رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

همه جا را بوی خاک گرفته بود...

من..

تو..

هر دومان بودیم

و باران هم آرام آرام خودش را به ما می رساند.

نه خبری از چتر بود،

نه حتی از بارانی های مشکیمان.

فقط

من..

تو..

و باران.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نور شمع ها افتاده میان چشم هایش ...

 

چشم می بندد تا آرزو کند ...

 

من نیز می بندم تا دعا کنم...که یکی از آرزوهایش باشم !

 

چشم که بازمیکنم

 

با دمی

 

تمام شمع های امیدم را خاموش کرده ...

 

با آرزوهایی دیگر ...

 

تنها یک لبخند تلخ مانده روی لبم ...

 

و اینهمه امید خاموش ...

 

و منی که برای آرزوهایش دست میزنم ...!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

اگر مانده بودی

تو را تا به عرش

خدا می رساندم

اگر مانده بودی

تو را تا دل قصه ها میکشاندم

اگر با تو بودم

به شبهای غربت

که تنها نبودم

:ws44:اگر مانده بودی زتو مینوشتم

تو را میسرودم

مانده بودی اگر نازنینم

زندگی رنگ و بوی دگر داشت

این شب سرد وغمگین غربت

زندگی رنگ و بوی دگر داشت

با تو این مرغک پر شکسته

مانده بودی اگر بال و پر داشت

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دردهای پر التهابم را

در مزرعه ی نگاهت ، همدم خواهم کرد

و غروب های دلگیر جمعه را

به امید روزهای درپیش

به خواب خواهم سپرد

خورشید در چشمانت جاری

و ابرغمناک بهاری همسایه ات

خواهم بارید از اسمان نیلگون

تا طراوت بخشم

دل الودگی ات را...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

كنار آشنايي تو

آشيانه مي كنم

فضاي آشيانه را

پر از ترانه مي كنم

كسي سوال مي كند بخاطر چه زنده اي

و من براي زندگي

تو را بهانه مي كنم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

در این هوا که تپش های دل دو چندان است

 

در این سکوت که مرگ پرنده آسان است

 

صدای قلب تو می آید از جدار جهان

 

دلم برای دلم می تپد

 

در این تباهی و ویرانی

 

صدای من به تو هرگز نمی رسد

 

اما…

 

صدای قلب تو می آید از جدار جهان

  • Like 2
لینک به دیدگاه

به همون کایناتی که قسم خوردم موندم پاش وایسادم

التماس کردم

منت کشیدم

خار شدم

ولی نخاست بودنم رو در کنارش نخاست

عاشق تر از قبل شدم اما نخاست

......................................

رفت خیلی ساده گذشت از من

محتاجم به نفسهاش

ولی نخاست

ویرونم کرد داغونم کرد

داغون داغون

به زودی میرم از این شهر

  • Like 3
لینک به دیدگاه

شاید در فاصله ای که امروز از من داری تو را بهتر ببینم،

حجم تو برای دیدن از فاصله نزدیک بسیار بزرگ بود.

حالا میتوانم هر روز به مرور دیده هایم بنشینم،

و ترا اندک اندک باز آفرینم.

ترا که در حال عبوری تا همیشه

تا هروقت که من نگاه می کنم .....

  • Like 3
لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر

در روحمان طراوت مهتاب عشق بود

سرهامان چو شاخه سنگین ز بار و برگ

خاموش، بر استانه محراب عشق بود

من همچو ابر سپیدی کنار تو

بر گیسویم نشسته گل مریم سپید

هر لحظه می چکد از مژگان نازکم

بر برگ دستهای تو، ان شبنم سپید

پیشانی تو در نور شمع ها

ارام و رام بود چو دریای روشنی

با ساقه های نقره نشانش نشسته بود

در زیر پلکهای تو، رویای روشنی

من تشنه صدای تو بودم که می سرود

در چوشم ان کلام خوش دلنواز را

چون کودکان که رفته ز خود گوش می کنند

افسانه های کهنه لبریز عشق را

من همچون نسیم صبح

لرزان و بی قرار وزیدم بسوی تو

تو گل بودی و دیدم هنوز هم

در سینه هیچ نیست بجز ارزوی تو

  • Like 5
لینک به دیدگاه

وقتی اومدی کسی تورو ندید اما من دیدمت

کسی تو رو حس نکرد ولی من باهمه وجودم حست کردم

همیشه دلم می خواهد برات شعر بنویسم

عاشق باشم و دلتنگ نمی ذاره نذاشته

همین خورده ریزی که اسمش زندگی

مسافر غریب من جاده زندگیت کجاست

بگو که مقصد دلت تو خونه فرشته هاست

چه قصه ها گفتی برام از روزگار نالوتی

گفتی دیگه خسته شدم از عشقهای دروغکی

سفر یه جور شکایت به خنده های دیگران

چقدر دلم خسته اس کنار من بمون

حرفهای من هنوز ناتمام تا نگاه می کنم وقت رفتن است

باز هم همون حکایت همیشگی

پیش از اونکه با خبر بشم لحظه عظیمت تو ناگزیر میشه

تو کوله بار خستگی که پر شده از خاطره

یه قلبی هست که می شکنه

بهت میگه یه حس کور که از این بیچاره دل بکن

دیو فریب سرنوشت می خواهد تو رو جدا کنه

یکی میگه کاشکی نره منم میگم خدا کنه خدا کنه خدا کنه

  • Like 2
لینک به دیدگاه

نمي رنجم اگر باور نداري عشق نابم را

كه عاشق از عيار افتاده در اين عصر عياّر

 

صدايي از صداي عشق خوشتر نيست

حافظ گفت......

 

اگر چه بر صدايش زخم ها زد تيغ تاتاري

 

اينجا براي از نوشتن هوا كم است

دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است

 

اكسير من نه اينكه مرا شعر تازه نيست

من از تو مينويسم اين كيميا كم است

 

سر شارم از خيال ولي كفاف نيست

در شعر من حقيقت يك ماجرا كم است

 

تا اين غزل شبيه غزل هاي من شود

چيزي شبيه عطر حضور شما كم است

 

گاهي تو را كنار خود احساس ميكنم

اما چقدر دلخوشي خوابها كم است

 

خون هر آن غزل كه نگفتم به پاي توست

آيا هنوز آمدنت را بها كم است؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آري .....

 

اظطراب در نگاه من از شور عشق توست

 

لرزش دستانم از انتظار ديدار توست

 

احساس گرمم از حرارت نگاه توست

 

تپش قلبم از به ياد آوردن خاطرات توست....

 

 

و حرف من اين است :

 

 

" آري....هنوز هم دوستت دارم"

  • Like 4
لینک به دیدگاه

لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا و.........

وبدان روزی دنیا انقدر شرمنده تو خواهد شد که

به جای پاسخ دادن به لبخندهایت

به تمام سازهایت خواهد رقصید

ای گل نازم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

در کناری از خانه من اتاقی است سرد و آبی

تخت و گیتار کهنه من عکس یک زن روی دیواری

زن زیباروی و خندان یار من بود او دورانی

حال من ماندم و من تخت و گیتار و تنهایی

عشق من رفت به تن خاک چاره ای نیس جز ویرانی

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...