*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۲ گاهــــی … به دلت شک کن ع ش ق شایــــد یک شــــایعه باشد 5 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۲ بــویِ مانــــدگی گرفـتــه ایــن دســت هــای دســت نــخــورده تو که خالی از منند! 9 لینک به دیدگاه
Farhad.Jonobi 2552 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۲ پشت قاب شيشه پنجره اي که شباي منو با خود مي بره جايي که گذشته هام مثل تصوير از تو باغش مي گذره پشت قاب بي نفس مثل او پرنده که دلش گرفته تو قفس مثل يه حقيقت رفته به باد منو با خود ميبره مثل يه رويا توي خواب شهر من من به تو مي انديشم نه به تنهايي خويش از پس شيشه تو را مي بينم که گرفتي مرا در بر خويش من وضو با نفس خيال تو ميگير م و تو را مي خوانم و به شوق فردا که تو را خواهم ديد چشم به راه مي مانم تن من پاره اي از آن تن توست و قشنگترين شباي پر ستاره شب توست 5 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 فروردین، ۱۳۹۲ غصه قابل فراموشی یا تبدیل به غیر نیست . مثل مزه ایست که اگر یکبار رفت لای دندان هایت ، دیگر فراموشش نخواهی کرد غصه مثل وقتی نیست که سرت را محکم میکوبی گوشه پنجره ، مثل وقتی نیست که پاهایت را میگذاری روی شیشه های شکسته ی روی زمین و خون جاری می شود . تمام این ها با یک پماد و قدری دقت خوب میشوند و دیگر تکرار نمی شوند اما غصه ، غصه ی تنها بودن ، غصه ی دیده نشدن ، غصه ی فهمیده نشدن ، نه خوب میشود نه راحتت میگذارد ... مثل وقتی که بزرگترین آرزویت اینست که کسی از راه برسد و از ته دل بپرسد : خوبی تو ؟ . راستی ، خوبی تو ؟ 6 لینک به دیدگاه
امیـــــر علی 174 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۹۲ خـ ـدایـآ اَجـ ــازه اَسـ ـتــ نـآصَـ ـبـور ے کُـ ـنم؟! بـہ بُـزرگـیـتــ قـ ـسَـم اَز صَـ ـبورےخـَسـ ـتہ اَماَز فــَریآدهـ ـایـے کہ دَر گـ ـلویـَ ـم خَــفہ مــآند و مےمآنـد...از اَشـ ـکــ هایـے شـَبــ هـا بآلِـشـَ ـم رآ خیـ ـس مےکُـ ـند!! وَ تـُ ـو شــآهِـد آن هَــسـتے...از حَــرفــ هـایـے کہ زِنـ ـده بـہ گـ ـوُر شُــد دَر دِلـَـم...آسـ ـان نیــسـتـــ دَر پــَـس خــَنـ ـده هـاے مـَصــنوعــےگِرِیـہ هـاے دِلـَتــ رآ دَر بـےپَـنـاهیــتـ. ...وَ دَر پـُـشـتــِ هــزاران دُروغ پَــنهــان کـُـنــے!!! 9 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۲ با تو رفتم،بی تو باز آمدم از سر کوی او،دل دیوانه پنهان کردم، در خاکستر غم آن همه آرزو،دل دیوانه چه بگویم با من ای دل چه ها کردی تو مرا با عشق او آشنا کردی پس از این زاری مکن هوس یاری مکن تو ای ناکام دل دیوانه؛ با غم دیرینه ام به مزار سینه ام بخواب آرام دل دیوانه بخواب آرام دل دیوانه 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۲ اینقد حشر و نشر کردیم با غم... که بغضِ واگیردار خِرِمان را چسبید! 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۲ هرشب مــزاحمی دارم .. شکایت نمی کنم اشناست .. زنگ می زند در گوشم نه حرفی نه فوتی نه .. فقط یاد او را گوشزد می کند .. بهمن فاطمی 8 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۲ اتشفشانی شده ام به ظاهر خاموش ! درونم اتشی بر پاست که نپرس. از این خوشه های خشمی که دسته دسته درون سینه ام بر هم می گذاری بترس........... یک روز که دور هم نیست فوران خواهم کرد وتمام خشمم را بالا خواهم اورد گدازه هایم را جدی بگیر بی شک وجودت را ذوب خواهند کرد........... برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۲ چقدر به تو وابسته ام در اولین شب زمستان دلم برای تو تنگ می شود و گونه هایم خیابان نمناک یک شب بهاری اما پاییزیست ... به یاد دارم شبهایی را که تا سحر در خیابان های این شهر در زیر بغض ابرهایت قدم بر می داشتم و خاطرات شیرین درد را با تو تکرار می کردم و سحرگاه رفتگر خاطرات را جارو می کرد و به جوی می سپارد ... به یاد دارم غرش آسمانت را در هنگام آشتی دو ابر ... پاییز! ای کاش می دانستم به کجا خواهی رفت تا نامه ایی برایت می نوشتم ... پاییز! آن شب یادت هست ؟ یادت هست با هم باریدیم ؟ یادت هست تو بر من فریاد می زدی و من ... فقط می باریدم ... پاییز!!! تو رفتی ولی من به پاس آن شب هنوز میبارم .. 1 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اردیبهشت، ۱۳۹۲ انسان های ساده را احمق فرض نکنید ؛ باور کنید آنها خودشان نخواستند که “ هفت خط” باشند... 4 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اردیبهشت، ۱۳۹۲ بعضی ها گریه نمی کنند ! اما از چشم هایشان معلوم است که اشکی به بزرگی یک سکوت گوشه ی چشمشان به کمین نشسته . . .! 5 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اردیبهشت، ۱۳۹۲ دیـگــــــر تمــــــــــــامــــــــ شــــــــــــد آرزو هایــــــــم را گذاشتـــــــــم در کــــــــــوزه با آبــــــــــــش قـــــــرص هــــــــای اعصابــــمــــــــ را میــــــخورمــــــــ....!!! 3 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اردیبهشت، ۱۳۹۲ ســــــــــختـــــــــ است وقتی از شـــــــــدت بـــــــــــغــــــض گــــــــــــلو درد بگیـــــــــــــری و هــــــــــمــــــــه بگوینـــــــــد : . . . لــــــــبــــــاس گــــــــرمـــــــــــ بپـــــــــوشـــ ـــ ـــ ـــ !!! 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۲ خاطره هایت هر چه شیرین تر باشند ، بعد ها از تلخی گلویت را می سوزاند ! 6 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۲ گلايه اي نيست...وقتي خودم خواستم آخرين تصميم را تو بگيري!!! حالا با تمام سختي اش، پاي حرفم مي مانم!!! برو... به سلامت عزيز... 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اردیبهشت، ۱۳۹۲ آرام باش آرام باش عزیز من آرام باش حکایت دریاست زندگى گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمک، ترشح شادمانى گاهى هم فرو مىرویم، چشمهاىمان را مىبندیم، همه جا تاریکى است، آرام باش عزیز من آرام باش دوباره سر از آب بیرون می آوریم و تلألوء آفتاب را می بینیم زیر بوته اى از برف که این دفعه درست از جائى که تو دوست دارى طالع مىشود. " 4 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اردیبهشت، ۱۳۹۲ گریـــه برای بعضی از دردها کافـــــی نیـست... 3 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۲ دلم پر است پر از حرفهای تکراری پر از غصه های سمج لبریز از آرزوی مرگ لبالب از وحشت تردید و این چنین بی پناه در انزوای خویش پر پر می زند. 1 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۲ دیگر از تنهـــایی خستــه شده ام به کلاغـها زیر میــزی میــدهم تا قصــه ام را تمــام کنند...! لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده