MahSa.92 2151 ارسال شده در 22 مهر، 2013 دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند گفته بودم مردم اینجا بدند دیدی ای دل ساقه جانت شکست آن عزیزت عهد و پیمانت شکست دیدی ای دل در جهان یک یار نیست هیچکس در زندگی غمخوار نیست دیدی ای دل دوستیها بی بهاست کمترین چیزی که می یابی وفاست نوبهار عمر را دیدی چه شد زندگی را هیچ فهمیدی چه شد ای دل اینجا باید از خود گم شوی عاقبت همرنگ این مردم شوی.. 5
S a d e n a 11333 ارسال شده در 24 مهر، 2013 كاش قلبم درد پنهاني نداشت چهره ام هرگز پريشاني نداشت كــــاش برگ آخر تقويم عشق خبر از يك روز باراني نداشت كاش مي شد راه سخت عشق را بي خطر پيمود و قرباني نداشت كاش ميشد عشق را تفسير كرد دست و پاي عشق را زنجير كرد 5
sam arch 55879 ارسال شده در 24 مهر، 2013 نگاهت را بگیر از من... پژمرده شدم از بس...بغض دیدم و اشک نیامد.... دلت خالی نشد که هیچ!... مرا پُر کردی از غم... 6
S a d e n a 11333 ارسال شده در 25 مهر، 2013 دریا چه دل پاک و نجیبی دارد بنگر که چه حالت غریبی دارد آن موج که سر به صخره ها میکوبد با من چه شباهت عجیبی دارد !!! 6
Mr.101 27037 ارسال شده در 28 مهر، 2013 من زخم های بی نظیری به تن دارم اما تو مهربان ترینشان بودی عمیق ترینشان عزیز ترینشان بعد از تو آدم ها…تنها خراشی بودندبر من که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند عشق من…خنجرت کولاک کرد… 6
Ssara 14641 ارسال شده در 2 آبان، 2013 تخت خوابم مرض قند گرفت.. . اینقدر که رویاهای شیرین با تو بودن را به خوردش دادم! 5
Mr.101 27037 ارسال شده در 3 آبان، 2013 بـانـــو … بغـض ها را گاهـى باید قـورت داد ، عاشقانـه ها را از پنجـره تـُف کـرد و درهـا را به روىِ همـه بست … باور کــن ؛ گاهـى ” هیــچکــس ” ارزشِ دچار شـدن را نـدارد … 5
"nazanin" 3610 ارسال شده در 3 آبان، 2013 سطر اول اشک سطر دوم آه... کاغذ در دستم چروک بر می دارد... نمی توانم دلتنگی را به دنیا آورم در آغوش سکوت بارانی ام فرو می روم و نگاهم را به تو می بخشم مرثیه چشمانم را بخوان... نازنین فاطمه جمشیدی 3
S a d e n a 11333 ارسال شده در 5 آبان، 2013 [h=1]بودنم را هیچ کس باور نداشت هیچکس کاری به کار من نداشت بنویسید بعد مرگم روی سنگ با خطوطی نرم زیبا و قشنگ آنکه خوابیده در این گور سرد بودنش را هیچ کس باور نکرد[/h] 3
Mr.101 27037 ارسال شده در 6 آبان، 2013 چــه قانــون ناعــادلانــه ای ! بــرای شــروع یــک رابطــه , هــر دو طــرف بایــد بخواهنــد … امــا … بــرای تمــام شدنــش , همیــن کــه یــک نفــر بخواهــد کافیســت … 3
sam arch 55879 ارسال شده در 6 آبان، 2013 از بس بغض را خوردم...اشک دارد قِی می کند از بند بندِ وجود.. اما دریغ از یک قطره اشک از دیده گانم... 10
- Nahal - 47858 ارسال شده در 8 آبان، 2013 باور کرده ام درد ها ساعت ها را جلو می کشند! مدتی است پیرزن شده ام...! زهرا عباسی 9
anvil 5769 ارسال شده در 9 آبان، 2013 وضعیت خوبی ندارم مرا ببخش! دستم از اشیا رَد میشود، رَد میشود از تلفن فراموشـت نکـردهام فقط کمی... کمی، مُــردهام! 10
Mr.101 27037 ارسال شده در 11 آبان، 2013 ایســــــتــــاده ام … بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … ! مـــن ، همیــن جا ، کنار قـــول هـایت ، درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ، محـــــکم ایــستاده ام !! 8
Mr.101 27037 ارسال شده در 17 آبان، 2013 ﻣــﯽ ﺩﺍﻧـــﯽ… ﺍﮔـــﺮ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺍﯼ ِ ﺑـﯽ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻮﺩﻥ ِ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘـــ ! ﺷــﺎﯾـــــﺪﺁﺭﺯﻭﯾــﯽ ﺯﯾﺒـــﺎﺗــﺮ ﺍﺯ ﺗـــ ــــﻮ ﺳــﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡ … … 7
S a d e n a 11333 ارسال شده در 22 آبان، 2013 من كيستم؟ شراره حرمان چشيده ای افسانه هاي سرد زمستان شنيده ای در ذهن شهر، قصه از ياد رفته ای در خواب مصر ، رونق بر باد رفته ای دل در كدام كوچه اين شهر بسته ام؟! من در كدام گوشه دنيا نشسته ام؟ 5
s.z.e 811 ارسال شده در 22 آبان، 2013 گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن! به رفتن که فکر می کنی اتفاقی می افتد که منصرف می شوی... میخواهی بمانی، رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی! این بلاتکلیفی خودش کلــــی جهنـــــــــــــــم است.. 4
s.z.e 811 ارسال شده در 22 آبان، 2013 منتظر نباش که شبی بشنوی از این دلبستگی های ساده، دل بریده ام! که عزیز بارانی ام را،در جاده ای جا گذاشتم! یا در آسمان، به ستاره ی دیگری سلام کردم! توقعی از تو ندارم! اگر دوست نداری، در همان دامنه ی دور دریا بمان! هر جور تو راحتی! باران زده ی من! همین سوسوی تو، از آن سوی پرده ی دوری برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست! من که این جا کاری نمی کنم! فقط گهگاه گمان دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم! همین!، این کار هم که نور نمی خواهد! می دانم که به حرفهایم می خندی! حالا هنوز هم وقتی به تو فکر می کنم باران می آید! صدای باران را می شنوی ؟! 4
BISEl 3641 ارسال شده در 22 آبان، 2013 دلم گرفته است هم از تو هم از خودم میدانی چرا؟ برای اینکه دراولین فرصت به دنبال دیگری میرویم وهمدیگر را جایگزین می کنیم این عشق است یا هوس اصلا آیا دلی مانده که به عشق پایبند باشیم چرا نمیخواهیم عشق را در واقعیت حضورش ببینیم چرا حرف دلمان را نمیزنیم ومیخواهیم همه بدانند که چه در دل داریم و دراخر نمیدانیم چراحرفهای ما به جای دهان ازچشم برون می آید؟ 3
ارسال های توصیه شده