رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

شبانه که باد، گیسوی بلند سکوت را به دوش

کوچه های خاطره می ریزد

پریشان

دنبال کسی می گردم که

یک روز

نام مرا با خود برد...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

كجايي ؟

ميدانم ديگر بار نميبينم تو را

كاش حداقل ميشنيدي آخرين سخنانم را

آخر كجاي دنيا بدون دليل رها ميكنند

و بدون دفاعيه حكم ميدهند

و بدون شنيدن آخرين سخن ميكشند

كه تو انجام ميدهي

  • Like 5
لینک به دیدگاه

وقتی قرار است بروی ، دل دل نکن ...

منتظر نمان

هیچ اتفاقی ماندگارت نمی کند.

وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای

یادگاری هایت را ، بغض های پشت سرت را ...

یا می روی بی آنکه یادت بیاید کوچه هایی را که قدم زدیم

و باران هایی که بر سرمان بارید

و چراغ قرمز هایی که هنوز نمی دانم چرا دوستشان داشتیم.

بهانه برای رفتن زیاد است

این ماندن است که بهانه نمی خواهد

این ماندن است که دل می خواهد

شهامت می خواهد، عشق می خواهد ...

 

حالا هی تو بگو باید بروی ، اصلا همه دنیا را جاده بکش

بگو که عشق به درد شعر ها می خورد

و من می ترسم از کسی که دیگر

حتی شعر هم قلبش را نمی لرزاند

کسی که می داند به غیر از من ، کسی منتظرش نیست

اما دلش ، هوای پریدن دارد ...

 

وقتی قرار است بروی، حتی به آیینه نگاه نکن

شاید چشم های کسی که روبروی تو ایستاده

منصرفت کند از رفتن

شاید نم اشکی ببینی ، غباری ،

خیالی دور در آستانه ویران شدن

شاید ناخودآگاه در آینه لبخند بزنی

و به تصویر دیرآشنای محصور در قاب بگویی : سلام ...

شاید هنوز روح کودکانه ات از گوشه ای سرک بکشد

و نگران باشد که مبادا فراموشش کنی ...

 

تو لبخند بزن !

من غربت پشت آن لبخند را خوب می شناسم

نمی گویم نرو

اصلا مگر چیزی عوض می شود ؟!

فقط یک والله خیرالحافظین می خوانم

و به چهار جهت فوت می کنم ...

 

حتی اگر دیگر نبینمت ،

هر شب به خوابت می آیم

تا به یادت بیاورم که بی خداحافظی رفتی ...

 

 

 

از : نیلوفر لاری پور

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

رفت ، آمد و شد.

دیروز ، امروز و فردا.

دلتنگی من از محدودیت دنیاست.

دل تنگیم از محدودیت جا و مکان و زمان میباشد.

کجا ، کی ، چه وقت .

متنفرم از این ادات پرسش که از محدودیت نشأت دارد.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

چیزی دارد تمام می شود

چیزی دارد آغاز می شود

ترک عادت های کهنه

و خوگرفتن به عادت های نو

این احساس چنان آشناست که گویی هزار بار زندگیش کرده ام

می دانم و نمی دانم ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

توی تختم دست به دست میشم.

فایده نداره.

خواب کجا بود.

بعضی وقتها بعضی آدما میان تو زندگیتون و میرن به همین سادگی.

ولی برعکس بعضیا میان خیمه میزنن تو دلت بیرونم نمی رن که.

میای بی تفاوت از کنارشون رد بشی، ولی مگه میشه.

آخه قلبتون تو تسخیرشونه.

وای به وقتی که همینجور ردش هم همه جا باشه.

  • Like 7
لینک به دیدگاه

ب سلامتی رفیقی ک بهش پیام میدی «سلام» تا یکم باهاش دردودل کنی...

 

ولی اونقدر خودش شروع میکنه به دردودل که پشیمون میشی چیزی بگی...

 

سلامتی کسی ک پر درده ولی همیشه سنگ صبور بقیه میشه . . .

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من گاهی حس میکنم اشکی هستم که از درون و جایی میام که خاطرات تو البومی شده آنجا.....

و می خشکم اما اثری روی گونه میشوم یا در گوشه چشمی دوست دارم گاهی بیرون نباشم تا راز ان البوم را کسی نداند

اخه از درون کسی میایم که او را مرد نامیده اند

:icon_gol:

بابا شاعر

  • Like 3
لینک به دیدگاه

هنوز هم بوی خاک را دوست دارم ...

و هنوز هم دلم کودکی ست عاشق بازی با خاک

نگران نباش ...

حال دلم خوب است ...

فقط گاهی بهانه ی خاطراتی را میگیرد که با دستانم خاکشان میکنم

زیر انبوهی از گریه ...

گریه هایی که بویشان را دوست ندارم ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تو دلم این همه غم جا نمیگیره

چی بجز غم داره اون دل که اسیره

گفتی از دل میره این غمها یه روزی

تو دلم ریشه دوونده نمیمیره

:no:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...