بخونن. وسط سفر مهنازی زنگید به دخملم :vi7qxn1yjxc2bnqyf8vبا خانواده صحبت کردو کلی همگی حال کردیم رفتیم فضا :vi7qxn1yjxc2bnqyf8vمهنازی خیلی جات خالی بود سبز سبز فسفری که خیلی به چشم میومد :w821:. 26 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ من از شب قبلش شروع می کنم به تعریف: شب ساعت 12:30، 1 بود رفتم بخوابم تا صبح ساعت 5:15 بیدار شیم. اما چه خوابی؟ تازه اس امسا شروع شد. تا چشما گرم میشد، یه اس امس. همشونم با فاصله میومد و منتظر بودن تا چشام بشه. ساعت 1:30، 2:30، 3، 4 وقتی هم ساعت 5:15 گوشی زنگ خورد که بیدار شم. میخواستم پرتش کنم تو دیوار خلاصه رفتیم متروی گلشهر و با اورامان تو واگن ول کنار واگن خانوما از جلو، قرار داشتیم به اسی هم گفته بودیم بیاد اونجا. ولی دیدیم اونجا خیلی شلوغه و بعد از اومدن اورامان رفتیم واگن کنار خانوما از ته مترو، گفتیم اسی هم میزنگه بهمون بهش میگیم. ولی خبری از زنگ اسی نبود تقریباً جز آخرین نفراتی بودیم که رسیدیم به اتوبوس مراسم داخل اتوبوس که گفته شد، و اما تو نیاسر: رسیدیم به نیاسر به سجاد زنگیدم گفتم شما کجایین؟ گفت ما میریم سمت باغ هخامنش و پارک چارطاقی و اینا. بعد اینکه رسیدیم به باغ هخامنش، 2 دقیقه بعدش دیدیم گروه اصفهانیا تماس گرفتن که کجایین؟ ما گم شدیم، وسط بیابونیم که هیچ آدمی هم نیست گوشی رو دادم به لیدر گروه آدرس بده که اونم فقط میگفت بیاین چارطاقی خلاصه یه مدت گذشت، دیدم آرتمیس تماس گرفت که الان جلوی باغ هخامنش هستن که منم رفتم بیرون بیارمشون تو، دنبال سجاد میگشتم و داشتم میرفتم که دیدم دو نفر یهو صدا کردن. آرتمیس و سفید برفی بودن. پس بقیه کوجان؟ آرتمیس: میشه اینجا یه تاکسی گرفت رفت دنبالشون؟ اونا دارن پیاده از کوه موه میان اونجام خبری از تاکسی نبود :icon_pf (34): در نهایت با آرتمیس رفتم سمتی که سجاد و بقیه بودن تا ببینیمشون. تو راه دیدیم که 4تایی خسته دارن میان. همگی بعد از مدتها پیاده روی تو کوه و بیابون و وسط آفتاب به این حالت شده بودن: :imoksmiley: بعد از اومدن اونها رفتیم سمت آبشار نیاسر با 280تا پله :icon_pf (34):ماشالا چقدرم خلوت بود اونجام که این ستیا در حال پاشیدن آب به اسی و حمید، منم بی نصیب نذاشت بعد از یه چندتا عکس و ... عزم برگشت گرفتیم، ولی کی میخواست این همه پله رو برگرده بالا رفتیم باغ هخامنش واسه ناهار. هیچ وقت ناهار انقدر بهم نچسبیده بود اینکه با اشتهای کامل جلوی کسایی که جوجه سفارش دادن و گشنه هستن، قضاتو دولپی بخوری بعد از غذا حرکت کردیم به سمت کاشون. که تو راه کاشون این سجاد به یکی از بچه ها گفت یه لیوان آب بریزه روم، که اونم ماشالا حرف گوش کن شده بود اومد بریزه که عابدی که اون موقع کنار دستم نشسته بود با یه حرکت سریع جان فشانی کرد و پرید جلو تا کل آب رو اون ریخته بشه ولی چون هدف اصلی من بودم، لیوان آب بعدی پر شد و کامل رو خودم ریخته شد :45645: تو کاشون از خونه عامری ها و باغ فین دیدن کردیم و گروه اصفهانیا ازمون جدا شدن. تو خونه عامری ها که دوربین رو با خودم جا گذاشتم تو اتوبوس تو باغ فین هم که آوردمش، دیدم باطری خالی کرده و هیچ فیلمی نشد بگیرم کلاً فقط یه بار اضافه بود اون دوربین که باخودم بردم :icon_pf (34): خونه