B.Hadi 485 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مرداد، ۱۳۸۹ نمیدونم اینارو خودتون می سرایید یا ولی به هر حال ممنونم ازهمتون خیلی حس خوبیه ممنونم ممنونم ممنونم من شعر گفتن بلد نیستم شایدم . . . 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۸۹ بر سرش چتر گرفتم ديدم ... او خودش ب ا ر ا ن است ...! 6 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۸۹ گاهی اگر می توانی به یک نقطه خیره بمان! خسته می شوم بسکه در گهواره چشمهایت با پلک زدنهای ناتمام از رویای خوش لحظه دیدار می پرانی ام ! 4 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ لطفا كمی لبخند بزنید یا نزنید این عكس توی هیچ قابی جا نمی گیرد و تنها یادگار زنی است كه اول این شعر نوشت "دربست " ... بعد رفت و در را بست !!؟ 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ ثانیه ها می گذرند سرکش و نا آرام ... کسی می گوید: "چه خوب" نمی داند که جوانیمان است ؟!... 5 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ می خندی و تمام لبت قند می شود, يعنی که عشق صاحب فرزند می شود. جايی که سبز چشم تو بر آسمان وزيد, زيباترين بهار خداوند می شود. اين شعر تازه شيربهای لب تو بود, حالا لبت عروس دو لبخند می شود. فصل بهار ، ماه عسل زير نور ماه. يک شب اقامت دو نفر چند می شود ؟ 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۸۹ . . . ما همه رفتني هستيم ! اين دنياست كه مي ماند ... 6 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ از كلاغ بام خانه ات سراغم را نگير او براي تصاحب تكه صابوني سيصد سال است که دروغ مي گويد... 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ آدم ها چه زود خر می شوند ... خر ها چه دیر آدم ! 5 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ به چشمانم گفته ام نبیند . به گوشهایم گفته ام نشنود . خاطراتم را نیز کشته ام . بــارالــهــا!!! دلـــم را چـه کـنـم 6 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ آدم همیشه بهترین تصمیم را در هر لحظه میگیرد؛ یا/و بعداً میفهمد که تصمیمی که گرفته بهترین بوده یا/و هر دو یا هیچکدام. 9 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ بعضی وقتها رفتن برای نرسیدن است ! برای گم شدن ... 8 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۸۹ . . . نگران است قاصدک ! فرزندانش را باد خواهد برد ... 8 لینک به دیدگاه
mehdi_61 141 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۸۹ اين لاله هوش، از ساقه بچين. پرپر شد، بِشَود. چشم خدا تر شد، بِشَود. و خدا از تو نه بالاتر. ني، تنهاتر، تنهاتر 8 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۸۹ آینه ی قدیمی مان که صادق ترین خانه ی ما بود این روزها دغل شده مادرم را نشانم می دهد تا خیال کنم که منم 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 شهریور، ۱۳۸۹ چیزهای خوبی برای من نخواستی خوب نماندم من هم ... بی حساب شده ایم دیگر خسته شده ام برای ادامه ! . . . بازی تمام ...! 6 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 شهریور، ۱۳۸۹ سختترین قسمتش همینه که باید بلند شد و دور شد و دور شد و دور شد… 8 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 شهریور، ۱۳۸۹ در مرکز بهدنیا میآییم، دورتر بزرگ میشویم. میچرخیم، میچرخیم، میچرخیم… دور میشویم. در حاشیه میمیریم؛ در حاشیه محو میشویم. 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ امروز تازه آمده است می گوید تا چشم بر هم زنی میروم ! اما گوشهایم گویی سنگین شده اند آنچه را که میخواهند می شنوند ... تهدید امروز را هم مانند تهدید امروزهای دیروزی جدی نمی گیرم ! . . . و این چه تکرار تلخیست ...! 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده