رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

 

 

تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .

تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو

بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!

 

تو در كدام سحر، بر كدام اسب سپید؟

تو را كدام خدا؟

تو از كدام جهان؟

تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟

تو در كدام چمن، همره كدام نسیم؟

تو از كدام سبو؟

 

من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه!

چه كرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!

مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!

كدام نشاه دویده است از تو در تن من؟

 

كه ذره های وجودم تو را كه می بینند،

به رقص می آیند،

سرود میخوانند!

 

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

مرا همین بگذارند یك سخن با تو:

به من بگو كه مرا از دهان شیر بگیر!

به من بگو كه برو در دهان شیر بمیر!

 

بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف!

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟

ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند

هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.

كه صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!

 

تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه

تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

لینک به دیدگاه

من که در تنگ برای تو تماشا دارم

 

با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟

 

دل پر از شوق رهایی‌ست، ولی ممکن نیست

 

به زبان آورم آن را که تمنا دارم

 

چیستم؟! خاطره‌ی زخم فراموش شده

 

لب اگر باز کنم با تو سخن‌ها دارم

 

با دلت حسرت هم صحبتی‌ام هست، ولی

 

سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟

 

چیزی از عمر نمانده‌ست، ولی می خواهم

 

خانه‌ای را که فروریخته برپا دارم

 

 

 

فاضل نظری، آن‌ها

لینک به دیدگاه

صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو

یا دل از ماندن تو سیر شود بعد برو ،

خواب دیدی که دل دست به دامان تو شد ،

تو بمان خواب تو تعبیر شود بعد برو ،

لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی ،

تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو ،

صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو ،

یا دل از دیده ی تو سیر شود بعد برو ،

تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند ،

تو بمان گریه به زنجیر شود بعد برو .

لینک به دیدگاه

cm-line-bg.png

رنگ اشکم بی تو دارد ارغوانی می شود

سرفه هایم تازگی ها آن چنانی می شود

 

انتظارت کار دارد دست چشمم می دهد

رفته رفته عینکم ته استکانی می شود

 

هرچه غم بود از دلم با اشک بیرون شد ولی

خاطراتت پشت پلکم بایگانی می شود

 

کوه طاقت هم که باشی عشق آبت می کند

شانه های مرد عاشق استخوانی می شود

 

گاه مثل بیژن و یوسف به چاهت می کشد

گاه جسمت مثل عیسى آسمانی می شود

 

شب به شب جنگست بین عقل من با عشق تو

نقش من هم این وسط پا در میانی می شود

 

چشم و ابروی خشن از بس که می آید به تـــو

 

گاهی آدم عاشق نامهربانی می شود

صفحه ای از دفترم را باد با خود برد و رفت

داستان عشق ما فردا جهانی می شود

 

بی تو اطرافم پر از ارواح سرگردان شده

بر نگردی شاعرت قطعن روانی می شود

 

کار و بار آدم عاشق ندارد اعتبار

مردنش هم مثل اشکش ناگهانی می شود

 

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...