Tamana73 28832 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم بالاخره یه روز جلو همه یه اعتراف بزرگ میخوام بکنم.... 4 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم نتونستم جلوی اشکامو بگیرم.. 3 لینک به دیدگاه
استرالیا 2015 1460 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم مریم رو نباید اینقدر راحت میبخشیدم ، دیگه وسعت روح هم حدی داره ، والا .. مریم؟؟؟ مریم کیه ؟ من کیم؟ اینجا کجاست؟ 3 لینک به دیدگاه
victoria_r 7682 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم حتی تصورشم نمیکردم یه روزی انقدر احساس شادی،رضایت از زندگی،آرامش و خوشبختی داشته باشم. اعتراف میکنم کار خوبی کردم به حرف خیلیا گوش نکردم وگرنه امروز انقدر آروم نبودم. اعتراف میکنم بدترین کارم این بود که فکر کردم میتونم دوست خیلی خیلی صمیمی داشته باشم.با همه باید حدود و مرزهای مشخص داشت.اعتراف میکنم تجربه ی تلخ ولی خوبی بود. چقد اعتراف داشتم من 2 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم مریم رو نباید اینقدر راحت میبخشیدم ، دیگه وسعت روح هم حدی داره ، والا ..مریم؟؟؟ مریم کیه ؟ من کیم؟ اینجا کجاست؟ واقعا یه دنیا ممنون که انقدر راحت منو میبخشید، روحتونم جمع کنید نره زیره دست و پا بقیه اعتراف میکنم الکی واسه خودم خرید جور میکنم که برم از این بقالی سر کوچمون چیز بخرم بلکم بنده خدا کارش بگیره اعتراف میکنم اگه بیشتر از ۵ دقیقه تو مغازهای بمونم خودمو مجبور میکنم حتما یه چیزی بخرم (چه اخلاق مزخرقیه دارم واقعا) 4 لینک به دیدگاه
Tamana73 28832 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم میترسم از آمپول... 2 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 شهریور، ۱۳۹۳ بچه بودم به کرگدن میگفتم کرگردن 4 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 شهریور، ۱۳۹۳ ما فردا حنابندون یکی از فامیلا دعوتیم که میشه خواهرزاده شوهر دختردایی بابام هیچی دیگه فردا قراره باز احساس ترشیدگی مینور کنیم 4 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم داره زندگی ینواخت میشه باید فکری به حالش بکنم فکر کردی به ما هم بگو یه ایده ای هم به ما بده 3 لینک به دیدگاه
victoria_r 7682 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم مامانم پیر نشده.وقتی میبینمش من احساس پیری میکنم کلاس کامپیوتر رفته. کارای بانکیشو اینترنتی انجام میده. تو وایبر و واتس اپ گروه تشکیل میده. دورهمی خانومانه ی فامیلی ترتیب میده. دوستای منم همیشه بیشتر با مامانم جور بودن تا من. تابستونا هم میره پارک ورزش. تازه میخواد از امسالم دوباره درسو شروع کنه که تا سال دیگه کنکور بده. 4 لینک به دیدگاه
Tamana73 28832 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم با اینکه از محیط دانشگام متنفرم ولی منتظرم زود شروع بشه و حال و هوام عوض بشه... کاش میشد کسایی رو ازشون خوشم نمیاد محو بشن میشد ندید حداقل از چشم خودم.... 5 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۳ ما دیشب که رفتیم حنابندون سمتی که ما بودیم انقد بزرگتر از من بودن که مجرد بودن. به این نتیجه رسیدم من هنوز بچه ام و هنوز وقتش نیس 7 لینک به دیدگاه
Tamana73 28832 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم...بغض کردم...بی دلیل...دلم سنگین شده.... 4 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم یه کیلو بایت هم حافظه ندارم که حداقل بگم من یه کیلو بایت حافظه دارم:4564: 4 لینک به دیدگاه
Tamana73 28832 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم خبر سلامتی مامانم بهترین خبر عمرم بود... 5 لینک به دیدگاه
Tamana73 28832 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۳ من بجای خالیش بیشتر از خودش عادت کردم... اعتراف تلخیست! 4 لینک به دیدگاه
Tamana73 28832 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف تلخیست تحمل بعضی شراط...تظاهر به شادی... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده