رفتن به مطلب

خاطراتی که هیچ وقت کهنه نمی شه...


Mahnaz.D

ارسال های توصیه شده

وای خدا دبستان یه دفتر املا داشتم روش عکس یه خانومه بود

قبل امتحان کلی باهاش حرف میزدم و خواهش میکردم که دیکتم بیست بشه

بعد دیکته هم کلی بوسش میکردم :ws3:

وای یادمه صف وامیستادیم تو کلاس که نوبتی معلم دیکتههامونو تصحیح کنه

نفر قبلیم یه کلمه رو دستش خط خورده بود و زشت نوشته بود اما معلم ازش نمره کم نکرد

بعد که نوبت من شد یه کلمه تابلو اشتباه نوشته بودم گفتم منم دستم خط خورده . 20 شدم :ws3:

ای خدا همیشه مبسر کلاس بودم اما همیشه قبل اینکه معلم بیاد بدان پاک میکردم

محبوبترین مبسر مدرسه بودم

تو دبستان همیشه پیشنماز بودم و گاهی فراموش میکردم که الان باید پی بگم !

دفترام همیشه دو خطه خطکشی بود کلی باهشون حال میکردم

وای یادمه معلم دوم دبستانمون اقای بومی بود اسمش ، بهم میگفت ریاضیدان

یبار مامان موهاشو کوتاه کرده بود و یه رنگی کرده بود که کامل شبیه معلمم شده بود

اینقدر گریه کردم که فرداش رفت مدل و رنگشو عوض کرد

بچگیهام "ر" رو خوب نمیتونستم بگم و میگفتم "ی" . معلم اول دبستان گفت اخرین حرف زنبور چیه ؟ همش میگفتم "ی" . اعصابم داغون شد کلاسمو عوض کردم

وای چقدر خاطره

  • Like 16
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 133
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

واي كه اين مدت چقدر سر از قديم ها در اورديم دوست داشتم هر جه زودتر برم مقطع راهنمايي يا دبيرستان تا از اين كلاسورها يا همون كيف هايي كه دو سه تا كتاب ميرفت توش بعد هم ميزاشتيم زير بغلمون ميرفتيم مدرسه داشتيم و كف ميكرديم

 

يا كتوني چيني ها بود چه باحال بود باهاش مدرسه مهماني فوتبال همش باهامون بود شلوار هاي مسخره كرب و دوست داشتيم پشت موهامون بلند شه روگوش بزاريم تيپ هاي مسخره اي بود

 

يا كوچيكتر كه بوديم با بچه هاي فاميل تو ظرف بزرگي اب پر ميكرديم هر كي بيشتر سرش تو اب بود نفس بيشتر داشت مثلا قوي تر بود

 

هييييييييييييييييييييييييييييييي جواني كجايي

 

برو بابا جواني هم هيچي نبودي

  • Like 9
لینک به دیدگاه

دوران ابتدایی که بودم اول مهر هرسال از طرف ارتش به بابام یه کارتن دفتر 40 برگ و 60 برگ و 100 برگ میدادن

 

اون موقع هنوز 200 برگ نیومده بود

 

با پاک کن معمولی و ازین دوطرفه ها که یه طرفش قرمزه چرک بود و یه طرفش ابی

 

با یه عالم تراش و خودکار بیک و مداد سوسمار

تند تند با داداشم دفترارو خط کشی میکردیم با خودکار قرمز....

یه زمان دوخط مد شده بود

همه دو خطه خط کشی میکردن

میرفتیم خودکار استدلر قرمز میخریدم که تازه اومده بود و خیلی خوشرنگ مینوشت با اون خط کشی میکردیم :ws37:

یادش بخیر

  • Like 13
لینک به دیدگاه

ما عکسهای آدامس هایی که توش هنرپیشه های هندی بود و جمع میکردیم با آبجیم و دوستامون که اونها هم آبجی بودند

بعدش داداشم مصادرش کرد آخرشم نفهمیدیم چه به سرش اومد:ws44:

  • Like 10
لینک به دیدگاه
دلم برای روپوش های دبستانم تنگ شده ...

من هیچوقت روپوش نداشتم !!!

وای چه حالی میداد تو دبستان تا یه برفی میومد مدرسه میپرید :دی

تا برف میگرفت همه دعا میکردیم که بیشتر بیاد که فردا نریم مدرسه!

وای یادمه یه دعا سرخپوستی خودم اختراع کرده بودم که هروقت میخوندم بارون قطع میشد

رفته بودیم 2000 تو شمال تا اومدیم فوتبال بزنیم بارون گرفت و حال همه گرفته شد

من گفتم غصه نخورین الان دعا میکنم بند بیاد

تا دعا خوندم بند اومد ! فک همه دراپ شده بود :ws52:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

اه چه زجری بود مقنعه هامون سیاه و سورمه ای بود و مانتوهامون نوک مدادی

آخرهای سال پنجم تازه مقنعه ها سفید شد با یک گل در کنار سرمون

که بعدشم ما رفتیم راهنمایی با همون مقنعه های مشکی و مانتوهای سورمه ای:w00:

................

راستی بچه ها مبصر با ص نوشته میشه نه با سین:ws46:

  • Like 11
لینک به دیدگاه
ماها 6 تا نوه ایم که در فاصله ی 10 سال به دنیا اومدیم.56 تا 65. 4 تاشون دخترخاله ها و پسر خاله هام. دوتا هم منو خواهرم.

 

مامانمو خالم رفته بودن با هم پارچه بخرن. آقاهه گفته بود خانوم تهشه همشو می دم اینقرد ببرید. این تهش 10 متر بود :ws28: حالا چه رنگی؟ لیمویی.

ماها تا 4-5 سال همه ی لباسامون لیمویی بود :ws28:

یه بار گفتم مامان خسته شدم دیگه...دیدم مامانم اومده می گه بیا اینم قشنگه . لباس دختر خالم بود باز لیمویی اما با این تفاوت که روش تورهای سفید داشت :w74:

 

 

 

دختر داییم با فاصله ی 7 سال از من به دنیا اومد. همه ی لباسای ما ارث رسید به اون. بعضی وقتا می گفت: مرسی عمه ...رنگ دیگه ای ندارید؟ :sigh:

پ

:ws28::ws28::ws28:

طفلک اون چه بدشانس بود

  • Like 5
لینک به دیدگاه

من هر دو سر مدادم و میتراشیدم

کلاس اول همش از مدرسه میترسیدم گریه میکردم معلمم بهم میگفت نق نقو:ws44:

یادش بخیر خانوم شزیفی :ws37:

نقاشی صفر شدم کلاس اول یادش بخیر:ws3:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

آرههههه

هییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی روزگار

 

 

هییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بچه ها

هییییییییییییییییی

  • Like 1
لینک به دیدگاه
من هر دو سر مدادم و میتراشیدم

کلاس اول همش از مدرسه میترسیدم گریه میکردم معلمم بهم میگفت نق نقو:ws44:

یادش بخیر خانوم شزیفی :ws37:

نقاشی صفر شدم کلاس اول یادش بخیر:ws3:

 

 

یادتونه می گفتم دوسره مدادو نتراشید باباتون میمیره:banel_smiley_4:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

یادتونه از بس رونویسی درسهای فارسی زیاد بود چند خط درمیون مینوشتیمشون

من که همش عصرها خواب بودم آبجیم برام مینوشتشون.............:ws3:

 

خودکارههای بیک که هیچ وقت درست نمی نوشت باید سرشو میکردیم توی بخاری تا گرم بشه و بلکه بنویسه.....

لوله های خودکارو بعد از تموم شدن روی حرارت گرم میکردیم و بعدش توشونه فوت میکردیم و باهاش شکل میساختیم..

 

توی دوران راهنمایی سر خودکارمونو میکندیم و توی تهش فوت میکردیم و جوهرهاشو میریختم رو کاغذ بعد تاش میکردیم و میکشیدم روش و باهاش فال میگیرفتیم...

  • Like 12
لینک به دیدگاه
:ws28::ws28::ws28:

من از اون لیوان تاشوهای صورتی میخوام که کلاس اول داشتم:ws44::ws44:

 

 

هنوز هم هست

من چند سال پیشیها یک صورتیشو داشتم وقتی باهاش آب میخوردم تمام لباسمو خیس میکرد.............:w00: هنوز دارمش میخوای:4chsmu1:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...