laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ باد می وزد ... هراسان به این سو و آن سو می روم به دنبال هویتم ... در میان آسمان و زمین معلق مانده ام و نمی دانم میان شاخ و برگ کدام درخت آنرا خواهم یافت ! می خواهم خودم باشم ... و امروز حتی باد نیز این اجازه را به من نمی دهد ...! 5 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ هوا چرا همه بوی فراق می دهد امروز تو تا همیشه گر از من سر جدا شدنت نیست.... 7 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ هوای دلم این روزها بسیار ابریست ولی نمی دانم چرا باران نمی بارد؟؟؟؟؟؟ 8 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ مچاله شده ام در خودم ... با بوی سیگار... و طعم تلخ چای مانده پنجره را باز نکن ! امروز دلم می خواهد غمگین باشم …! 8 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ چقدر تلخه به همه آرامش بدی ولی وقتی خودت یه "شونه ی گرم"برای دلتنگیات بخوای "هیچ کس" کنارت نباشه...!!! 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ دریای خروشان عشق،چهره مهتاب را بر هم میزد و ساحل،غروب سرخ را به رنگ شعر در آورده بود وتنها مجنون حقیقت کنار ساحل به همراه یگانه خاطر خویش،قصیده غم را زیر لبان لعلش بارها زمزمه میکرد دلتنگ بود خشک مثل بت سوگند خورده بود که هیچگاه،پژمرده شدن یاس سفید را در ذهنش تجسم نکند آشفته از حال دیار از دیدار یار متن دلش پر از واژه های درهم بود لبانش غنچه شده و دیگر مثل گل نمیشکفت نثری روان در سر داشت آغشته به بوی خوش نسیم وبه عطر باران 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ کــاش تــوی ایــن جــاده یه تابلــو نصــب میکــردن واســه دلخــوشــیم...!! "" تــــــــو "" دو کیــــلومــــتر...! 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ مآنـدَטּ .. بـﮧ پــآےِ کَسے کـﮧ دوستَش دآر ے .. زیباتَریـטּ اِسارَتـــ اَستــ .. 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ غم , دانه دانه می افتد روی صورتم , شور است طعم نبودنت 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ برای دوست داشتنت محتاج دیدنت نیستم...! اگر چه نگاهت آرامم می کند محتاج سخن گفتن با تو نیستم... اگر چه صدایت دلم را می لرزاند محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم... اگر چه برای تکیه کردن ، شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است! دوست دارم بدانی ، حتی اگر کنارم نباشی ... باز هم ، نگاهت می کنم ... صدایت را می شنوم ... به تو تکیه می کنم همیشه با منی ، و همیشه با تو هستم، هر جا که باشی 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ عشق شب برفی را نخواهم بردازیاد تا هستم،تصویر دارم ازآن شب دریاد درآن شب برف ،سنگینی می کرد برباد با تازیانه های کمرشکن جان سکوت را به لب رسانده بود سکوت شب،ماتمزده وغمناک زیر شلاقهای باد،دست و پا میزد طوفان بند بریده وحیران؛افتاده بود برجان دراوج سوز وسرما؛تنم میسوخت ازانتظار گلهای سفید برف چه زیبا می ریخت برسرم چه غوغا،چه رویا،چه خیالی به پروازبالی گشوده بود درسرم کاش آن شب،یک عمر بود کاش خورشید هم مرده بود افسوس بهار، آن شب زود از راه رسید آب کرد عشق برفی راازخیالم. 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ میشه تنهایی بازی کرد.... میشه تنهایی خندید...... میشه تنهایی سفر کرد..... ولی خیلی سخته تنهایی.... تنهایی را تحمل کرد!!!! 8 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ به یک جایــے از زندگــے که رسیدـے، مــے فهمــے اونــے که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولــے اونــے که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ... به یک جایــے از زندگــے که رسیدـے، مــے فهمــے رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضــے آدمها بگذری و براـے همیشه قائله رنج آور را تمام کنــے. به یک جایــے از زندگــے که رسیدـے، مــے فهمــے بزرگترین مصیبتـــِ براـے یک انسان اینه که نه سواد کافــے براـے حرف زدن داشته باشه نه شعور لازم براـے خاموش ماندن. به یک جایــے از زندگــے که رسیدـے، مــے فهمــے مهم نیست که چه اندازه مــے بخشیمـ بلکه مهمـ اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره. به یک جایــے از زندگــے که رسیدـے، مــے فهمــے شاید کســے که روزـے با تو خندیده رو از یاد ببرـے، اما هرگز اونــے رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنــے. به یک جایی از زندگــے که رسیدـے، مــے فهمــے توانایــے عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر دنیاست. به یک جایــے از زندگــے که رسیدـے، مــے فهمــے از درد هاـے کوچیکه که آدمـ مــے ناله؛ ولــے وقتــے ضربه سهمگین باشه، لال میشه. به یک جایــے از زندگــے که رسیدـے، مــے فهمــے اگر بتونــے دیگرـے را همون طور كه هستـــ بپذیرـے و هنوز عاشقش باشــے؛ عشق تو کاملا واقعیه. به یک جایــے از زندگــے که رسیدـے، مــے فهمــے همیشه وقتــے گریه مــے کنــے اونــے که آرومتـــ میکنه دوستتــ داره، اما اونــے که با تو گریه میکنه عاشقته. به یک جایــے از زندگــے که رسیدـے، مــے فهمــے كســے كه دوستتـــ داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینكه بگه دوستت دارمـ میگه مواظبـــِ خودتـــ باش. و بالاخره خواهــے فهمید که : همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخــے بود" هست. یک کم کنجکاوـے پشت "همین طورـے پرسیدم" هست. قدرـے احساسات پشت "به من چه اصلا" هست. مقدارـے خِرَد پشت "چه میدونم" هست. و اندکــے درد پشت "اشکالــے نداره" هست. 8 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ اگــــــــــــــــــر درد داری تحمــــــــــل کــــــــن... روی هــــــــم کــــــه تلنبـــــــار شـــــــد دیگــــــــر نمیفهمـــــــی کـــــــــدام درد از کجــــــــــاست.... کـــــــم کـــــــم خـــــــودش بــــــــی حــــــــــس می شـــــــــود....!!! 6 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ خیال برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام پرواز در طراوت ابر به خواب می ماند. پرنده در قفس خویش خواب می بیند. پرنده در قفس خویش به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد . پرنده می داند که باد بی نفس است و باغ تصویری است . پرنده در قفس خویش خواب می بیند . 6 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ مدتهاست نه به آمدن کسی دلخوشم نه از رفتن کسی دلگیر ، بی کسی هم عالمی دارد . . . 7 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ خودم قبول دارم کهنه شده ام آنقدر کهنه ، که می شود روی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت بنویس و برو . . . 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ هرگز از دوری این راه مگو! و از این فاصله ها که میان من و توست ...و هرگاه که دلت تنگ من است، بهترین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار! تا که تنهایی ات از دیدن من جا بخورد! و بداند که دل من با توست و همین نزدیکی ست... 8 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ بي تو ترك برداشته ام و به هر بهانه اي دلم مي شكند گاهي گم مي شوم پشت پنجره ها و سكوتم را بغض مي كنم تا نشنوند صداي شكستنم را... 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ [h=2][/h] به تو گفتم " شعری بخوان " خندیدی و گفتی "شعر یعنی تـــــــــــو ، یعنی همان نگاه عاشق محو دلدادگی ها ، یعنی همان آغوش بی منت از سوختن ها و محو شدن در بودن ها .... " تـــــــــــو نگفتی "شعر یعنی بریدن ها ، یعنی گریه ها ، یعنی کابوس ها ، بی تو بودن ها ، بی من رفتن ها ، و باز هم نفهمیدم مصرع آغازین شعر من و تـــو چه بود ؟! 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده