رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

حتما کسی را تازگی ها در نظر داری

لابد به غیر از من کسی را زیر سر داری

 

دیگر سراغی از دل تنگم نمی گیری

با اینکه از حال پریشانم خبر داری

 

بی طاقتی این روزها - جایی دلت گیر است

بو برده ام از شهر من قصد سفر داری

 

بو برده ام از عطر مشکوک تنت شبها

-جایی دگر . عشقی دگر . یاری دگر داری

 

سردی – زمستانی در این گرمای تابستان

لبهای بی رنگ و نگاهی بی ثمر داری

 

آهسته گفتی:- دوستت دارم- و از لحنت

معلوم شد از من کسی را دوست تر داری

  • Like 4
لینک به دیدگاه

قول داده اَم... گاهـــﮯ... هَر اَز گاهـــﮯ...

 

فانـــوس یادَت را میاטּ ایـטּ کوچه ها بـﮯ چراغ و بـﮯ چلچلـﮧ روشَـטּ کنَم

 

خیالـت راحـَــت! مَـטּ هَماטּ منـــَــم؛

 

هَنوز هَم دَر این شَبهاے بـﮯ خواب و بـﮯ خاطـــِره

 

میاטּ این کوچـﮧهاے تاریک پَرسـﮧ میزَنـَم

 

اَما بـﮧ هیچ سِتاره*ے دیگـَرے سَلام نَخواهــَـم کَرد.

  • Like 9
لینک به دیدگاه

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را

 

کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را

 

با صدهزار جلوه برون آمدی که من

 

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

  • Like 8
لینک به دیدگاه

دلم بوسه ای میخواهد...که از فشارش چشمانم سیاهی رود!

چقدر این سرگیجه ای که از مستی عشق بر میخیزد را دوست دارم...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد

 

بی گمان من می شوم بازنده و او می برد

 

اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا

 

عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد

 

آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم

 

ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد

 

من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد

 

عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد

  • Like 10
لینک به دیدگاه

نگاه می کنم از هر طرف سوار تویی

نشسته یک تنه بر صدرِ روزگار تویی

هزار لحظه گذشت و هزار لحظه دلم

به سینه سر زد و ... دیوانه را قرار تویی

تو را ندارم و دلتنگم و ... دلم قرص است

که انتهای خوشِ صبر و انتظار تویی

خزان اگرچه شکسته ست شاخه هامان را

بیا پرستو جان، مژده ی بهار تویی

بخوان به نام گل سرخ، عاشقانه بخوان

بخوان که سایه وسیمین و شهریار تویی

به رغمِ ابر سیه جامه روشنایی هست

که آفتابِ بلندِ طلایه دار تویی

به اعتبارِ تو امید تازه خواهد شد

در این زمانه ی بی مایه اعتبار تویی

اگرچه بخت به من پشت کرده باکی نیست

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

 

18تیر 94

  • Like 8
لینک به دیدگاه

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

 

اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست

من از تو می نویسم و این کیمیا کم است...

  • Like 12
لینک به دیدگاه

این شهر

شهر قصه های مادر بزرگ نیست

که زیبا و آرام باشد

آسمانش را

هرگز آبی ندیده ام

من از اینجا خواهم رفت

و فرقی هم نمی کند

که فانوسی داشته باشم یا نه

کسی که می گریزد

از گم شدن نمی ترسد.

رسول یونان

  • Like 10
لینک به دیدگاه

دلم برای تو...آیا دل تو هم تنگ است؟

صدای هق‌هق...گویا دل تو هم تنگ است

 

ببین نمی‌شود این‌قدر دور بود از هم

بیا...قبول...بفرما...دل تو هم تنگ است

 

من از مسافت این جاده‌ها نمی‌ترسم

اگر بدانم آنجا دل تو هم تنگ است

 

اگر بدانم گاهی به یاد من هستی

و چند ثانیه حتی دل تو هم تنگ است

 

پرنده می‌شوم...اما...نمی‌پرم بی تو

پرنده می‌شوم و تا دل تو هم تنگ است

 

برای تو پر پرواز می‌شوم حتی

اگر در آن سر دنیا دل تو هم تنگ است

 

اگر در آن سر دنیا...اگر در آن دنیا

اگر بدانم هرجا دل تو هم تنگ است

 

بدون مکث می‌آیم که باورت بشود

دلم برای تو... حالا دل تو هم تنگ است؟

  • Like 7
لینک به دیدگاه

الا حمایت تو رمز استقامت من

 

چنان که سینه ی تو ، ساحل سلامت من

 

دوباره دیدنت ای جان، معاد موعود است

 

قیام قامت قدیسّی ات ، قیامت من

 

دل از تو برنکنم جان من ، جهانی نیز

 

اگر هر آینه خیزد پی ملامت من

 

فنای درد تو زین پیش تر چرا نشدم ؟

 

همین بس است ازل تا ابد ، ندامت من

 

هوای فتح توام بود و تارومار شدم

 

غزل غزل ، همه ی دفترم غرامت من

 

نه راه رفتنم از تو ، نه راه برگشتن

 

همیشگی است در این منزلت ، اقامت من

 

چنین که نعره به نام تو می زنم در شهر

 

به دار می کشد آخر مرا ، شهامت من

 

زخیل بوالهوسانم ، تمیز آسان است :

 

شکوه عشق تو در چشم من ، علامت من

 

من و تو گم شده در یک دگر ، مبارک باد ،

 

حلول عشق تمام تو در تمامت من

 

حسين منزوي

  • Like 7
لینک به دیدگاه

ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﺭﻓﺖ،

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ..

ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻣﻬﺎﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﻮد.

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﺭﺍﻣﺸﺖ..

ﺩﻕ ﮐﻨﺪ،

ﺍﯾﻦ ﺳﺰﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ…

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
×
×
  • اضافه کردن...