YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۸۸ ای مدعی، دلت گر ازین باده مست نیست در عیب ما مرو، که ترا حق به دست نیست بگشای دست و جان و دلت را بیه اد دوست ایثار کن روان، که درین راه پست نیست با محتسب بگوی که: از قاضیان شهر رو، عذر ما بخواه، که او نیز مست نیست تا صوفیان به بادهی صافی رسیدهاند در خانقاه جز دو سه دردی پرست نیست من عاشقم، مرا به ملامت خجل مکن کز عشق، تا اجل نرسد، بازرست نیست در مهر او چو ذره هوا گیر شو بلند کین ره به پای سایه نشینان پست نیست هر کس که نیست گشت به هستی رسید زود وآنکس که او گمان برد آنجا که هست نیست یک ذره نیست در دل مجروح اوحدی کز ضرب تیر عشق برو صد شکست نیست 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۸۸ سياهی احساست ميباره از نگاهت...سردی نغمه هایت ميلغزه از صدایت نهفته توی قلبت تمام راز و رمزت...نگفته ای تو سهمت از اين غروب عشقت خاموشی از ترانه، لبريزی از گلايه...تاريکی از علاقه ، مملوی از بهانه خشکيده دشت رويا،ابری شده دل ما...سنگينه وزن دلها، فراری از نگاهها تفاهمی که داشتيم يه جايی جاش گذاشتی...صداقتی که ساختيم خوب زير پات گذاشتی خاطره ها تمامی تو کوچه هات فراری...گفته های خيالی تو ذهنت شده راهی 6 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۸۸ چه خوش صيد دلم كردي بنازم چشم مستت را كه كس آهوي وحشي را بدين خوشتر نمي گيرد 6 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۸۸ دلم براي كسي تنگ است كه آفتاب صداقت را به ميهماني گلهاي باغ مي آورد و گيسوان بلندش را به بادها مي داد و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد دلم براي كسي تنگ است كه چشمهاي قشنگش را به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند دلم براي كسي تنگ است كه همچو كودك معصومي دلش براي دلم مي سوخت و مهرباني را نثار من مي كرد دلم براي كسي تنگ است كه تا شمال ترين شمال با من رفت و در جنوب ترين جنوب با من بود كسي كه بي من ماند كسي كه با من نيست كسي... دگر كافي است. 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۸۸ ماه زيباست نه همرنگ رخ زيبايت سرو رعناست نه مانند قد رعنايت ماه تابان به سر سرو خرامان ديدم تا بديدم قد رعنا و رخ زيبايت 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۸۸ ای سرّ تو در سینه هر صاحب راز پیوسته در رحمت تو بر همه باز هر کس که به درگاه تو آید به نیاز محروم ز درگاه تو کی گردد باز 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۸۸ ای پیک نامه بر، خبر او به ما رسان بویی ز کوی صدق به اهل صفا رسان بیگانه را خبر مده از حال این سخن زان آشنا بیار و بدین آشنا رسان جای حدیث او دل آشفتهٔ منست بشنو حدیثش و چو شنیدی به جا رسان پوشیده نیست تندی و گفتار تلخ او رو هرچه بشنوی تو مپوشان و وارسان یا روی او ز دور درآور به چشم من یا روی من به خاک در آن سرا رسان زآن آفتاب رخ صفت پرتوی مگوی یا چند ذره را ز زمین بر هوا رسان ما را به آستانهٔ آن بت چو بار نیست خدمت گریم، بر در اومان دعا رسان آه و فغان اوحدی امشب، تو ای رسول از جبرئیل بگذر و پیش خدا رسان 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۸۸ خونه این خونه ی ویرون واسه من هزار تا خاطره داره خونه این خونه ی تاریک چه روزایی رو به یادم میاره اون روزا یادم نمیره دیوار خونه پر از پنجره بود تا افق همسایه ی ما دریا بود ، ستاره بود ، منظره بود خونه ، خونه جای بازی برای آفتاب و آب بود پر نور واسه بیداری پر سایه واسه خواب بود پدرم می گفت : قدیما کینه هامون رو دور انداخته بودیم توی برف و باد و بارون خونه رو با قلبامون ساخته بودیم خونه عشق مادرم بود که تو باغچه ش گل اطلسی می کاشت خونه روح پدرم بود چیزی رو همپای خونه دوست نداشت سیل غارتگر اومد از تو رودخونه گذشت پلا رو شکست و برد زد و از خونه گذشت دست غارتگر سیل خونه رو ویرونه کرد پدر پیرمو کشت مادر و دیوونه کرد حالا من مونده م و این ویرونه ها پر خشم و کینه ی دیوونه ها من زخمی ، من خسته ، من پک می نویسم آخرین حرفو رو خک کی میاد دست توی دستم بذاره تا بسازیم خونه مون رو دوباره 5 لینک به دیدگاه
NYX 1007 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۸۸ سلامممممم ممنون خيلي جالبه اينجا دلم ميخواد بگم تو تنها كسي هستي كه وقتي باهاتم خيلي خيلي شادم... هر لحظه اي كه باتوهستم برام به اندازه ي يه دنياست يه دنياي ديگه ... من فقط تو را دوست دارم به خاطر خودت ... همون چيزي كه هستي...نه به خاطر چيز ي كه بايد باشي.. 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۸۸ همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی چه حکایت از فراقت که نداشتم و لیکن تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی نظری به دوستان کن هزار بار از آن به که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی دل دردمند ما را که اسیر توست یارا به وصال مرهمی نه، چون به انتظار خستی نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را! تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی دل هوشمند باید که به دلبری سپاری که چو قبله ات باشد به از آن که خودپرستی چون زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی گله از فراق یاران و جفای روزگاران نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۸۸ شهادتگاه شوق صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده ای تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده ای پای تا سر می تپد دل کز صفای جان چو اشک در حریم شوق ها ایینه دارم کرده ای در شب نومیدی و غم همچو لبخند سحر روشنایی بخش چشم انتظارم کرده ای در شهادتگاه شوق از جلوه ای ایینه دار پیش روی انتظارت شرمسارم کرده ای می تپد دل چون جرس با کاروان صبر و شوق تا به شهر آرزوها رهسپارم کرده ای زودتر بفرست ای ابر بهاری زودتر جلوه ی برقی که امشب نذر خارم کرده ای نیست در کنج قفس شوق بهارانم به دل کز خیالت صد چمن گل درکنارم کرده ای شفیعی کدکنی 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۸۸ عاشقانی کز نسیم دوست جان میپرورند جمله وقت سوختن چون عود اندر مجمرند فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب والهٔ راهی شگرف و غرق بحری منکرند هر که در عالم دویی میبیند آن از احولی است زانکه ایشان در دو عالم جز یکی را ننگرند گر صفتشان برگشاید پردهٔ صورت ز روی از ثری تا عرش اندر زیر گامی بسپرند آنچه میجویند بیرون از دوعالم سالکان خویش را یابند چون این پرده از هم بردرند هر دو عالم تخت خود بینند از روی صفت لاجرم در یک نفس از هر دو عالم بگذرند از ره صورت ز عالم ذرهای باشند و بس لیکن از راه صفت عالم به چیزی نشمرند فوق ایشان است در صورت دو عالم در نظر لیکن ایشان در صفت از هر دو عالم برترند عالم صغری به صورت عالم کبری به اصل اصغرند از صورت و از راه معنی اکبرند جمله غواصند در دریای وحدت لاجرم گرچه بسیارند لیکن در صفت یک گوهرند روز و شب عطار را از بهر شرح راه عشق هم به همت دل دهند و هم به دل جان پرورند 4 لینک به دیدگاه
NYX 1007 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۸۸ دوست عزیزم تو همیشه همراه من بودی ... در سختی ها راهنمایی ام کردی ... امیدوارم همیشه پیروز و موفق باشی 4 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۸۸ فقط میگم دوستت دارم و با تمام وجودم عاشقتم 6 لینک به دیدگاه
rize 615 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۸۸ بی تو فردایی ندارم... :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۸۸ بازو به دور گردنم از مهر حلقه کن بر آسمان بپاش شراب نگاه را بگذار از دریچه چشم تو بنگرم لبخند ماه را . 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۸۸ زلف او بر رخ چو جولان میکند مشک را در شهر ارزان میکند جوهری عقل در بازار حسن قیمت لعلش به صد جان میکند آفتاب حسن او تا شعله زد ماه رخ در پرده پنهان میکند من همه قصد وصالش میکنم وان ستمگر عزم هجران میکند گر نمکدان پرشکر خواهی مترس تلخیی کان شکرستان میکند تیر مژگان و کمان ابروش عاشقان را عید قربان میکند از وفاها هر چه بتوان میکنم وز جفاها هر چه نتوان میکند 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۸۸ بازم به سر زد امشب ای گل هوای رویت پایی نمی دهد تا پر وا کنم به سویت گیرم قفس شکستم وز دام و دانه جستم کو بال آن خود را باز افکنم به کویت تا کی چو شمع گریم ای درین شب تار چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت از حسرتم بموید چنگ شکسته ی دل چون باد نو بهاری چنگی زند به مویت ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت از پا فتادگان را دستی بگیر آخر تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت تو ای خیال دلخواه زیباتری از آن ماه کز اشک شوق دادم یک عمر شست و شویت چون سایه در پناه دیوار غم بیاسای شادی نمی گشاید ای دل دری به رویت 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۸۸ ماه رویا روی خوب از من متاب بی خطا کشتن چه میبینی صواب دوش در خوابم در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز به خواب از درون سوزناک و چشم تر نیمهای در آتشم نیمی در آب هر که بازآید ز در پندارم اوست تشنه مسکین آب پندارد سراب ناوکش را جان درویشان هدف ناخنش را خون مسکینان خضاب او سخن میگوید و دل میبرد و او نمک میریزد و مردم کباب حیف باشد بر چنان تن پیرهن ظلم باشد بر چنان صورت نقاب خوی به دامان از بناگوشش بگیر تا بگیرد جامهات بوی گلاب فتنه باشد شاهدی شمعی به دست سرگران از خواب و سرمست از شراب بامدادی تا به شب رویت مپوش تا بپوشانی جمال آفتاب سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ گوشمالت خورد باید چون رباب 4 لینک به دیدگاه
NYX 1007 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۸۸ سعي نکن عظمت در نگاه توباشد..................... سعي کن عظمت در آن چيزي باشد که به آن مينگري.......... من هر جا که باشم ... هرکاری که میکنم... به هر که نگاه میکنم... تنها و تنها تو را میبینم... من به یاد تو شادمانم:w14: 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده