MahSa.92 2151 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۲ دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند گفته بودم مردم اینجا بدند دیدی ای دل ساقه جانت شکست آن عزیزت عهد و پیمانت شکست دیدی ای دل در جهان یک یار نیست هیچکس در زندگی غمخوار نیست دیدی ای دل دوستیها بی بهاست کمترین چیزی که می یابی وفاست نوبهار عمر را دیدی چه شد زندگی را هیچ فهمیدی چه شد ای دل اینجا باید از خود گم شوی عاقبت همرنگ این مردم شوی.. 5 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۲ كاش قلبم درد پنهاني نداشت چهره ام هرگز پريشاني نداشت كــــاش برگ آخر تقويم عشق خبر از يك روز باراني نداشت كاش مي شد راه سخت عشق را بي خطر پيمود و قرباني نداشت كاش ميشد عشق را تفسير كرد دست و پاي عشق را زنجير كرد 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۲ نگاهت را بگیر از من... پژمرده شدم از بس...بغض دیدم و اشک نیامد.... دلت خالی نشد که هیچ!... مرا پُر کردی از غم... 6 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۳۹۲ دریا چه دل پاک و نجیبی دارد بنگر که چه حالت غریبی دارد آن موج که سر به صخره ها میکوبد با من چه شباهت عجیبی دارد !!! 6 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۹۲ من زخم های بی نظیری به تن دارم اما تو مهربان ترینشان بودی عمیق ترینشان عزیز ترینشان بعد از تو آدم ها…تنها خراشی بودندبر من که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند عشق من…خنجرت کولاک کرد… 6 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ تخت خوابم مرض قند گرفت.. . اینقدر که رویاهای شیرین با تو بودن را به خوردش دادم! 5 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ بـانـــو … بغـض ها را گاهـى باید قـورت داد ، عاشقانـه ها را از پنجـره تـُف کـرد و درهـا را به روىِ همـه بست … باور کــن ؛ گاهـى ” هیــچکــس ” ارزشِ دچار شـدن را نـدارد … 5 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ سطر اول اشک سطر دوم آه... کاغذ در دستم چروک بر می دارد... نمی توانم دلتنگی را به دنیا آورم در آغوش سکوت بارانی ام فرو می روم و نگاهم را به تو می بخشم مرثیه چشمانم را بخوان... نازنین فاطمه جمشیدی 3 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۲ [h=1]بودنم را هیچ کس باور نداشت هیچکس کاری به کار من نداشت بنویسید بعد مرگم روی سنگ با خطوطی نرم زیبا و قشنگ آنکه خوابیده در این گور سرد بودنش را هیچ کس باور نکرد[/h] 3 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۲ چــه قانــون ناعــادلانــه ای ! بــرای شــروع یــک رابطــه , هــر دو طــرف بایــد بخواهنــد … امــا … بــرای تمــام شدنــش , همیــن کــه یــک نفــر بخواهــد کافیســت … 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۲ از بس بغض را خوردم...اشک دارد قِی می کند از بند بندِ وجود.. اما دریغ از یک قطره اشک از دیده گانم... 10 لینک به دیدگاه
raz-raz 3612 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۲ می گم اگه یکی گریش نیومد؟نیاد اینجا؟ اجازه؟؟؟ 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۲ باور کرده ام درد ها ساعت ها را جلو می کشند! مدتی است پیرزن شده ام...! زهرا عباسی 9 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۲ وضعیت خوبی ندارم مرا ببخش! دستم از اشیا رَد میشود، رَد میشود از تلفن فراموشـت نکـردهام فقط کمی... کمی، مُــردهام! 10 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۲ ایســــــتــــاده ام … بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … ! مـــن ، همیــن جا ، کنار قـــول هـایت ، درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ، محـــــکم ایــستاده ام !! 8 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۲ ﻣــﯽ ﺩﺍﻧـــﯽ… ﺍﮔـــﺮ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺍﯼ ِ ﺑـﯽ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻮﺩﻥ ِ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘـــ ! ﺷــﺎﯾـــــﺪﺁﺭﺯﻭﯾــﯽ ﺯﯾﺒـــﺎﺗــﺮ ﺍﺯ ﺗـــ ــــﻮ ﺳــﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡ … … 7 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۲ من كيستم؟ شراره حرمان چشيده ای افسانه هاي سرد زمستان شنيده ای در ذهن شهر، قصه از ياد رفته ای در خواب مصر ، رونق بر باد رفته ای دل در كدام كوچه اين شهر بسته ام؟! من در كدام گوشه دنيا نشسته ام؟ 5 لینک به دیدگاه
s.z.e 811 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۲ گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن! به رفتن که فکر می کنی اتفاقی می افتد که منصرف می شوی... میخواهی بمانی، رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی! این بلاتکلیفی خودش کلــــی جهنـــــــــــــــم است.. 4 لینک به دیدگاه
s.z.e 811 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۲ منتظر نباش که شبی بشنوی از این دلبستگی های ساده، دل بریده ام! که عزیز بارانی ام را،در جاده ای جا گذاشتم! یا در آسمان، به ستاره ی دیگری سلام کردم! توقعی از تو ندارم! اگر دوست نداری، در همان دامنه ی دور دریا بمان! هر جور تو راحتی! باران زده ی من! همین سوسوی تو، از آن سوی پرده ی دوری برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست! من که این جا کاری نمی کنم! فقط گهگاه گمان دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم! همین!، این کار هم که نور نمی خواهد! می دانم که به حرفهایم می خندی! حالا هنوز هم وقتی به تو فکر می کنم باران می آید! صدای باران را می شنوی ؟! 4 لینک به دیدگاه
BISEl 3637 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۲ دلم گرفته است هم از تو هم از خودم میدانی چرا؟ برای اینکه دراولین فرصت به دنبال دیگری میرویم وهمدیگر را جایگزین می کنیم این عشق است یا هوس اصلا آیا دلی مانده که به عشق پایبند باشیم چرا نمیخواهیم عشق را در واقعیت حضورش ببینیم چرا حرف دلمان را نمیزنیم ومیخواهیم همه بدانند که چه در دل داریم و دراخر نمیدانیم چراحرفهای ما به جای دهان ازچشم برون می آید؟ 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده