رفتن به مطلب

حس مرموز...


ارسال های توصیه شده

دست خودت نیست،زن که باشی

گاهی دوست داری تکیه بدهی،پناه ببری...

دست خودت نیست،زن که باشی

گهگهاه حریصانه بو میکنی دستهایت را...

شاید عطر تلخ و گس مردانه اش

... لا به لای انگشتانت باقی مانده باشه...

دست خودت نیست،زن که باشی

گاهی رهایش میکنی و پشت سرش آب میریزی...

و قناعت می کنی به رویای حضورش

به این امید که او خوشبخت باشد...

دست خودت نیست،زن که باشی

همه ی دیوانگی های عالم را بلدی...

من زنـــــــــم...

نگاه به صـــــــدا و بدن ظریفــــم نکن...

اگــــــــــر بخواهم

تمـــــــام هویت مردانه ات را به آتش خواهم کشــــــــــــید......

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 627
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

مردم آنچه را که گفته ای فراموش خواهند کرد

حتی آنچه را که انجام داده ای به فراموشی خواهند سپرد

اما هرگز این را که سبب شده ای

چه احساسی نسبت به خود داشته باشند

از یاد نخواهند برد....

لینک به دیدگاه

نمی دونی تو به خوابم که میای خواب من دیدنی میشه

یک بهار عشق می ریزه به تنم نفسام چیدنی میشه

نمی دونی تو به خوابم که میای چه تماشا داره خوابم

نمی دونی که چه گلها داره خوابم

نرگس و مریم و مینا داره خوابم

... نمی دونی که چه گلها داره خوابم

نرگس و مریم و مینا داره خوابم

نمی دونی چه تماشا داره خوابم

لینک به دیدگاه

زمینت بد ، زمانت بد ... یا رب مردمانت بد !

خدایا از چه خاموشی ؟

چرا از یاد این مردم فراموشی ؟

چرا بردی تو از یادت زمینت را ، زمانت را ، پریشان مردمانت را !

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

از یک جایی به بعد ...

دیگه نه دست و پا می زنی نه بال بال میزنی ...

نه دل دل میکنی نه داد و بیداد میکنی ...

نه گریه میکنی نه مشتتو میکوبی تو دیوار

نه سرتو میزنی به دیوار نه...

از یه جایی به بعد...

فقط سکوت میکنی!!!!...

لینک به دیدگاه

همیشه دردم این باشد كه دردم را نمی دانی

نمی دانی كه می سوزم ، شدم در گریه زندانی

نمی دانی كه درد وغم شده مهمان این قلبم

سیه بر تن كنم آن دم كه غم آید به مهمانی

اگرچه این من خسته به لب دارم شكر خندی

تو از قلبم چه می دانی كه شد غرق پریشانی

اگر از درد خود گویم نمی فهمی چه می گویم

كه من آن غرق دریایم تو اما مرغ طوفانی

همیشه سوختن كارم ندارم شكوه و دردی

ولی خاكسترم آن دم كه حرفم را نمی خوانی

تو كه حتی به عمر خود مرا از خود ندانستی

چرا پس این دم آخر شده كارت پشیمانی

پشیمانی ولی جانا ندادی پاسخم را تو

كه آیا درد می دانی كه باران وارگریانی

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...