عامری ها خیلی بزرگ بود و مشخص نبود چی به چیه انقدر پیچ در پیچ میشد. تو اونجا آسا و خانوم بهار رو دیدیم. ولی نفهمیدم کی رفتن حمام خونه عامری ها بسی جالب بود و توضیحات راهنمای اونجا بسی جالب بود :persiana__hahaha: فقط یه نکته رو نفهمیدم چطوریه، درها و ورودیهاشون خیلی کوچیک بود، ولی پله ها خیلی بلند. نفهمیدیم آدمایی که اون خونه بودن کوچیک بودن یا بزرگ. فکر کنم آدمای کوچیکی بودن که فقط پا داشتن تو مسیر برگشت به تهران هم من سرم درد میکرد و میخواستم بخوابم. ولی مگه این ستیا و اورامان میذاشتن هر لحظه منتظر بودن من بخوابم تا عکس بگیرم. ولی با هوشیاری همون لحظه از خواب بیدار می شدم فقط یه بارش رو این ستیا تونست از راه دور شکار کنه لحظه خواب رو :icon_pf (34): بعدشم که رفتیم سراغ مراسم بازی پانتومیم در اتوبوس که ماشالا به این همه استعدادی که بعضی از بچه ها داشتن. :jawdrop: حدسی که این فروغ از کربنات زد منو کاملاً اینجوری کرد :jawdrop: البته من تازه کار بودم و باعث شد تجربیاتم تو این بازی زیاد بشه در آخر هم کاربر پروفیشنال معدن یعنی آتروس به انتخاب خود بچه ها به عنوان بهترین همسفر تو این تور انتخاب شد در کل هر لحظه خاطره زیادی بود که سخته تو یه پست خلاصه کردن و گفتنش. جای کسایی که نیومدن خیلی خالی بود 30 لینک به دیدگاه
Anooshe 11040 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ بعضیا هم که نمیخوام بگم اسمشون چیه تو چشای ما نگاه میکردن و قاشق قاشق غذاشون و با لذت فرو میدادن اسم نمیبرم ولی معروفن به این شکلک () ملقب به ادمینیان الان شدن ارشدیان شماها که باز خوب بودید عزیزم یکم فاصله داشتید... من و دلنواز و خواهرشو بگوو که جلوش نشسته بودیم(ولی تمام سعیمونو کردیم که بهش غذا نچسبه:62izy85:) تو به من بگو هپلی رو کی حدس زدخیلی گروهتون با استعداد بودکنتاکی رو هم که که من گفتم براتون6-0باختید دارید جوسازی میکنید علیه ما:w00:یاتاقان رو اجرا میکردیداگه راست میگید خب من که میگم توام استعدادت خیلی زیاده فقط باید رو میزان صدات کار کنی که وقتی میگی مرغ کنتاکی من بشنوم که نسوووزیم به هرحال باختید سری بعد باید به همه شیرینی بدید 15 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۰ خلاصــــــــــــــــــــــــش رو میگم :4chsmu1: سیلــــــــام چورین:4chsmu1: مترو آخرین مسیرش به سمت میرداماد 10:30 بیمعرفتا اونور سوار شدین رفتین ما عین این بچه یتیما ..هی نشستیم هی نشستیم ........آخرم این یارو اومد گفت منتظرین ماشین از تو تونل بیاد آخریش 10:30 رفته حلاصـــــــــــــــــه از زحمتای محمد و مهدی عزیز و انوشه جان:w874::w74: مهلبون قدر دانی به عمل آورده و یه خسته نباشی اساسی از طرف همه بچهای تور بهتون میگم دم بچه محلاتون گرم از اول میگم سوار اتوبوس شدیم عین مسافرهای با کلاس فقط رو صندلی تا آخر مسیر نشستیم همین .......:4chsmu1: خلاصــــــــــه بچها همه چیو گفتن من به شخصه خانوم لیدر رو تایید کردم چون در حیـــــن مسیر یکی دوبار موهاشو سوزوندم جنس موهاش خوب بود ابریشمی بود یهو گر میگرفت بقیه کارار رو سر فرصت میتایپم خلاصه هرکی نیومد خیلیی.....:zadan: 24 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده